کلمه جو
صفحه اصلی

permission


معنی : رخصت، اجازه، دستور، پروانه، ترخیص، مرخصی، اذن
معانی دیگر : پرگ، دستوری

انگلیسی به فارسی

اجازه، اذن، رخصت، دستور، پروانه، مرخصی


اجازه، اذن، پروانه، رخصت، دستور، مرخصی، ترخیص


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of permitting.
مترادف: authorization
متضاد: prohibition
مشابه: allowance, allowing, approval

(2) تعریف: consent or authorization to do something.
مترادف: authorization, consent, sanction
متضاد: prohibition
مشابه: allowance, approval, assent, go-ahead, green light, leave, license, permit

• leave, dispensation; permit; consent; giving a user authorization to access a particular resource (computers)
if you give someone permission to do something, you say that they are allowed to do it.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] اجازه از ویژگی یک فایل که تعیین کننده ی کسی است که مجاز به خواندن یک اصلاح فایل است . مثلاً در فرمان chmod ugo -wx myfile . txt : UNIX به وسیله ی افزودن امکان خواند ( r+ ) و حذف نوشتن و اجرا کردن ( wx- ) برای صاحب فایل، هم گروه و دیگر کاربران، مجوزها را تنظیم می کند .
[فوتبال] اجازه-دستور

مترادف و متضاد

Synonyms: acceptance, acknowledgment, acquiescence, admission, agreement, allowance, approbation, approval, assent, avowal, canonization, carte blanche, concession, concurrence, condonance, condonation, dispensation, empowerment, endorsement, freedom, imprimatur, indulgence, leave, letting, liberty, license, okay, permit, privilege, promise, recognition, rubber stamp, sanctification, sanction, stamp of approval, sufferance, tolerance, toleration, verification, warrant


Antonyms: denial, prohibition, veto


رخصت (اسم)
leave, approval, permission, fiat, clearance

اجازه (اسم)
leave, authority, authorization, liberty, okay, permit, permission, fiat, clearance, license, licensure, okey

دستور (اسم)
brief, formula, direction, order, rule, regulation, behest, program, permission, injunction, say-so

پروانه (اسم)
pass, permit, permission, paper, license, billet, butterfly, propeller, moth, governor, fan, licensure

ترخیص (اسم)
release, permission, clearance

مرخصی (اسم)
leave, permission, dismissal, vacation, vacations

اذن (اسم)
leave, permission

authorization, consent


جملات نمونه

1. permission to go
اجازه ی رفتن

2. by your permission
با اجازه ی شما

3. he entreated permission to introduce his friend
استدعا کرد که به او اجازه داده شود دوست خود را معرفی کند.

4. with your permission
با اجازه ی شما

5. according to the publisher's permission
طبق اجازه ی ناشر

6. he received her father's permission for his suit
برای خواستگاری از پدر دختر کسب اجازه کرد.

7. he sought the king's permission
او از شاه اجازه می خواست.

8. you have to ask the presiding officer's permission
باید از رئیس جلسه اجازه بگیرید.

9. All illustrations are reproduced by kind permission of the Mercury Gallery.
[ترجمه ترگمان]همه تصاویر با اجازه از گالری عطارد به چاپ رسیده اند
[ترجمه گوگل]تمام تصاویر با مجوز رسمی گالری جیوه تولید می شوند

10. He asked permission to leave the room.
[ترجمه Amir] او اجازه رفتن به اتاق راداشت
[ترجمه alone] او برای ترک کردن اتاق جازه خواست
[ترجمه ترگمان]از او اجازه خواست اتاق را ترک کند
[ترجمه گوگل]او خواسته اجازه ترک اتاق را پرسید

11. He got the doctor' s permission to get around recently.
[ترجمه ترگمان]او به دکتر اجازه داده بود که این دور و بر را پیدا کند
[ترجمه گوگل]او اجازه اخذ مجوز دکتر را دریافت کرد

12. You must ask permission before taking any photographs inside the church.
[ترجمه ترگمان]شما باید قبل از گرفتن عکس از کلیسا اجازه بگیرید
[ترجمه گوگل]قبل از گرفتن عکس در داخل کلیسا، باید اجازه داشته باشید

13. Did he give you permission to take that?
[ترجمه ترگمان]بهت اجازه داده همچین کاری بکنی؟
[ترجمه گوگل]آیا او به شما این اجازه را داده است؟

14. You will have to get official permission first.
[ترجمه Rosifer] شما باید ابتدا مجوز رسمی دریافت کنید
[ترجمه ترگمان]اول باید مجوز رسمی بگیرید
[ترجمه گوگل]برای اولین بار باید مجوز رسمی دریافت کنید

15. I was granted permission to visit the palace.
[ترجمه ترگمان]اجازه ورود به قصر رو داده بودم
[ترجمه گوگل]من اجازه دیدار از کاخ دادم

16. He got permission from his commanding officer to join me.
[ترجمه ترگمان]اون از افسر فرمانده اجازه گرفته که به من ملحق بشه
[ترجمه گوگل]او از افسر فرمانده من اجازه گرفت تا به من بپیوندد

17. He gives permission, and, contrariwise, she refuses it.
[ترجمه ترگمان]او اجازه می دهد، و، contrariwise، امتناع می کند
[ترجمه گوگل]او اجازه می دهد و، در ضمن، او را رد می کند

18. Staff may not leave early without the express permission of the director.
[ترجمه ترگمان]کارکنان ممکن است زودتر و بدون اجازه مدیر از مدیر خارج شوند
[ترجمه گوگل]کارکنان ممکن است بدون اجازه صاحب مدیر به زودی رها شوند

19. He always gives permission; she, contrariwise, always refuses it.
[ترجمه ترگمان]او همیشه اجازه می دهد، بلکه بالعکس، همیشه از آن امتناع می کند
[ترجمه گوگل]او همیشه اجازه می دهد؛ او، در ضمن، همیشه آن را رد می کند

20. They granted him permission to go.
[ترجمه ترگمان]به او اجازه رفتن دادند
[ترجمه گوگل]آنها به او اجازه دادند

he has my permision to read my letters

او از من اجازه دارد که نامه‌های مرا بخواند


according to the publisher's permission

طبق اجازه‌ی ناشر


permission to go

اجازه‌ی رفتن


with your permission

با اجازه‌ی شما


پیشنهاد کاربران

مجاز بودن. اجازه کاری داشتن

اجازه

مجوز

وکالت


اجازه دادن

اجازه_اجازه گرفتن

اجازه خواستن

مجوز. اجازه. مجوز اداری

حقوق اذن _ رضایت _ دستور _ تائید

اجازه گرفتن

پـروآنحــ، مجـوز

the act of allowing somebody to do something

جواز، پروانه، اجازه

اجازه
the teacher gave me her permission to go home earlier
معلم بهم اجازه داد تا زود تر برم خونه
تجربی 93 ، هنر 92 ، زبان 92 و. . . 🚶🏻‍♀️

رضایت نامه

گربه سیاه پوستی که اجازه میده

the act of allowing somebody or something

With your permission
با اجازه شما

به معنی اجازه
مثلا آهنگ permission to dance از بند بی تی اس یعنی اجازه برای رقص

اجازه
اگه دوست داشتید لایک کنید 💜


کلمات دیگر: