کلمه جو
صفحه اصلی

despot


معنی : ستمگر، حاکم مطلق، سلطان مستبد، ظالم
معانی دیگر : خودکامه، جبار، مردم آزار، خودسر، بیدادگر، (در اصل) ارباب (عنوان برخی از طبقات حکمفرما در یونان قرون وسطی)، خان، قدر قدرت

انگلیسی به فارسی

مستبد، حاکم مطلق، ستمگر، سلطان مستبد، ظالم


حاکم مطلق، سلطان مستبد، ستمگر، ظالم


انگلیسی به انگلیسی

• tyrant, oppressor, dictator; (history) byzantine or roman emperor or prince
a despot is a ruler or other person who has a lot of power and uses it unfairly or cruelly; a formal word.

مترادف و متضاد

Synonyms: autocrat, Hitler, monocrat, oppressor, slavedriver, tyrant


ستمگر (اسم)
violator, rapist, tyrant, oppressor, despot, nimrod, represser

حاکم مطلق (اسم)
autarchy, autarky, despot, autocrat

سلطان مستبد (اسم)
despot, autocrat

ظالم (اسم)
tyrant, oppressor, despot, represser, incubus

dictator


جملات نمونه

Our previous director was a despot.

رئیس قبلی ما فردی مستبد بود.


1. our previous director was a despot
رئیس قبلی ما فردی مستبد بود.

2. The crowd chanted'Down with the Despot '.
[ترجمه Despot] جمعیت فریاد می زدند �نابود باد مستبد�
[ترجمه ترگمان]جمعیت با صدای بلند سرود می خواند
[ترجمه گوگل]این جمعیت با 'Despot' خوانده می شود

3. The despot claimed to be the chosen instrument of divine providence.
[ترجمه ترگمان]مستبد مدعی بود که به وسیله مشیت الهی برگزیده شده است
[ترجمه گوگل]جادوگری ادعا می شود که ابزار انتخاب شده از وسوسه الهی است

4. She rules her family like a real despot.
[ترجمه ترگمان]او خانواده اش را مثل یک استبداد واقعی فرمان روایی می کند
[ترجمه گوگل]او خانواده اش را مانند یک حقه بازی واقعی اداره می کند

5. He was seen as an enlightened despot pursuing liberal policies in the face of dogmatic reaction from priests and landlords.
[ترجمه ترگمان]وی به عنوان یک مستبد روشنفکر در نظر گرفته شد که سیاست های لیبرال را در مواجهه با واکنش متعصبانه از جانب کشیشان و ملاکان دنبال می کرد
[ترجمه گوگل]او به عنوان یک فرمانده روشنفکر به دنبال سیاست های لیبرال در برابر واکنش های داستانی از کشیش ها و صاحبخانه ها بود

6. Qin was a cruel despot who burned books and had scholars put to death.
[ترجمه ترگمان]چین یک مستبد ظالم بود که کتاب ها را سوزاند و دانشمندان را به قتل رساند
[ترجمه گوگل]چین یک حصیر بی رحم بود که کتاب ها را سوزاند و دانشمندان را به مرگ محکوم کرد

7. Despot sector of the mortgage loans will have money!
[ترجمه ترگمان]بخش Despot وام مسکن پول خواهد داشت!
[ترجمه گوگل]بخش دلال از وام های رهنی پول داشته باشد!

8. Hot-blooded retaliation against a nuclear-armed despot would be fraught with danger for the peninsula, and for relations between America and China, the main backers of south and north respectively.
[ترجمه ترگمان]انتقام خون گرم در برابر یک مستبد مسلح به سلاح هسته ای، با خطر شبه جزیره و روابط بین آمریکا و چین و حامیان اصلی جنوب و شمال پر خواهد شد
[ترجمه گوگل]مقابله با خونسردانه علیه یک جادوگر مسلح هسته ای با خطر برای شبه جزیره و برای روابط میان آمریکا و چین، حامیان اصلی جنوب و شمال، مملو از خطر است

9. The local despot trenched on the temple's property.
[ترجمه ترگمان]حکمران مستبد محلی بر ملک معبد فرود آمد
[ترجمه گوگل]مستبد محلی بر روی اموال معبد تمرکز کرد

10. The despot gassed the rebellious tribes.
[ترجمه ترگمان]این فرد مستبد با قبایل شورشی مورد اصابت گلوله قرار گرفت
[ترجمه گوگل]بی رحمانه قبایل مظلوم را گاز گرفت

11. The despot will not be coming to the cloning lab today.
[ترجمه ترگمان]مستبد نمی تواند امروز به آزمایشگاه شبیه سازی بیاید
[ترجمه گوگل]امروز شاهد فراموشی نخواهیم بود

12. That emperor was a cruel despot.
[ترجمه ترگمان]آن امپراتور مستبد ظالم بود
[ترجمه گوگل]این امپراتور یک خائن بی رحمانه بود

13. Russia's Peter the Great was a cruel despot.
[ترجمه ترگمان]پیتر s بزرگ مستبد بود
[ترجمه گوگل]روسیه پیتر بزرگ یک بیگانه بی رحمانه بود

14. And if it is a despot you would dethrone, see first that his throne erected within you is destroyed.
[ترجمه ترگمان]و اگر مستبد باشد تو را از سلطنت خلع می کنی، اول ببینی که تخت و تختی که در تو برپا کرده نابود شده است
[ترجمه گوگل]و اگر این یک حیله گر است که می توانید از بین ببرید، اول ببینید که تاج و تخت او در داخل شما احاطه شده است

پیشنهاد کاربران

یعنی حاکم مطلقی که بسیارجبران کننده است. . . ( قاصم الجبارین )

حاکم خودکامه

despot ( باستان‏شناسی )
واژه مصوب: خودکامه 1
تعریف: فردی که به صورت مطلق و با اِعمال زور حکومت می‏کند


کلمات دیگر: