کلمه جو
صفحه اصلی

depersonalize


فردیت زدایی کردن، تشخص زدایی کردن، کیستی زدایی کردن، فاقد شخصیت کردن، بی شخصیت کردن

انگلیسی به فارسی

فاقد‌شخصیت کردن، بی‌شخصیت کردن


انگلیسی به انگلیسی

• make impersonal; deprive of personality, remove individual traits and identity (also depersonalise)

جملات نمونه

1. He thinks that wearing school uniform depersonalizes children.
[ترجمه ترگمان]او فکر می کند که یونیفرم مدرسه بچه ها را به تن می کند
[ترجمه گوگل]او تصور می کند که پوشیدن لباس مدرسه شخصیت کودکان را از بین می برد

2. Try to depersonalize conflicts. Instead of a "me versus you" mentality, visualize an "us versus the problem" scenario.
[ترجمه ترگمان]سعی کنید به حل و فصل اختلافات بپردازید به جای یک \"من درمقابل شما\"، یک \"ما درمقابل مشکل\" را تجسم کنید
[ترجمه گوگل]سعی کنید انحرافات شخصی را انحصار کنید به جای یک ذهنیت 'من در برابر شما'، یک سناریوی 'ما در برابر مشکل' را تجسم کنید

3. Will computers depersonalize human interactions?
[ترجمه ترگمان]آیا کامپیوترها تعاملات انسانی را نابود می کنند؟
[ترجمه گوگل]آیا کامپیوترها تعاملات انسانی را انحصار می کنند؟

4. Without recognition, people lose interest in success. Without recognition, people become depersonalized and anonymous.
[ترجمه ترگمان]بدون بازشناسی، مردم علاقه خود را به موفقیت از دست می دهند بدون بازشناسی، مردم depersonalized و بی نام و نشان می شوند
[ترجمه گوگل]بدون شناختن، مردم علاقه به موفقیت را از دست می دهند بدون شناختن، افراد غیر شخصی و ناشناس می شوند

5. Beth says the goal is to decorate the room, make it more inviting and depersonalize it.
[ترجمه ترگمان]بت می گوید هدف این است که اتاق را تزیین کند و آن را more و depersonalize کند
[ترجمه گوگل]بث می گوید هدف این است که اتاق را تزئین کند، آن را بیشتر دعوت و شخصی سازی نماید

پیشنهاد کاربران

شخصیت زدایی کردن

واشَخصاندن.


کلمات دیگر: