کلمه جو
صفحه اصلی

pretext


معنی : عنوان، بهانه، مستمسک، دستاویز، عذر، بهانه اوردن
معانی دیگر : وانمود، تظاهر

انگلیسی به فارسی

بهانه، عذر، دستاویز، مستمسک، بهانه آوردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: a false reason or claim put forward to mask one's true motive or aim.

- As there was no other way of raising the rent on the tenants' apartment, the landlord used their having a dog as a pretext to evict them.
[ترجمه ترگمان] چون راه دیگری برای بالا بردن اجاره در آپارتمان مستاجران نبود، کاروانسرا دار به بهانه بیرون انداختن آن ها سگ را بهانه می کرد
[ترجمه گوگل] از آنجا که هیچ راه دیگری برای افزایش اجاره در آپارتمان مستاجر وجود نداشت، صاحبخانه از داشتن یک سگ به عنوان بهانه ای برای اخراج آنها استفاده می کرد

• excuse, pretense, alleged reason, alibi
make an excuse, give a false reason, give a pretense, provide an alibi
a pretext is a reason which you pretend has caused you to do something.

مترادف و متضاد

عنوان (اسم)
way, address, cause, reason, motive, head, excuse, manner, title, superscription, heading, caption, headline, pretext, method, capitulary, fashion, salvo, lemma

بهانه (اسم)
fiction, excuse, pretense, alibi, pretext, plea, fetch, allegation, evasion, subterfuge, stall, put-off, essoin, salvo, lame excuse

مستمسک (اسم)
ground, pretext, basis

دستاویز (اسم)
excuse, document, pretext, voucher

عذر (اسم)
reason, excuse, pretext, plea, subterfuge, stall, put-off, salvo

بهانه اوردن (فعل)
alibi, pretext

disguise; alleged reason


Synonyms: affectation, alibi, appearance, bluff, cleanup, cloak, color, coloring, cop-out, cover, cover story, cover-up, device, excuse, face, feint, fig leaf, front, guise, mask, masquerade, plea, ploy, pretense, red herring, routine, ruse, semblance, show, simulation, song and dance, stall, stratagem, subterfuge, veil


Antonyms: reality, truth


جملات نمونه

1. his pretext was that he was sick
بهانه ی او این بود که بیمار است.

2. under the pretext of
به بهانه ی

3. The incident provided the pretext for war.
[ترجمه ترگمان]این حادثه به بهانه جنگ بود
[ترجمه گوگل]حادثه بهانه ای برای جنگ فراهم کرد

4. He came to see me on/under the pretext of asking my advice when he really wanted to borrow money.
[ترجمه ترگمان]او برای دیدن من آمد، به بهانه پرسیدن نصیحت من وقتی که واقعا می خواست پول قرض بگیرد
[ترجمه گوگل]او به بهانه درخواست مشاوره من آمد و به من نگاه کرد، وقتی که واقعا می خواست پول قرض دهد

5. The border dispute was used as a pretext for military intervention.
[ترجمه ترگمان]این اختلاف مرزی به عنوان بهانه ای برای مداخله نظامی مورد استفاده قرار گرفت
[ترجمه گوگل]اختلاف مرزی بعنوان یک بهانه برای مداخله نظامی استفاده شد

6. He used his sore finger as a pretext for not going to school.
[ترجمه ترگمان]از انگشت his به بهانه رفتن به مدرسه استفاده کرد
[ترجمه گوگل]او انگشت خود را به عنوان بهانه ای برای رفتن به مدرسه مورد استفاده قرار داد

7. This provided a pretext for the authorities to cancel the elections.
[ترجمه ترگمان]این امر بهانه ای برای مقامات برای لغو انتخابات ارائه کرد
[ترجمه گوگل]این بهانه ای برای مقامات برای لغو انتخابات بود

8. He got into the house on the pretext of checking the gas .
[ترجمه ترگمان]به بهانه چک کردن گاز به خانه رسید
[ترجمه گوگل]او به بهانه چک کردن گاز وارد خانه شد

9. He left immediately on the pretext that he had a train to catch.
[ترجمه ترگمان]او بلافاصله به بهانه اینکه قطار دارد حرکت کرد
[ترجمه گوگل]او بلافاصله با بهانه ای که او قطار برای گرفتن گرفته بود، ترک کرد

10. He disappeared into his study on the pretext that he had work to do there.
[ترجمه ترگمان]به بهانه اینکه کاری برای انجام دادن دارد، در اتاق مطالعه اش ناپدید شد
[ترجمه گوگل]او به بهانه کارهایی که در آنجا انجام داده است به مطالعه خود ناپدید شد

11. The incident was used as a pretext for intervention in the area.
[ترجمه ترگمان]این حادثه به عنوان بهانه ای برای مداخله در منطقه مورد استفاده قرار گرفت
[ترجمه گوگل]این حادثه به عنوان یک بهانه برای مداخله در منطقه مورد استفاده قرار گرفت

12. They wanted a pretext for subduing the region by force.
[ترجمه ترگمان]آن ها بهانه ای برای تسخیر منطقه به زور می خواستند
[ترجمه گوگل]آنها می خواستند بهانه ای برای محکوم کردن منطقه به وسیله نیروها باشد

13. He used his headache as a pretext for not going to school.
[ترجمه ترگمان]او از سردرد خود به عنوان بهانه ای برای رفتن به مدرسه استفاده کرد
[ترجمه گوگل]او سردرد را به عنوان بهانه ای برای رفتن به مدرسه مورد استفاده قرار داد

14. I called her on the pretext of needing more information.
[ترجمه ترگمان]به بهانه نیاز به اطلاعات بیشتر بهش زنگ زدم
[ترجمه گوگل]من او را به بها دادن به اطلاعات بیشتری نیاز داشتم

15. He didn't attend that meeting under the pretext of sickness.
[ترجمه ترگمان]او به این ملاقات با بهانه بیماری توجهی نکرد
[ترجمه گوگل]او به بهانه بیماری به این جلسه شرکت نکرد

His pretext was that he was sick.

بهانه‌ی او این بود که بیمار است.


اصطلاحات

under the pretext of

به بهانه‌ی


پیشنهاد کاربران

بهانه، مستمسک، دستاویز

Rather than using what seemed like Israeli sabotage at Natanz as pretext to walk away from the talks in Vienna — as many argued they would — the Iranians remain engaged with the British, French, Germans, Russians and Chinese

The Washington Post@

بهانه
دست آویز
Excuse


کلمات دیگر: