(دارای چندین رویداد فرعی و نیمه مستقل) درون داستان دار، درون داستانی، داستان بخش دار، درون آوادار، درون آوایی، رخدادی، وابسته به واقعه (وقایع)، پر رخداد (episodical هم می گویند)، چندبخشی، چند رویدادی (دارای چندین رویداد که درست باهم هم ساز نیستند)، نامنسجم، بریده بریده، اتفاقی، ضمنی، عارضی
episodic
(دارای چندین رویداد فرعی و نیمه مستقل) درون داستان دار، درون داستانی، داستان بخش دار، درون آوادار، درون آوایی، رخدادی، وابسته به واقعه (وقایع)، پر رخداد (episodical هم می گویند)، چندبخشی، چند رویدادی (دارای چندین رویداد که درست باهم هم ساز نیستند)، نامنسجم، بریده بریده، اتفاقی، ضمنی، عارضی
انگلیسی به فارسی
اتفاقی ،ضمنی ،عارضی
اپیزودیک
انگلیسی به انگلیسی
صفت ( adjective )
مشتقات: episodically (adv.)
مشتقات: episodically (adv.)
• (1) تعریف: pertaining to or characteristic of an episode.
- The movie is filled with episodic adventures in which the hero faces deadly perils at every turn.
[ترجمه ترگمان] این فیلم پر از ماجراهایی است که در هر نوبت، در آن چهره های قهرمان، خطرهای مرگبار وجود دارد
[ترجمه گوگل] این فیلم با ماجراهای اپیزودیک پر شده است که در آن هر قهرمان در هر نوبت با خطر مرگبار مواجه است
[ترجمه گوگل] این فیلم با ماجراهای اپیزودیک پر شده است که در آن هر قهرمان در هر نوبت با خطر مرگبار مواجه است
• (2) تعریف: composed of episodes.
- These episodic dramas can be so addictive.
[ترجمه ترگمان] این درام های episodic می توانند خیلی اعتیادآور باشند
[ترجمه گوگل] این درام های اپیزودیک می تواند بسیار اعتیاد آور باشد
[ترجمه گوگل] این درام های اپیزودیک می تواند بسیار اعتیاد آور باشد
• (3) تعریف: temporary.
- These dramatic elevations in blood pressure are episodic.
[ترجمه ترگمان] این ارتفاعات دراماتیک در فشار خون، episodic هستند
[ترجمه گوگل] این افزایش چشمگیر فشار خون اپیزودیک است
[ترجمه گوگل] این افزایش چشمگیر فشار خون اپیزودیک است
• pertaining to an incident or occurrence; occurring periodically; loosely connected
something that is episodic happens at irregular and infrequent intervals; a formal word.
something that is episodic happens at irregular and infrequent intervals; a formal word.
مترادف و متضاد
intermittent; composed of several tales
Synonyms: anecdotal, digressive, disconnected, discursive, disjointed, incidental, irregular, occasional, picaresque, rambling, roundabout, segmented, soap opera, sporadic, wandering
Antonyms: connected, lasting, permanent, regular, unbroken
جملات نمونه
1. an episodic life
یک زندگی پررخداد
2. this novel is episodic and the various incidents do not hang together well
این رمان دارای قسمت های مختلف است و حوادث گوناگون خوب با هم جور نیستند.
3. Volcanic activity is highly episodic in nature.
[ترجمه ترگمان]فعالیت های آتشفشانی بسیار episodic است
[ترجمه گوگل]فعالیت آتشفشانی در طبیعت بسیار متنوع است
[ترجمه گوگل]فعالیت آتشفشانی در طبیعت بسیار متنوع است
4. My memories of childhood are hazy and episodic.
[ترجمه ترگمان]خاطرات دوران کودکی بسیار مبهم و بسیار مهم هستند
[ترجمه گوگل]خاطرات من از دوران کودکی مبهم و اپیزودیک است
[ترجمه گوگل]خاطرات من از دوران کودکی مبهم و اپیزودیک است
5. The film is an episodic account of the effect of the war on a small community.
[ترجمه ترگمان]فیلم داستان episodic از تاثیر جنگ بر یک جامعه کوچک است
[ترجمه گوگل]این فیلم یک اثر اپیزودیک از اثر جنگ به یک جامعه کوچک است
[ترجمه گوگل]این فیلم یک اثر اپیزودیک از اثر جنگ به یک جامعه کوچک است
6. Nothing is world-wide, but everything is episodic.
[ترجمه ترگمان]هیچ چیز کاملا باز نیست، اما همه چیز بی توجه است
[ترجمه گوگل]هیچ چیز در سراسر جهان نیست، اما همه چیز اپیزودیک است
[ترجمه گوگل]هیچ چیز در سراسر جهان نیست، اما همه چیز اپیزودیک است
7. Most fieldwork is simply episodic, made by an outsider moving in for a period to assess observed social behaviour.
[ترجمه ترگمان]اغلب کار عملی simply است، که توسط یک غریبه که در طول یک دوره برای ارزیابی رفتار اجتماعی مشاهده شده در حال حرکت است، صورت می گیرد
[ترجمه گوگل]اغلب کارهای میدانی به صورت اپیزودیک انجام می شود، که توسط یک بیگانه برای یک دوره برای ارزیابی رفتار اجتماعی مشاهده شده ساخته شده است
[ترجمه گوگل]اغلب کارهای میدانی به صورت اپیزودیک انجام می شود، که توسط یک بیگانه برای یک دوره برای ارزیابی رفتار اجتماعی مشاهده شده ساخته شده است
8. This illness is characterized by episodic neck pain.
[ترجمه ترگمان]این بیماری با درد گردن episodic مشخص می شود
[ترجمه گوگل]این بیماری با درد گردن اپیزودیک مشخص می شود
[ترجمه گوگل]این بیماری با درد گردن اپیزودیک مشخص می شود
9. Depositon is usually episodic rather than smoothly continuous.
[ترجمه ترگمان]Depositon معمولا به جای اینکه به نرمی پیوسته باشد، episodic است
[ترجمه گوگل]ضمانت معمولا به صورت صاف و مستمر به صورت اپیزودیک است
[ترجمه گوگل]ضمانت معمولا به صورت صاف و مستمر به صورت اپیزودیک است
10. The tests included an episodic memory test, in which the patient must correctly remember a list of words.
[ترجمه ترگمان]این آزمایش ها شامل یک آزمون حافظه episodic بود که در آن بیمار باید به درستی یک لیست از کلمات را به یاد آورد
[ترجمه گوگل]این آزمایش شامل تست حافظه اپیزودیک بود که بیمار به درستی لیستی از کلمات را به یاد داشته باشد
[ترجمه گوگل]این آزمایش شامل تست حافظه اپیزودیک بود که بیمار به درستی لیستی از کلمات را به یاد داشته باشد
11. Bleeding may be continuous but is usually episodic.
[ترجمه ترگمان]خونریزی ممکن است پیوسته باشد اما معمولا episodic است
[ترجمه گوگل]خونریزی ممکن است مستمر باشد اما معمولا اپیزودیک است
[ترجمه گوگل]خونریزی ممکن است مستمر باشد اما معمولا اپیزودیک است
12. Objective To study the episodic memory, semantic memory in maintenance hemodialysis (MHD) patients.
[ترجمه ترگمان]هدف مطالعه حافظه episodic، حافظه معنایی در بیماران تعمیر و نگهداری (MHD)
[ترجمه گوگل]هدف مطالعه حافظه اپیزودیک، حافظه معنایی در بیماران همودیالیزی نگهداری (MHD) است
[ترجمه گوگل]هدف مطالعه حافظه اپیزودیک، حافظه معنایی در بیماران همودیالیزی نگهداری (MHD) است
13. Yet episodic bomb blasts continue, such as the one last November that left 20-year-old Fatima Muhassen Aziz a quadriplegic.
[ترجمه ترگمان]با این حال، انفجارهای مربوط به انفجار بمب ها، مانند ماه نوامبر گذشته، فاطمه Muhassen عزیز ۲۰ ساله را ترک کرد
[ترجمه گوگل]با این حال، انفجارهای بمب گذاری اپیزودیک همچنان ادامه دارد، مانند ماه نوامبر گذشته که فاطمه محسن عزیز، 20 ساله، را یک چهارمحال و باریک نگه داشته است
[ترجمه گوگل]با این حال، انفجارهای بمب گذاری اپیزودیک همچنان ادامه دارد، مانند ماه نوامبر گذشته که فاطمه محسن عزیز، 20 ساله، را یک چهارمحال و باریک نگه داشته است
14. The episodic approach in particular gives Tamblyn and Gellar little space to spread their acting wings.
[ترجمه ترگمان]این رویکرد episodic به ویژه به Tamblyn و Gellar فضای کمی می دهد تا باله ای acting را گسترش دهد
[ترجمه گوگل]رویکرد اپیزودیک به طور خاص به Tamblyn و Gellar فضای کمی برای گسترش بالایی عمل می کند
[ترجمه گوگل]رویکرد اپیزودیک به طور خاص به Tamblyn و Gellar فضای کمی برای گسترش بالایی عمل می کند
This novel is episodic and the various incidents do not hang together well.
این رمان دارای قسمتهای مختلف است و حوادث گوناگون خوب با هم جور نیستند.
an episodic life
یک زندگی پررخداد
پیشنهاد کاربران
حافظه نا آشکار ( روانشناسی )
رویدادی یا رخدادی
دوره ای
رویدادی
حافظه اپیزودیک یعنی حافظه روایتی یا حافظه سرگذشتی/ روانشناسی
episodic ( سینما و تلویزیون )
واژه مصوب: چندبخشی
تعریف: ویژگی اثر یا فیلم یا برنامه ای تلوزیونی که از نمایش ها یا قسمت های کوتاه و مستقلی تشکیل شده است که معمولاً ارتباط معنایی و مضمونی با یکدیگر دارند
واژه مصوب: چندبخشی
تعریف: ویژگی اثر یا فیلم یا برنامه ای تلوزیونی که از نمایش ها یا قسمت های کوتاه و مستقلی تشکیل شده است که معمولاً ارتباط معنایی و مضمونی با یکدیگر دارند
کلمات دیگر: