فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: shows, showing, showed, shown
• (1) تعریف: to cause or allow to be seen.
• مترادف: exhibit, present, reveal
• متضاد: conceal, hide
• مشابه: bare, demonstrate, disclose, display, expose, indicate, produce, register, uncover
- He showed me his new watch.
[ترجمه ترگمان] ساعت جدیدش را به من نشان داد
[ترجمه گوگل] او ساعت جدیدی را به من نشان داد
- She showed her portfolio to all the best agencies.
[ترجمه ترگمان] او کیف خود را به بهترین سازمان ها نشان داد
[ترجمه گوگل] او نمونه کارهاش را به بهترین سازمانها نشان داد
- The children showed the teacher what they were making.
[ترجمه Kamand e] بچه ها به معلم نشان دادند که چه چیزی ساختند.
[ترجمه ترگمان] بچه ها معلم را به معلم نشان دادند
[ترجمه گوگل] بچه ها معلم را نشان دادند که آنها چه می کردند
• (2) تعریف: to clarify, as by example; explain.
• مترادف: clarify, demonstrate, explain, explicate, illustrate
• مشابه: elucidate, get across, indicate, inform, instruct, spell out, teach
- She showed me how to use the new printer.
[ترجمه ترگمان] اون بهم نشون داد که چطور از پرینتر جدید استفاده کنم
[ترجمه گوگل] او به من نشان داد چگونه از چاپگر جدید استفاده کند
• (3) تعریف: to direct.
• مترادف: guide, lead
• مشابه: conduct, direct, escort, pilot, steer, usher
- The usher will show you to your seat.
[ترجمه ترگمان] حاجب شما را به صندلی خود نشان خواهد داد
[ترجمه گوگل] یوزر شما را به صندلی شما نشان خواهد داد
• (4) تعریف: to demonstrate or reveal.
• مترادف: demonstrate, disclose, evince, manifest, reveal
• متضاد: disguise, suppress
• مشابه: confirm, denote, display, document, evidence, exhibit, express, indicate, point, prove, reflect, register, substantiate, uncover, write
- His remark showed his ignorance.
[ترجمه ترگمان] حرف او جهل او را آشکار ساخت
[ترجمه گوگل] اظهارات او جهل خود را نشان داد
- The tests showed that the man had died of poisoning.
[ترجمه ترگمان] آزمایش نشان می داد که آن مرد دچار مسمومیت شده است
[ترجمه گوگل] این آزمایش ها نشان داد که این مرد از مسمومیت جان خود را از دست داد
• (5) تعریف: to reveal to, inform, or prove to through tangible evidence.
- Making all these mistakes on the test showed him that he needed to study more.
[ترجمه ترگمان] تمام این اشتباه ات در آزمون به او نشان داد که باید بیشتر مطالعه کند
[ترجمه گوگل] ساخت تمام این اشتباهات در آزمون نشان داد که او نیاز به مطالعه بیشتر دارد
• (6) تعریف: to display or exhibit.
• مترادف: display, exhibit
• مشابه: expose, offer, present, unveil
- She is showing her paintings at the new gallery next week.
[ترجمه ترگمان] او هفته آینده نقاشی هایش را در گالری جدید نشان می دهد
[ترجمه گوگل] او نقاشی های خود را در گالری جدید هفته آینده نشان می دهد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: show off, show up
• (1) تعریف: to be seen.
• مشابه: appear, loom, stick out
- Does the stain on my shirt show?
[ترجمه ترگمان] لکه روی لباسم لکه داره؟
[ترجمه گوگل] آیا رنگ در پیراهن من نشان می دهد؟
• (2) تعریف: to become evident or visible.
• مترادف: come across
• مشابه: appear, tell
- Did the hard work show in his presentation?
[ترجمه ترگمان] آیا کار سخت در ارائه او انجام شد؟
[ترجمه گوگل] آیا کار سخت در نمایش خود نشان می دهد؟
• (3) تعریف: to exhibit what one has produced.
• مترادف: exhibit
- Some new artists will be showing next month at the gallery.
[ترجمه ترگمان] چند هنرمند جدید در ماه آینده در گالری نمایش داده خواهند شد
[ترجمه گوگل] بعضی از هنرمندان جدید در ماه آینده در گالری نمایش خواهند داد
• (4) تعریف: in horse racing, to finish in third place.
• مشابه: place
- I hoped the horse would win, but it only showed.
[ترجمه ترگمان] امیدوار بودم که اسب پیروز شود، اما این فقط نشان می داد
[ترجمه گوگل] امیدوار بودم اسب برنده شود، اما فقط نشان داد
اسم ( noun )
عبارات: get the show on the road
• (1) تعریف: a performance, display, or demonstration, usu. public.
• مترادف: display, exhibition, presentation
• مشابه: act, fair, flash, performance, program
- Will you be attending the annual flower show?
[ترجمه ترگمان] آیا در نمایشگاه سالانه گل شرکت خواهید کرد؟
[ترجمه گوگل] آیا شما در نمایش گل سالانه حضور خواهید داشت؟
• (2) تعریف: a movie, drama, or other public presentation of entertainment or art.
• مترادف: performance, presentation
• مشابه: display, drama, production
- Let's see a show on Broadway when we go into the city.
[ترجمه ترگمان] وقتی وارد شهر می شویم، یک نمایش برادوی را تماشا کنیم
[ترجمه گوگل] بیایید یک نمایش برادوی را ببینیم وقتی به شهر می رویم
• (3) تعریف: a television or radio program.
• مترادف: program
• مشابه: broadcast, performance
- I watched an interesting show on TV last night.
[ترجمه ترگمان] دیشب یه برنامه جالب تو تلویزیون دیدم
[ترجمه گوگل] شب گذشته یک نمایش جالب در تلویزیون تماشا کردم
• (4) تعریف: an act of making something clear or manifest.
• مترادف: demonstration, display, expression, manifestation
• مشابه: flash
- Some town leaders joined the picket line as a show of solidarity with the workers.
[ترجمه ترگمان] برخی از رهبران شهر به عنوان یک نمایش همبستگی با کارگران به خط زنجیر پیوستند
[ترجمه گوگل] بعضی از رهبران شهر، به عنوان یک نشانگر همبستگی با کارگران، به خط مقدم پیوستند
• (5) تعریف: an appearance or indication.
• مترادف: appearance, evidence, indication
- There was a show of blood on his sleeve.
[ترجمه ترگمان] اثری از خون در آستین داشت
[ترجمه گوگل] خونریزی بر روی آستین خود وجود داشت
• (6) تعریف: falseness or pretense.
• مترادف: affectation, pretense, sham
• مشابه: act, acting, masquerade, pose
- His bold declaration was nothing but show.
[ترجمه ترگمان] این اظهار bold چیزی جز نمایش نبود
[ترجمه گوگل] اعلام جسورانه او چیزی جز نشان دادن نبود