کلمه جو
صفحه اصلی

mouthed


mouthed _
پسوند: دهان، صدا [loud-mouthed]

انگلیسی به فارسی

خرد شده، گفتن، دهنه زدن، در دهان گذاشتن، فرمودن، ادا و اصول در اوردن


انگلیسی به انگلیسی

• expressed, given voice; taken into the mouth; rubbed or nuzzled with the lips; oral

جملات نمونه

1. he mouthed down six boiled eggs
او شش تا تخم مرغ آب پز را یکهو رفت بالا.

2. the dog mouthed my hands
سگ دست های مرا دهان مالی کرد.

3. a horse must be carefully mouthed before he is taught to jump
قبل از آموزش پرش باید اسب را به دقت لگام پذیر کرد.

پیشنهاد کاربران

مبهم، غیر صریح، غیر رک، پیچ و خم دار، پر پیچ و خم، قاطی پاتی، شک برانگیز، تردید آمیز، فاقد صراحت لهجه، غیر مستقیم، گُنگ، غیر سر راست


کلمات دیگر: