کلمه جو
صفحه اصلی

morbid


معنی : مریض، وحشتاور، ناخوش، ناسالم، ویژه ناخوشی
معانی دیگر : وابسته به یا دارای بیماری، بیمار، دچار بیماری، بیمارگونه، مرضی، اندام بیمار، بخش بیماری زده ی بدن، اندام آسیب مند، وابسته به آسیب شناسی، (طرز فکر بیمار گونه و اندوه انگیز) مرگ اندیش (مرگ اندیشانه)، اندوه مند(انه)، ناخوشانه، سهمگین، سهمناک، پرشقاوت، مخوف، مری­

انگلیسی به فارسی

ناسالم، ناخوش، ویژه ناخوشی، مریض، وحشت اور


موربید، ناسالم، مریض، ناخوش، ویژه ناخوشی، وحشتاور


انگلیسی به انگلیسی

• depressed, sad; depressing; gruesome, repugnant; sickly, afflicted; of or pertaining to disease
if a person or their behaviour is morbid, they have too great an interest in unpleasant things, especially in death.

مترادف و متضاد

مریض (صفت)
ailing, sick, ill, unwell, morbid, valetudinarian, sickish

وحشتاور (صفت)
morbid, terrible, gruesome, awesome

ناخوش (صفت)
sick, ill, unwell, morbid, unsound, peccant, sickly, unhealthy, crapulous

ناسالم (صفت)
morbid, unsound, unhealthy, insanitary

ویژه ناخوشی (صفت)
morbid

gloomy, nasty, sickly


Synonyms: aberrant, abnormal, ailing, brooding, dark, deadly, depressed, despondent, diseased, dreadful, frightful, ghastly, ghoulish, grim, grisly, gruesome, hideous, horrid, infected, irascible, macabre, malignant, melancholy, monstrous, moody, pessimistic, saturnine, sick, somber, sullen, unhealthy, unnatural, unsound, unusual, unwholesome


Antonyms: cheerful, happy, healthy, pleased, sound


جملات نمونه

1. a morbid alteration of skin color
تغییر رنگ بیمار گونه ی پوست

2. the morbid details of that story
جزئیات هول انگیز آن داستان

3. when i was ill, a lot of morbid thoughts passed through my mind
مریض که بودم اغلب اوقات فکر مرگ و میر به مغزم خطور می کرد.

4. Some people have a morbid fascination with crime.
[ترجمه م م] برخی افراد تمایل وحشتناکی به جرم دارند
[ترجمه ترگمان]بعضی از مردم علاقه بیمارگونه با جنایت دارند
[ترجمه گوگل]بعضی از مردم شکنجه جسمانی دارند

5. His head was full of morbid thoughts.
[ترجمه ترگمان]سرش پر از افکار بیمارگونه بود
[ترجمه گوگل]سرش پر از افکار مضر بود

6. He had a morbid fascination with blood.
[ترجمه ترگمان]او یک شیفتگی بیمارگونه با خون داشت
[ترجمه گوگل]او تا به حال جذابیت مضر با خون داشت

7. 'He might even die. ' 'Don't be so morbid. '
[ترجمه ترگمان]ممکنه حتی بمیره این قدر بد نباش
[ترجمه گوگل]او حتی ممکن است بمیرد '' نه خیلی مضر '

8. The book is not as morbid as it sounds.
[ترجمه ترگمان]این کتاب به آن اندازه که به نظر می رسد بیمارگونه نیست
[ترجمه گوگل]این کتاب به نظر می رسد مضر نیست

9. That had always struck me as pretty morbid, but this was the season of goodwill to all men.
[ترجمه ترگمان]این موضوع همیشه مرا بیمارگونه می دید، اما این فصل حسن نیت به همه مردان بود
[ترجمه گوگل]این همواره من را به عنوان بسیار مضر به حساب آورد، اما این فصل از حسن نیت به همه مردان بود

10. But the film has a morbid elegance and an exotic lust for the jugular.
[ترجمه ترگمان]اما این فیلم یک زیبایی بیمارگونه و یک هوس عجیب و غریب برای خرخره دارد
[ترجمه گوگل]اما فیلم دارای ظرافت مضر و شهوت عجیب و غریب برای jugular است

11. Writing a will is not evidence of a morbid preoccupation with death.
[ترجمه ترگمان]نوشتن وصیت نامه شاهدی بر مشغولیت ذهنی بیمارگونه با مرگ نیست
[ترجمه گوگل]نوشتن اراده، شواهدی از مضر بودن مضر مرگ نیست

12. For inflammatory bowel disease the morbid risk varies with age.
[ترجمه ترگمان]برای بیماری روده ملتهب، ریسک بیمارگونه با گذشت زمان فرق می کند
[ترجمه گوگل]برای بیماری التهابی روده، خطری مورب با سن متفاوت است

13. For the students it becomes a period of morbid hibernation, lying low and waiting out the years.
[ترجمه ترگمان]برای دانش آموزان، این دوره تبدیل به یک دوره خواب زمستانی می شود، که پایین دراز کشیده و در طول سال ها منتظر می مانند
[ترجمه گوگل]برای دانش آموزان آن دوره ای از خواب زمستانی مبهم می شود، دروغ گفتن کم و انتظار از سال

14. Rather than jump to morbid conclusions, I let him cow me into accepting his version of the incident.
[ترجمه ترگمان]به جای آن که به نتیجه گیری بیمارگونه تبدیل شود، اجازه دادم که به من اجازه دهد که نسخه او از این حادثه را بپذیرم
[ترجمه گوگل]به جای اینکه به نتایج مخرب برسیم، اجازه دادم که او را به پذیرش نسخه خود از این حادثه ببرم

a morbid alteration of skin color

تغییر رنگ بیمار‌گونه‌ی پوست


pathological anatomy

کالبدشناسی وابسته به آسیب‌شناسی


When I was ill, a lot of morbid thoughts passed through my mind.

مریض که بودم اغلب اوقات فکر مرگ‌و‌میر به مغزم خطور می‌کرد.


the morbid details of that story

جزئیات هول‌انگیز آن داستان


پیشنهاد کاربران

dread of, fear of, phobia ( as a suffix )

characterized by an abnormal and unhealthy interest in disturbing and unpleasant subjects, especially death and disease.
"his morbid fascination with the horrors of contemporary warfare"
مشخصه ای از ناهنجاری و ناسالمی در موارد مختل کننده و ناخوشایند، به خصوص مرگ و بیماری است.

of the nature of or indicative of disease. ماهیت یا نشانگر بیماری است.
"the treatment of morbid obesity""درمان بیماری چاقی "

بدشگون

خیلی با مرگ در رابطست این واژه
معانیش میشن وحشتناک و افسرده کننده و زننده و چندش و پریشان کننده و اینجور چیزا.
تو اینترنتم بزنید morbid عکس هایی از جنازه ها و قتل ها و مرگ و اینجور چیزا رومیاره که حال بهمزن هستن. مثلا عکس میاره گلوله خورده تو سره یارو مغزش پاچیده به در و دیوار. چیزیکه حس چندش به انسان میده

1 - بیمارگونه
2 - مرگ اندیشانه

مریض ( به موضوع مرگ و اینا علاقمنده )

?Why are we on such a morbid subject

Shadows and fog 1991🎥

کِرم و مرض


کلمات دیگر: