طرف، سمت، پهلو، جانب، ضلع، کناره
طرف، سو، سمت، پهلو، جنب، طرفداری کردن از، در یکسوقرار دادن
point of view
minor; flanking
Synonyms: angle, appearance, aspect, belief, direction, facet, hand, light, opinion, outlook, phase, position, slant, stand, standpoint, viewpoint
opposing person or view
Synonyms: ancillary, incidental, indirect, lateral, lesser, marginal, not the main, oblique, off-center, postern, roundabout, secondary, sidelong, sideward, sideways, sidewise, skirting, subordinate, subsidiary, superficial
Antonyms: important, major, serious
edge, exteriority of object
Synonyms: aspect, attitude, border, bottom, boundary, direction, disposition, division, elevation, face, facet, flank, front, hand, haunch, jamb, lee, limit, loin, margin, part, perimeter, periphery, posture, quarter, rear, rim, sector, stance, stand, surface, top, verge, view, wing
Antonyms: extremity, inside, middle, torso
Synonyms: behalf, belligerent, camp, cause, combatant, competition, contestant, crew, enemy, faction, foe, interest, part, party, rival, sect, team
a side glance
نگاه زیرچشمی (از یک سو)
a side effect
اثر جانبی
a side road
راه فرعی
seaside
دریا کنار
a many-sided problem
یک مسئله‌ی چندین جنبه‌ای
We are on your side.
ما از تو جانبداری می‌کنیم.
riverside
ساحل رودخانه
both sides of the paper
هر دو روی ورقه
My composition is only three sides long.
انشای من فقط سه صفحه است.
this side of the wall
این طرف دیوار
on that side
در آنسوی
on both sides
در هر دو طرف
The box opens on this side.
جعبه از این طرف باز می‌شود.
the right-hand side of the road
دست راست جاده
turn to that side!
به آن طرف بپیچ!
The two sides agreed to a cease-fire.
طرفین با آتش‌بس موافقت کردند.
There were shops on each side of the square.
در هر سوی میدان مغازه بود.
on the side of the road
در کنار جاده
A taxi bumped into us from the side.
یک تاکسی به پهلوی (ماشین) ما زد.
I sat by my mother's side.
من پهلوی مادرم نشستم.
The police pushed the crowd to one side.
پلیس جمعیت را کنار زد.
The child lay on her side.
کودک به پهلو خوابید.
I have a pain on my side.
پهلویم درد می‌کند.
Pari knelt by the side of the bed and prayed.
پری در کنار بستر زانو زد و دعا کرد.
on the side of a lake
در کرانه‌ی دریاچه
We walked up the side of the mountain.
ما در دامنه‌ی کوه به سوی بالا پیاده‌روی کردیم.
a side of mutton
یک شقه‌ی گوسفند
half a side of beef
نیم شقه‌ی گاو
the front and back sides of the paper
پشت و روی کاغذ
The danger of attack from the German side was great.
خطر حمله از جانب آلمان‌ها زیاد بود.
on this side of the road
در این سمت جاده
The play stresses the political side of the crisis.
نمایش‌نامه جنبه‌ی سیاسی آن بحران را مورد تأکید قرار می‌دهد.
the practical side of this matter
جنبه‌ی عملی این قضیه
These poems reveal a peculiar side of her character.
این اشعار یک ویژگی خاص شخصیت او را آشکار می‌سازد.
A square has four sides.
مربع چهار ضلع دارد.
A cube has six sides.
یک مکعب شش بر دارد.
a side door
در واقع در کنار، درب جانبی
We are on the side of justice.
ما طرفدار عدالت هستیم.
at someone's side (or by someone's side)
در کنار کسی، پهلوی کسی، در مجاورت کسی
from side to side
از یک سو تا سوی دیگر، به این سو و آن سو، در نوسان
on every side (or on all sides)
از هر سو، از هر طرف، از جهت‌های مختلف
on someone's side
پشتیبان کسی، هوادار کسی
on the right side of someone
سوگلی کسی، محبوب کسی، مورد محبت و لطف کسی
on the side of
هوادار، طرفدار
on the wrong side of someone
مورد بی‌لطفی کسی، مورد غضب کسی
side against someone
مخالف کسی بودن، طرف مقابل کسی را گرفتن، از دشمن کسی طرفداری کردن
side by side
مجاور (همدیگر)، در کنار هم، پهلوی هم
side with someone
جانب کسی را گرفتن، با کسی هم‌عقیده بودن، از کسی حمایت کردن
take sides
از یک طرف هواداری کردن، بی‌طرف نبودن، یک طرف را تأیید یا حمایت کردن
take someone's side
از کسی جانبداری کردن، طرف کسی را گرفتن
