کلمه جو
صفحه اصلی

shoot


معنی : درد، انشعاب، فرزند، رگه معدن، رویش انشعابی، رویش شاخه، حرکت تند و چابک، رها کردن، عکسبرداری کردن، گلوله زدن، رها شدن، امپول زدن، فیلمبرداری کردن، درد کردن، درکردن، سبز شدن، پرتاب کردن، جوانه زدن، زدن
معانی دیگر : (به سرعت - در امتداد یا در میان چیزی) گذشتن، حرکت کردن، مانند تیر رفتن، (به سرعت) به حرکت در آوردن، بردن، مثل برق راه انداختن، (مثلا در چاهک) خالی کردن، ریختن، (با بی دقتی) قرار دادن، (بیرون) افکندن، بیرون زدن، فشاندن، چفت در را کشیدن (بستن یا باز کردن)، (با: with) رنگارنگ کردن، رنگ آمیزی کردن، (رنگ ها را ) در آمیختن، (ناگهان) بیرون آمدن، بیرون زدن یا دادن یا پراندن، (گیاه) جوانه زدن، (گل یا برگ و غیره) درآوردن، (سریع) رستن، جوانه زنی، رشد سریع، تنیدن، (گلوله و غیره) در کردن، (موشک و غیره) انداختن، شلیک کردن، (تیر) زدن، (پرسش یا نگاه و غیره) کردن، (حرف و غیره) زدن، (نجوم - با زاویه سنج) فرازیابی کردن (ستارگان)، (با دوربین عکاسی یا فیلمبرداری و غیره) عکس گرفتن، (فیلم یا عکس) برداشتن، (مواد مخدر به ویژه هروئین را با آمپول) زدن، تزریق کردن، (برخی ورزش ها مانند بسکتبال و فوتبال - توپ را) شوت کردن، پراندن، فوران کردن، فواره زدن، جهش کردن، (درد و غیره) تیر کشیدن، زوک زوک کردن، درد (ناگهان و شدید)، تیر اندازی، شکار، نشانه گیری، قلمه، ستاک، پای جوش، شاخریزه، تیرباران کردن، شکار کردن (با سلاح)، (برخی بازی ها) بازی کردن، (لنگر یا تور ماهیگیری و غیره) انداختن، (پول و فرصت و وقت و غیره) از دست دادن، به هدر دادن، حرام کردن، (امریکا - خودمانی - باشتاب) فرستادن یا دادن، فواره زنی، (موشک و غیره) پرتاب، (معدن) شاخه ی سنگ کانی، شاخه ی کانه، رگه ی کوچک، (ندا حاکی از نومیدی یا دلزدگی یا تنفر) اه !، کوفت !، درک !، وای !، درکردن گلوله وغیره، رها کردن از کمان وغیره، سوزش داشتن

انگلیسی به فارسی

درکردن (گلوله وغیره)، رها کردن (از کمان و غیره)، پرتاب کردن، زدن، گلوله زدن، رها شدن، آمپول زدن، فیلم برداری کردن، عکس برداری کردن، درد کردن، سوزش داشتن، جوانه زدن، انشعاب، رویش انشعابی، رویش شاخه، درد، حرکت تند و چابک، رگه معدن


شلیک، فرزند، انشعاب، رویش انشعابی، رویش شاخه، درد، حرکت تند و چابک، رگه معدن، زدن، رها کردن، پرتاب کردن، جوانه زدن، درکردن، گلوله زدن، رها شدن، امپول زدن، فیلمبرداری کردن، عکسبرداری کردن، درد کردن، سبز شدن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: shoots, shooting, shot
(1) تعریف: to hit, wound, destroy, or kill with a gun, arrow, or other missile.
مشابه: gun, pop

- The hunter shot a deer.
[ترجمه ترگمان] شکارچی به گوزن شلیک کرد
[ترجمه گوگل] شکارچی گوزن را شکار کرد

(2) تعریف: to fire (a weapon).
مشابه: discharge, fire

- He shot his gun at the target.
[ترجمه ترجمه گر] آن مرد به سمت هدفش شلیک کرد
[ترجمه ترگمان] به سمت هدف شلیک کرد
[ترجمه گوگل] او تفنگ خود را در هدف هدف قرار داد

(3) تعریف: to cause (a missile) to fly forth.
مشابه: discharge, issue

- The rancher shot three bullets from his rifle.
[ترجمه امین جهانگرد] گاوچران با تفنگش سه گلوله شلیک کرد
[ترجمه ترگمان] The سه گلوله از تفنگش شلیک کرد
[ترجمه گوگل] رانچر سه گلوله از تفنگ خود را شلیک کرد

(4) تعریف: to send forth rapidly (statements or questions).

- The reporters shot questions at him for thirty minutes.
[ترجمه ترگمان] خبرنگاران سی دقیقه به او سوال کردند
[ترجمه گوگل] خبرنگاران برای سی دقیقه به او سوالاتی را مطرح کردند

(5) تعریف: to emit (rays of light or the like).
مشابه: issue

- The sun shoots its rays into space.
[ترجمه ترگمان] خورشید اشعه خود را به فضا پرتاب می کند
[ترجمه گوگل] خورشید اشعه هایش را به فضا پرتاب می کند

(6) تعریف: in sports, to propel (a ball), esp. towards a goal.

- The hockey player shot the puck into the goal.
[ترجمه ترگمان] بازیکن هاکی توپ را به دروازه شوت کرد
[ترجمه گوگل] بازیکن هاکی گلوله را به گل زد

(7) تعریف: to cause to extend suddenly.
مشابه: poke

- She shot her finger at him.
[ترجمه ترگمان] او انگشتش را به سوی او پرتاب کرد
[ترجمه گوگل] او انگشت خود را به او زد
- He shot out his leg and deflected the ball.
[ترجمه ترگمان] او پا به زمین گذاشت و توپ را منحرف کرد
[ترجمه گوگل] او پای خود را شلیک کرد و توپ را خم کرد

(8) تعریف: to take a photograph of or record on film.
مترادف: film, photograph

- I'd like to shoot the models in front of the fountain now.
[ترجمه امین جهانگرد] الان دوست دارم جلوی فواره از مدل ها عکس بگیرم
[ترجمه ترگمان] من دوست دارم که در مقابل فواره به مدل ها شلیک کنم
[ترجمه گوگل] من می خواهم مدل های خود را در مقابل چشمه شلیک کنم
- They shot the actors in the opening scene early this morning.
[ترجمه MaryMary] آنها از بازیگران برای صحنه های آغازین فیلمبرداری کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها صبح زود به بازیگران در صحنه افتتاحیه شلیک کردند
[ترجمه گوگل] آنها صبح زود بازیگران را در صحنه آغازین شلیک کردند
- We hired someone to shoot the wedding.
[ترجمه امین جهانگرد] به یکی پول دادیم از عروسی فیلم برداری کنه
[ترجمه ترگمان] ما یکی رو استخدام کردیم که به عروسی شلیک کنه
[ترجمه گوگل] ما یک نفر را برای شلیک عروسی استخدام کردیم
- The movie was shot in France.
[ترجمه ترگمان] فیلم در فرانسه فیلمبرداری شد
[ترجمه گوگل] فیلم در فرانسه کشته شد

(9) تعریف: (slang) to inject (illegal drugs).

- He's been shooting heroin since the band went on the road.
[ترجمه ترگمان] از وقتی که گروه تو راه رفتن به هروئین شلیک کرده
[ترجمه گوگل] او از زمانی که گروه در جاده رفت، هرویین را گرفته است
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to fire or discharge a missile or missiles from a weapon.
مشابه: discharge, fire, gun, loose, open up, pop

- Please don't shoot!
[ترجمه ترگمان] خواهش می کنم شلیک نکن!
[ترجمه گوگل] لطفا شلیک نکنید!
- He shot at the rabbit, but his bullet hit the tree.
[ترجمه ترگمان] به خرگوش شلیک کرد، اما گلوله به درخت اصابت کرد
[ترجمه گوگل] او در خرگوش شلیک کرد، اما گلوله او درخت را گرفت

(2) تعریف: to move with great speed (usu. fol. by around, by, out, or the like).
مشابه: flash, fly, jet, streak

- The car shot by us.
[ترجمه ترگمان] ماشین به طرف ما شلیک شد
[ترجمه گوگل] ماشین ما توسط ما شلیک شده است

(3) تعریف: to take photographs or moving pictures.

- He took his camera and was shooting all afternoon.
[ترجمه ترگمان] او دوربینش را برداشت و تمام بعد از ظهر عکاسی کرد
[ترجمه گوگل] او دوربین خود را گرفت و تمام بعد از ظهر تیراندازی کرد

(4) تعریف: in sports, to propel a ball, esp. at a goal.

- Let's take turns; you shoot first.
[ترجمه امین جهانگرد] بیا نوبتی شوت کنیم، اول تو شوت بزن
[ترجمه ترگمان] نوبت توست، اول شلیک کن
[ترجمه گوگل] بیا نوبت بگیریم ابتدا شلیک کنید

(5) تعریف: to flow through.
مشابه: spout

- A pain shot down his leg.
[ترجمه ترگمان] درد پایش به زمین خورد
[ترجمه گوگل] درد پایش را پایین انداخت

(6) تعریف: to put forth buds, as a tree.

- The oak tree usually shoots around the beginning of May.
[ترجمه ترگمان] درخت بلوط معمولا در اوایل ماه می جوانه می زند
[ترجمه گوگل] درخت بلوط معمولا در اوایل ماه می تیراند
اسم ( noun )
مشتقات: shooter (n.)
(1) تعریف: the act of shooting a firearm, bow, or the like.

(2) تعریف: a shooting contest or a hunting expedition.

- The boys went along on the turkey shoot.
[ترجمه ترگمان] بچه ها با شلیک بوقلمون کنار رفتند
[ترجمه گوگل] پسران در ساحل بوقلمون رفتند

(3) تعریف: a bit of new growth, as on a plant, bush, or tree.

- She was pleased to see a new shoot on her aloe plant.
[ترجمه فرشاد] او ( مونث ) از دیدن یک جوانه ی جدید روی گیاه آلئوورا یش خرسند و راضی بود
[ترجمه ترگمان] او از دیدن یک عکس جدید روی گیاه آلوئه ورا خوشحال شد
[ترجمه گوگل] او خوشحال بود که یک کار جدید را در کارخانه آلوئه او ببیند

(4) تعریف: a photography or filming session.

- The models were ready for the shoot, but the photographer was late.
[ترجمه ترگمان] مدل ها آماده عکاسی بودند، اما عکاس دیر شده بود
[ترجمه گوگل] مدل ها برای شلیک آماده بودند اما عکاس دیر شد
- It was exciting to be present at the movie shoot.
[ترجمه ترگمان] جالب بود که در عکاسی فیلم حضور داشته باشیم
[ترجمه گوگل] هیجان انگیز بودن در فیلم سینمایی حضور داشت

• newly grown plant stem; bud, sprout; act of firing a weapon; hunting expedition; shooting competition; act of photographing; photography or filming session; launch of a missile or artillery shell
fire a weapon; injure or kill a person or animal by gunfire; hunt; radiate, emit; film, photograph; launch a missile or artillery shell; germinate, sprout; throw, project, cast; pass quickly
to shoot means to fire a bullet from a gun.
to shoot a person or animal means to kill or injure them by firing a gun at them.
if you shoot an arrow, you fire it from a bow.
to shoot in a particular direction means to move in that direction quickly and suddenly.
if you shoot a glance at someone, you look at them quickly and briefly; a literary use.
when a film is shot, it is photographed using film cameras.
when someone shoots in a game such as football or hockey, they try to score by suddenly sending the ball towards the goal.
a shoot is also a plant that is beginning to grow, or a new part growing from a plant or tree.
see also shooting, shot.
if someone shoots down an aeroplane or helicopter, they make it fall to the ground by hitting it with a bullet or missile.
if something shoots up, it grows or increases very quickly.

Simple Past: shot, Past Participle: shot


دیکشنری تخصصی

[فوتبال] شوت
[نساجی] پود - نخ پود - پود قالی

مترادف و متضاد

درد (اسم)
ache, pain, agony, distress, affliction, ailment, dregs, shoot, teen, pang

انشعاب (اسم)
branch, tributary, offshoot, split, divergence, ramification, shoot, embranchment

فرزند (اسم)
issue, root, progeny, offset, child, produce, son, sprout, offspring, daughter, scion, shoot

رگه معدن (اسم)
shoot, lode

رویش انشعابی (اسم)
shoot

رویش شاخه (اسم)
shoot

حرکت تند و چابک (اسم)
shoot

رها کردن (فعل)
abandon, drop, unleash, release, liberate, leave, surrender, dispossess, unfold, let, loose, forgo, forsake, unfix, disencumber, shoot, disembarrass, disentangle, extricate, hang off, trigger, unbend, unhand, uncouple, unbolt, uncork, unfasten, unhook, unloose

عکسبرداری کردن (فعل)
shoot, photo, photograph

گلوله زدن (فعل)
shoot

رها شدن (فعل)
shoot

امپول زدن (فعل)
shoot

فیلمبرداری کردن (فعل)
shoot

درد کردن (فعل)
shoot

درکردن (فعل)
discharge, loose, shoot

سبز شدن (فعل)
grow, green, germinate, sprout, shoot

پرتاب کردن (فعل)
pelt, slog, project, sling, lunge, thrust, pitch, shove, throw, hurl, shoot, skeet, jaculate

جوانه زدن (فعل)
grain, tiller, branch, nip, leaf, bud, erupt, peep, germinate, sprout, burgeon, shoot

زدن (فعل)
cut off, cut, attain, get, strike, stroke, hit, play, touch, bop, lop, sound, haze, amputate, beat, slap, put on, tie, fly, clobber, slat, belt, whack, drub, mallet, chap, throb, imprint, knock, pummel, bruise, pulsate, spray, bunt, pop, frap, smite, nail, clout, poke, ding, shoot, pound, inject, lam, thwack, snip

discharge a projectile, often to injure or kill


Synonyms: bag, barrage, blast, bombard, bring down, catapult, dispatch, drop the hammer, emit, execute, expel, explode, fire, fling, gun, hit, hurl, ignite, kill, launch, let fly, let go with, loose, murder, open fire, open up, pick off, plug, pop, project, propel, pull the trigger, pump, set off, throw lead, torpedo, trigger, zap


Antonyms: backfire


dash


Synonyms: boil, bolt, charge, chase, dart, flash, fling, fly, gallop, hotfoot, hurry, hurtle, lash, pass, race, reach, run, rush, scoot, skirr, speed, spring, spurt, streak, tear, whisk, whiz


Antonyms: walk


جملات نمونه

a shooting pain in my feet

تیر کشیدن پاهایم


1. shoot if you must!
اگر مجبوری تیراندازی کن !

2. shoot (or bat) the breeze
(امریکا - خودمانی) گپ زدن،اختلاط کردن،وراجی کردن

3. shoot at (or for)
(عامیانه) تلاش کردن (برای چیزی)،هدفگیری کردن،کوشیدن

4. shoot down
1- سرنگون کردن،به زیر افکندن 2- (خودمانی) ردکردن،وازدن،تباه کردن

5. shoot from the hip
عجولانه یا بدون فکر عمل کردن یا حرف زدن،نسنجیده کار کردن

6. shoot off one's mouth
(امریکا - خودمانی) 1- با بی فکری حرف زدن،نسنجیده سخن گفتن،حرف پراندن 2- پز دادن،رجز خواندن

7. shoot one's bolt
آخرین تیر خود را رها کردن،آخرین کوشش خود را کردن

8. shoot straight
صادقانه عمل کردن یا حرف زدن

9. shoot the bull
(امریکا - خودمانی) گپ زدن،حرف خودمانی زدن

10. shoot the works
1- (قمار) موجودی خود را شرط بندی کردن،رست زدن 2- حداکثر کوشش را کردن

11. shoot the works
(امریکا - خودمانی) 1- (پوکر) رست زدن،همه چیز را یکباره به خطر انداختن 2- سخت کوشیدن،شدیدا تقلا کردن

12. shoot up
1- سریع رشد کردن 2- با چندین گلوله زدن 3- مواد مخدر تزریق کردن

13. to shoot a missile
موشک انداختن

14. to shoot a rifle
تفنگ در کردن

15. to shoot a round of gulf
یک دور گلف بازی کردن

16. to shoot an arrow
تیر انداختن (با کمان)

17. to shoot an arrow home
پیکان را به هدف زدن

18. to shoot an elevator up ward
آسانسور را مثل برق بالا بردن

19. to shoot laser beams at the moon
پرتو لیزر به ماه انداختن

20. to shoot marbles
تیله بازی کردن

21. to shoot the rapids in a canoe
با قایق از رود پر شیب تند سرازیر شدن

22. to shoot wild
دیوانه وار تیراندازی کردن

23. some snakes shoot their venom
برخی مارها زهر خود را پرتاب می کنند.

24. we don't shoot traitors, we hang them
ما خائن ها را تیرباران نمی کنیم،آنها را به دار می زنیم.

25. a wild turkey shoot
شکار بوقلمون وحشی

26. he likes to shoot rabbits
او دوست دارد خرگوش شکار کند.

27. he managed to shoot back the bolt
او هر جوری که بود چفت را کشید عقب.

28. does a porcupine really shoot its spines?
آیا جوجه تیغی واقعا تیغ می پراند؟

29. the officer instructed the soldiers to shoot
افسر به سربازان دستور تیراندازی داد.

30. with this camera you can easily shoot birds in flight
با این دوربین به آسانی می توانید از پرندگان در حال پرواز عکس بگیرید.

Some snakes shoot their venom.

برخی مارها زهر خود را پرتاب می‌کنند.


to shoot the rapids in a canoe

با قایق از رود پر شیب تند سرازیر شدن


to shoot an elevator up ward

آسانسور را مثل برق بالا بردن


The car shot forward with a jerk.

اتومبیل با یک تکان به جلو پرید.


He shot the dishes into the sink.

ظرفها را توی ظرفشویی انداخت.


volcanoes shooting molten rock into the air

آتشفشان‌هایی که سنگ گداخته به هوا پرتاب می‌کنند


a wild turkey shoot

شکار بوقلمون وحشی


He managed to shoot back the bolt.

او هرجوری که بود چفت را کشید عقب.


a blue sky shot with white clouds

آسمان آبی درآمیخته با ابرهای سپید


a story shot with humor

(مجازی) داستانی که با شوخی و مزاح آمیخته است


Black smoke was shooting out from the chimney.

دود سیاه از دودکش بیرون می‌زد.


snakes shooting out their tongues

مارهایی که زبان خود را بیرون می‌پرانند


does a porcupine really shoot its spines?

آیا جوجه‌تیغی واقعاً تیغ می‌پراند؟


Now plants are shooting out buds.

اکنون گیاهان شکوفه درمی‌آورند.


The hunter shot a deer.

شکارچی یک آهو زد.


He has shot two people.

او دو نفر را تیر زده است.


to shoot an arrow

تیر انداختن (با کمان)


to shoot a rifle

تفنگ در کردن


to shoot a missile

موشک انداختن


to shoot laser beams at the moon

پرتو لیزر به ماه انداختن


Zary shot out a few angry words.

زری چند حرف خشم‌آمیز زد.


The stolen glances which the lovers shot at each other.

نگاه‌های دزدکی که عشاق به هم می‌کردند.


if you have questions, shoot!

اگر سؤالی دارید بپرسید!


Mahnoosh shot an inviting smile at me.

مهنوش لبخند وسوسه‌انگیزی به من زد.


I picked up my sextant and shot two stars.

زاویه‌یاب خود را برداشتم و دو ستاره را فرازیابی کردم.


With this camera you can easily shoot birds in flight.

با این دوربین به‌آسانی می‌توانید از پرندگان درحال پرواز عکس بگیرید.


This war movie was shot in California.

این فیلم جنگی در کالیفرنیا برداشته شده بود.


He shoots heroin every night.

هرشب هروئین می‌زند.


From twenty feet away, he shot the ball right into the basket.

از فاصله‌ی بیست فوتی توپ را درست توی حلقه پراند.


He shot the ball into the goal.

توپ را توی دروازه شوت کرد.


Water was shooting with tremendous pressure from the broken pipe.

از لوله‌ی شکسته آب با فشار زیاد جهش می‌کرد.


Steam shoots out of the opening.

بخار از دهانه فوران می‌کند.


green shoots around the old tree trunk

جوانه‌های سبز اطراف تنه‌ی درخت کهنسال


We don't shoot traitors, we hang them.

ما خائن‌ها را تیرباران نمی‌کنیم، آن‌ها را به دار می‌زنیم.


He likes to shoot rabbits.

او دوست دارد خرگوش شکار کند.


Shooting elephants is no longer allowed.

شکار فیل، دیگر مجاز نیست.


to shoot marbles

تیله‌بازی کردن


to shoot a round of gulf

یک دور گلف بازی کردن


اصطلاحات

shoot at (or for)

(عامیانه) تلاش کردن (برای چیزی)، هدف‌گیری کردن، کوشیدن


shoot down

1- سرنگون کردن، به زیر افکندن 2- (عامیانه) ردکردن، وازدن، تباه کردن


shoot from the hip

عجولانه یا بدون فکر عمل کردن یا حرف زدن، نسنجیده کار کردن


shoot off one's mouth

(امریکا - عامیانه) 1- با بی‌فکری حرف زدن، نسنجیده سخن گفتن، حرف پراندن 2- پز دادن، رجز خواندن


shoot straight

صادقانه عمل کردن یا حرف زدن


shoot the works

1- (قمار) موجودی خود را شرط‌بندی کردن، رست زدن 2- حداکثر کوشش را کردن


shoot up

1- سریع رشد کردن 2- با چندین گلوله زدن 3- مواد مخدر تزریق کردن


پیشنهاد کاربران

در زیست شناسی : ساقه

I heard you were deluded into saying do not shoot with a gun
؟؟؟؟؟؟؟ What world war are you in
شنیدم توهمی میشدی میگفتی به زور با تفنگ شلیک نکنید
در کدامین نبرد جهانی به سر میبرید ؟


بچه ها این کلمه میتونه بجایه کلمه ی shit استفاده شه . شدته بی ادبیش هم کمتره

معانیش زیاده و بستگی به مبحث داره. در فیزولوژی و بیولوژی به معنای رشد شاخه/جوانه زدن/ سبزشدن/ رویش ویا جذب برای رشد است

معنی که زیاد داره و مهمترینش همون شلیک کردن هستش، اما اصطلاح جالبش وقتی هست که میخوای به کسی بگی "بگو"
A:I have some questions
!B: ok, shoot

رسیدن، دست یافتن

You will shoot to page one within 30 to 60 days.
طی ۳۰ تا ۶۰ روز به صفحه اول می رسید ( دست می یابید ) .

shoot the show
در فیلم نقش اجرا کردن

تیر اندازی کردن

پاجوش ، جوانه ، نهال

1 - شلیک کردن، زدن ( با تیر و تفنگ )
a woman was shot dead
police has order to shoot to kill
پلیس اجازه داره که به قصد کشت شلیک کنه
2 - شوت کردن، شوت زدن ( فوتبال )
he shot from out of the box
3 - فیلم برداری کردن، عکس گرفتن
the movie was shot in Spain
his new photo shoot

در نقشه برداری به معنی خواندن یه نقطه توسط EDM دوربین ( خواندن )

فرستادن چیزی مثل ایمیل
Shoot me an email
, به من ایمیل بزن

جوانه زدن؛نهال تازه روییده

خوب بگو
‘I have a few questions. ’ ‘OK, shoot. ’

To hit sth from far away

move quickly

فیلم برداری کردن

گلوله زدن
رها شدن
فیلمبرداری کردن ( عکسبرداری )
گفتن

shoot
این واژه هندواروپایی و همریشه و هم مینه با :
انگلیسی: shit , shock
آلمانی :Scheisse, schiessen
پارسی : شاش ، شِکار، شِلیک
اَفروزِش ( توضیح ) :
shock = تکان دادن، تَکیدن ، تَکاندن
shit ، Scheisse = گُه ، شاش ( چون مَدفوع یا دَفیده به سورَت جهشی یا پرتابی بیرون میرود ( خارج می شود )
Shoot , schiessen = شلیک کردن زیرا گلوله یا تیر از تفنگ یا کمان پرتاب می شوند.


shoot it
بنال بترک بگو


گاهی به معنای 《 دست از سر کسی برداشتن》ممکن باشه؛

مثلا توی فیلمی، دختره که از دست وراجی برادرش کلافه شده بود، بهش گفت:
would you please shoot me
که منظورش همون ( میشه لطفا دست از سر کچل من بردای ) یا ( میشه منو به حال خودم رهام کنی ) و. . . ست.

شوتیدن.
شلیکیدن.

Your arrow will not hit the target 100% if you do not shoot.

فیلم برداری، شلیک کردن، جوانه زدن

shoot ( ورزش )
واژه مصوب: پرتاب
تعریف: در بسکتبال، راندن یا انداختن توپ به طرف سبد


کلمات دیگر: