کلمه جو
صفحه اصلی

interventionist


دخالت گر، مداخله جو، طرفدار مداخله

انگلیسی به فارسی

دخالت گر، مداخلهجو


دخالت گرانه، مداخله جویانه


مداخله گر، مداخله کن


انگلیسی به انگلیسی

• supporter of interventionism, one who supports the policy of interfering in the affairs of other countries

جملات نمونه

1. The UN adopted a more interventionist approach in the region.
[ترجمه ترگمان]سازمان ملل رویکرد interventionist تری را در این منطقه اتخاذ کرده است
[ترجمه گوگل]سازمان ملل متحد یک رویکرد مداخلهگرانه در منطقه را پذیرفت

2. This interventionist approach stands uneasily alongside the free-market rationale.
[ترجمه ترگمان]این رویکرد interventionist، به دلیل منطق بازار آزاد، به سختی برجسته است
[ترجمه گوگل]این رویکرد مداخله گرانه همراه با منطق بازار آزاد بی سابقه است

3. The interventionist state has political as well as economic ill-effects by inducing unrealistic expectations on the part of voters and electoral trade-offs between parties bargaining for votes.
[ترجمه ترگمان]دولت interventionist با القای امید غیر واقعی به بخشی از رای دهندگان و موازنه انتخابات میان طرفین برای رای دادن، دارای اثرات سیاسی و اقتصادی نیز می باشد
[ترجمه گوگل]دولت مداخله ای با تأثیرات ناخوشایند ناشی از رای دهندگان و کمپین های انتخاباتی میان طرفین مذاکره می کند

4. In the interventionist state the executive is likely to prevail over the legislature.
[ترجمه ترگمان]در ایالت \"interventionist\"، قوه مجریه احتمالا بر قانون گذاری غالب خواهد شد
[ترجمه گوگل]در دولت مداخله ای، مدیران اجرایی احتمالا بر قانون اساسی غالب خواهند شد

5. It that is not interventionist, then John Major is a charismatic leader.
[ترجمه ترگمان]این that نیست، سپس جان میجر یک رهبر کاریزماتیک است
[ترجمه گوگل]این مداخله نیست، پس جان Major رهبر کاریزماتیک است

6. This should form the new interventionist policy.
[ترجمه ترگمان]این باید سیاست interventionist جدید را شکل دهد
[ترجمه گوگل]این باید سیاست مداخله آمیز جدید را تشکیل دهد

7. These, representing a powerful State, are highly interventionist, concerned with efficiency and productivity, and rationalists to the core.
[ترجمه ترگمان]اینها، که نماینده یک دولت قدرتمند هستند، شدیدا تحت تاثیر کارایی و بهره وری هستند و به هسته منتقل می شوند
[ترجمه گوگل]اینها، نشان دهنده یک دولت قدرتمند است، بسیار مداخله گر، با بهره وری و بهره وری، و عقل گرایان به هسته

8. Naturally, Murphy devotes considerable attention to the interventionist program of Herbert Hoover, the president whom most Americans, if they have heard of him at all, associate with laissez-faire.
[ترجمه ترگمان]طبیعتا، مورفی توجه قابل ملاحظه ای به برنامه interventionist هربرت هوور دارد، رئیس جمهور که بیشتر آمریکایی ها اگر از او شنیده باشند، مرتبط با \"آزادی عمل\" هستند
[ترجمه گوگل]به طور طبیعی، مورفی توجه قابل توجهی به برنامه مداخله هربرت هوور، رئیس جمهور می دهد که اکثر آمریکایی ها، اگر از او شنیده باشند، با لیسز فایر ارتباط برقرار می کنند

9. Any policymaker with an interventionist bent would be banished to the corner, wearing a pointy hat.
[ترجمه ترگمان]هر policymaker با یک کلاه interventionist که خم می شد و کلاه نوک تیز بر سر می گذاشت، به گوشه ای رانده می شد
[ترجمه گوگل]هر سیاست ساز با خم شدن مداخلهگر به گوشه نشین می رود و یک کلاه تیز دارد

10. He is seen as more interventionist and vocal on monetary policy than his predecessor Hirohisa Fujii, who mostly took a hands-off approach. Fujii stepped down last week for health problems.
[ترجمه ترگمان]او به عنوان interventionist و vocal در سیاست پولی نسبت به سلف خود Hirohisa Fujii دیده می شود که اغلب یک رویکرد hands را اتخاذ کرده است Fujii هفته گذشته برای مشکلات سلامتی کناره گیری کرد
[ترجمه گوگل]او به عنوان مداخله گرانه تر و صمیمی تر در سیاست های پولی نسبت به پیشینیانش Hirohisa Fujii دیده می شود، که عمدتا رویکرد دست اندرکارانه ای را دنبال می کند Fujii در هفته گذشته برای مشکلات سلامتی از بین رفت

11. A liberal interventionist in the mould of Mr Blair.
[ترجمه ترگمان]یک interventionist لیبرال در قالب آقای بلر
[ترجمه گوگل]یک مداخلهگر لیبرال در قالب آقای بلر

12. The UN needs to become more interventionist to prevent human rights abuses and suffering.
[ترجمه ترگمان]سازمان ملل باید برای جلوگیری از سو استفاده از حقوق بشر و رنج بردن بیشتر تلاش کند
[ترجمه گوگل]سازمان ملل نیاز به مداخله بیشتر برای جلوگیری از نقض حقوق بشر و رنج و عذاب دارد

13. On industrial policy, he is an unapologetic interventionist.
[ترجمه ترگمان]در زمینه سیاست صنعتی، او an interventionist است
[ترجمه گوگل]در سیاست صنعتی، او یک مداخلهگر غیرقانونی است

14. For more than 100 years, the left saw the powerful, interventionist state as the means to deliver its political objectives.
[ترجمه ترگمان]برای بیش از ۱۰۰ سال، جناح چپ دولت قدرتمند و interventionist را به عنوان وسیله ای برای رسیدن به اهداف سیاسی خود دید
[ترجمه گوگل]برای بیش از 100 سال، چپ دولت قدرتمند و مداخلهگر را به عنوان وسیله ای برای تحقق اهداف سیاسی خود دید

پیشنهاد کاربران

مداخله گر

مداخله جو


کلمات دیگر: