کلمه جو
صفحه اصلی

visible


معنی : پیدا، پدیدار، نمایان، مریی، وابسته به بینایی، قابل رویت، دیده شدنی
معانی دیگر : مرئی، دیدپذیر، دیدنی، چشمگیر، آشکار، آفتابی، انگشت نما، مشهود

انگلیسی به فارسی

پیدا، پدیدار، مریی، نمایان، قابل رویت، دیده شدنی


قابل رویت، نمایان، مریی، پدیدار، دیده شدنی، پیدا، وابسته به بینایی


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: visibly (adv.)
(1) تعریف: able to be seen; perceptible through sight.
متضاد: hidden, invisible
مشابه: apparent, external, observable, plain

- Things are visible to certain animals at night that are not visible to humans.
[ترجمه ترگمان] در شب همه چیز برای حیوانات مشخص قابل رویت است که برای انسان ها قابل رویت نیستند
[ترجمه گوگل] چیزهایی برای حیوانات خاص در شب قابل مشاهده است که برای انسان ها قابل مشاهده نیست
- On a clear day, the mountains are visible from the city.
[ترجمه ترگمان] در یک روز روشن، کوه ها از شهر قابل رویت هستند
[ترجمه گوگل] در یک روز روشن، کوه ها از شهر قابل مشاهده است

(2) تعریف: obvious; manifest.
متضاد: hidden, invisible
مشابه: broad, conspicuous, noticeable, obvious, plain

- There has been no visible change in the patient's condition.
[ترجمه ترگمان] هیچ تغییر قابل مشاهده ای در شرایط بیمار وجود ندارد
[ترجمه گوگل] تغییری در وضعیت بیمار وجود ندارد
- When you reexamine the data, it's clearly visible that the conclusions drawn from the study are not supported.
[ترجمه ترگمان] هنگامی که داده ها را بررسی مجدد می کنید، واضح است که نتایج حاصل از این مطالعه پشتیبانی نمی شود
[ترجمه گوگل] هنگامی که داده ها را بررسی می کنید، به وضوح قابل مشاهده است که نتایج حاصل از مطالعه پشتیبانی نمی شوند

• can be clearly seen; in view, observable; obvious, apparent
if an object is visible, it can be seen.
visible can also be used to describe something that can be noticed or recognized.

دیکشنری تخصصی

[شیمی] مرئی
[سینما] مرئی - امواج دیدنی
[عمران و معماری] قابل رویت - قابل دید - مرئی
[برق و الکترونیک] مریی
[فوتبال] مربی
[نساجی] مرئی - پیدا - قابل دیدن
[ریاضیات] قابل رؤیت، پدیدار، مرئی، واضح، نمایان

مترادف و متضاد

پیدا (صفت)
clear, apparent, phenomenal, visible, evident, transparent

پدیدار (صفت)
visible, extant, conspicuous

نمایان (صفت)
seeming, visible, dominant, egregious, ostensible

مریی (صفت)
obvious, visible, sightly

وابسته به بینایی (صفت)
visible, optic, optical

قابل رویت (صفت)
visible

دیده شدنی (صفت)
visible

apparent, seeable


Synonyms: arresting, big as life, bold, clear, conspicuous, detectable, discernible, discoverable, distinguishable, evident, inescapable, in sight, in view, macroscopic, manifest, marked, not hidden, noticeable, observable, obtrusive, obvious, ocular, open, out in the open, outstanding, palpable, patent, perceivable, perceptible, plain, pointed, pronounced, revealed, salient, seen, signal, striking, to be seen, unconcealed, under one’s nose, unhidden, unmistakable, viewable, visual


Antonyms: concealed, hidden, invisible, obscured, unseeable


جملات نمونه

a visible object

شی قابل‌رؤیت


The ship was barely visible on the horizon.

به‌سختی می‌شد کشتی را در افق دید.


the visible universe

جهان مرئی


The peak of Damavand is visible from Tehran.

از تهران می‌توان قله‌ی دماوند را دید.


1. The ship was barely visible through the dense fog.
کشتی در میان مه غلیظ به زحمت پیدا بود

2. Before the stars are visible, the sky has to become quite dark.
قبل از این که ستاره ها قابل رویت شوند، آسمان باید کاملاً تاریک شود

3. You need a powerful lens to make some germs visible.
به عدسی های قوی تری نیاز داری تا بعضی از میکروب ها را مرئی کنی

4. visible at one farsang
قابل رویت از یک فرسنگی

5. a visible object
شی قابل رویت

6. the visible universe
جهان مرئی

7. he has no visible means of support
وسیله ی امرار معاش آشکاری ندارد.

8. it is not visible to the naked eye
با چشم غیرمسلح قابل رویت نیست.

9. he used to become visible only when there was nothing important to do
فقط هنگامی که کار مهمی برای انجام دادن وجود نداشت آفتابی می شد.

10. the ship was barely visible on the horizon
به سختی می شد کشتی را در افق دید.

11. the whales' spouts were visible from afar
آبفشانه ی نهنگ ها از دور پیدا بود.

12. not a single blemish was visible on the victim's body
حتی یک خدشه یا صدمه هم بر بدن مقتول هویدا نبود.

13. the peak of damavand is visible from tehran
از تهران می توان قله ی دماوند را دید.

14. the trace of a sleigh was visible in the snow
جای سورتمه روی برف ها هویدا بود.

15. the bakhtiaries' native costums made them highly visible in tehran
جامه های بومی (یا محلی) بختیاری ها آنها را در تهران انگشت نما می کرد.

16. She scorns the visible trappings of success, preferring to live unnoticed.
[ترجمه ترگمان]the مشهود موفقیت را تحقیر می کند و ترجیح می دهد بدون جلب توجه زندگی کند
[ترجمه گوگل]او از تجربیات قابل ملاحظه ای از موفقیت بیزار است، ترجیح می دهد بدون توجه به زندگی خود زندگی کند

17. The scars remained visible all her life.
[ترجمه ترگمان]جای زخم ها تمام عمرش باقی مانده بود
[ترجمه گوگل]زخم ها در تمام عمر او قابل مشاهده بود

18. The logo was still visible but less obtrusive this time in beige.
[ترجمه ترگمان]آرم هنوز قابل رویت بود، اما این بار در بژ کم تر مزاحم بود
[ترجمه گوگل]این لوگو هنوز هم قابل مشاهده است، اما این بار در بجج کمتر تحریک آمیز است

19. The hills were barely visible through the mist.
[ترجمه ترگمان]تپه ها به سختی از میان مه قابل رویت بود
[ترجمه گوگل]تپه ها به وضوح از طریق غبار قابل مشاهده بود

20. Beyond the red end of the visible light spectrum is infrared.
[ترجمه ترگمان]فراتر از انتهای قرمز طیف نور مریی، مادون قرمز است
[ترجمه گوگل]فراتر از انتهای قرمز از طیف نور مرئی مادون قرمز است

21. It is a visible star in the sky.
[ترجمه ترگمان]این یک ستاره قابل مشاهده در آسمان است
[ترجمه گوگل]این یک ستاره قابل مشاهده در آسمان است

22. Most stars are not visible to the naked eye.
[ترجمه ترگمان]بیشتر ستارگان در چشم غیر مسلح دیده نمی شوند
[ترجمه گوگل]اکثر ستاره ها برای چشم غیر مسلح قابل دیدن نیستند

23. Those stars are hardly visible to the naked eye.
[ترجمه ترگمان]آن ستاره ها به زحمت در چشم برهنه قابل رویت هستند
[ترجمه گوگل]این ستاره ها برای چشم غیرمحتمل قابل مشاهده نیستند

24. The outline of the mountains was clearly visible.
[ترجمه ترگمان]طرح کلی کوه ها آشکارا قابل رویت بود
[ترجمه گوگل]طرح کلی کوه ها به وضوح قابل مشاهده بود

The Bakhtiaries' native costums made them highly visible in Tehran.

جامه‌های بومی (یا محلی) بختیاری‌ها آن‌ها را در تهران انگشت‌نما می‌کرد.


He used to become visible only when there was nothing important to do.

فقط هنگامی که کار مهمی برای انجام دادن وجود نداشت آفتابی می‌شد.


He has no visible means of support.

وسیله‌ی امرار معاش آشکاری ندارد.


پیشنهاد کاربران

قابل مشاهده

دیداری ، مشاهده پذیر

برجسته
برجسته نمودن: make visible

قابل دید. قابل رویت


محسوس

Able to be seen
پیدا نمایان

معنی: اشیا که قابل دیدن است . آشکار

visible ( فیزیک - اپتیک )
واژه مصوب: مرئی
تعریف: ویژگی محدوده‏ای از طیف گستردۀ امواج الکترومغناطیسی که با چشم قابل دیدن است


کلمات دیگر: