فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: shoots, shooting, shot
• (1) تعریف: to hit, wound, destroy, or kill with a gun, arrow, or other missile.
• مشابه: gun, pop
- The hunter shot a deer.
[ترجمه ترگمان] شکارچی به گوزن شلیک کرد
[ترجمه گوگل] شکارچی گوزن را شکار کرد
• (2) تعریف: to fire (a weapon).
• مشابه: discharge, fire
- He shot his gun at the target.
[ترجمه ترجمه گر] آن مرد به سمت هدفش شلیک کرد
[ترجمه ترگمان] به سمت هدف شلیک کرد
[ترجمه گوگل] او تفنگ خود را در هدف هدف قرار داد
• (3) تعریف: to cause (a missile) to fly forth.
• مشابه: discharge, issue
- The rancher shot three bullets from his rifle.
[ترجمه امین جهانگرد] گاوچران با تفنگش سه گلوله شلیک کرد
[ترجمه ترگمان] The سه گلوله از تفنگش شلیک کرد
[ترجمه گوگل] رانچر سه گلوله از تفنگ خود را شلیک کرد
• (4) تعریف: to send forth rapidly (statements or questions).
- The reporters shot questions at him for thirty minutes.
[ترجمه ترگمان] خبرنگاران سی دقیقه به او سوال کردند
[ترجمه گوگل] خبرنگاران برای سی دقیقه به او سوالاتی را مطرح کردند
• (5) تعریف: to emit (rays of light or the like).
• مشابه: issue
- The sun shoots its rays into space.
[ترجمه ترگمان] خورشید اشعه خود را به فضا پرتاب می کند
[ترجمه گوگل] خورشید اشعه هایش را به فضا پرتاب می کند
• (6) تعریف: in sports, to propel (a ball), esp. towards a goal.
- The hockey player shot the puck into the goal.
[ترجمه ترگمان] بازیکن هاکی توپ را به دروازه شوت کرد
[ترجمه گوگل] بازیکن هاکی گلوله را به گل زد
• (7) تعریف: to cause to extend suddenly.
• مشابه: poke
- She shot her finger at him.
[ترجمه ترگمان] او انگشتش را به سوی او پرتاب کرد
[ترجمه گوگل] او انگشت خود را به او زد
- He shot out his leg and deflected the ball.
[ترجمه ترگمان] او پا به زمین گذاشت و توپ را منحرف کرد
[ترجمه گوگل] او پای خود را شلیک کرد و توپ را خم کرد
• (8) تعریف: to take a photograph of or record on film.
• مترادف: film, photograph
- I'd like to shoot the models in front of the fountain now.
[ترجمه امین جهانگرد] الان دوست دارم جلوی فواره از مدل ها عکس بگیرم
[ترجمه ترگمان] من دوست دارم که در مقابل فواره به مدل ها شلیک کنم
[ترجمه گوگل] من می خواهم مدل های خود را در مقابل چشمه شلیک کنم
- They shot the actors in the opening scene early this morning.
[ترجمه MaryMary] آنها از بازیگران برای صحنه های آغازین فیلمبرداری کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها صبح زود به بازیگران در صحنه افتتاحیه شلیک کردند
[ترجمه گوگل] آنها صبح زود بازیگران را در صحنه آغازین شلیک کردند
- We hired someone to shoot the wedding.
[ترجمه امین جهانگرد] به یکی پول دادیم از عروسی فیلم برداری کنه
[ترجمه ترگمان] ما یکی رو استخدام کردیم که به عروسی شلیک کنه
[ترجمه گوگل] ما یک نفر را برای شلیک عروسی استخدام کردیم
- The movie was shot in France.
[ترجمه ترگمان] فیلم در فرانسه فیلمبرداری شد
[ترجمه گوگل] فیلم در فرانسه کشته شد
• (9) تعریف: (slang) to inject (illegal drugs).
- He's been shooting heroin since the band went on the road.
[ترجمه ترگمان] از وقتی که گروه تو راه رفتن به هروئین شلیک کرده
[ترجمه گوگل] او از زمانی که گروه در جاده رفت، هرویین را گرفته است
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to fire or discharge a missile or missiles from a weapon.
• مشابه: discharge, fire, gun, loose, open up, pop
- Please don't shoot!
[ترجمه ترگمان] خواهش می کنم شلیک نکن!
[ترجمه گوگل] لطفا شلیک نکنید!
- He shot at the rabbit, but his bullet hit the tree.
[ترجمه ترگمان] به خرگوش شلیک کرد، اما گلوله به درخت اصابت کرد
[ترجمه گوگل] او در خرگوش شلیک کرد، اما گلوله او درخت را گرفت
• (2) تعریف: to move with great speed (usu. fol. by around, by, out, or the like).
• مشابه: flash, fly, jet, streak
- The car shot by us.
[ترجمه ترگمان] ماشین به طرف ما شلیک شد
[ترجمه گوگل] ماشین ما توسط ما شلیک شده است
• (3) تعریف: to take photographs or moving pictures.
- He took his camera and was shooting all afternoon.
[ترجمه ترگمان] او دوربینش را برداشت و تمام بعد از ظهر عکاسی کرد
[ترجمه گوگل] او دوربین خود را گرفت و تمام بعد از ظهر تیراندازی کرد
• (4) تعریف: in sports, to propel a ball, esp. at a goal.
- Let's take turns; you shoot first.
[ترجمه امین جهانگرد] بیا نوبتی شوت کنیم، اول تو شوت بزن
[ترجمه ترگمان] نوبت توست، اول شلیک کن
[ترجمه گوگل] بیا نوبت بگیریم ابتدا شلیک کنید
• (5) تعریف: to flow through.
• مشابه: spout
- A pain shot down his leg.
[ترجمه ترگمان] درد پایش به زمین خورد
[ترجمه گوگل] درد پایش را پایین انداخت
• (6) تعریف: to put forth buds, as a tree.
- The oak tree usually shoots around the beginning of May.
[ترجمه ترگمان] درخت بلوط معمولا در اوایل ماه می جوانه می زند
[ترجمه گوگل] درخت بلوط معمولا در اوایل ماه می تیراند
اسم ( noun )
مشتقات: shooter (n.)
• (1) تعریف: the act of shooting a firearm, bow, or the like.
• (2) تعریف: a shooting contest or a hunting expedition.
- The boys went along on the turkey shoot.
[ترجمه ترگمان] بچه ها با شلیک بوقلمون کنار رفتند
[ترجمه گوگل] پسران در ساحل بوقلمون رفتند
• (3) تعریف: a bit of new growth, as on a plant, bush, or tree.
- She was pleased to see a new shoot on her aloe plant.
[ترجمه فرشاد] او ( مونث ) از دیدن یک جوانه ی جدید روی گیاه آلئوورا یش خرسند و راضی بود
[ترجمه ترگمان] او از دیدن یک عکس جدید روی گیاه آلوئه ورا خوشحال شد
[ترجمه گوگل] او خوشحال بود که یک کار جدید را در کارخانه آلوئه او ببیند
• (4) تعریف: a photography or filming session.
- The models were ready for the shoot, but the photographer was late.
[ترجمه ترگمان] مدل ها آماده عکاسی بودند، اما عکاس دیر شده بود
[ترجمه گوگل] مدل ها برای شلیک آماده بودند اما عکاس دیر شد
- It was exciting to be present at the movie shoot.
[ترجمه ترگمان] جالب بود که در عکاسی فیلم حضور داشته باشیم
[ترجمه گوگل] هیجان انگیز بودن در فیلم سینمایی حضور داشت