کلمه جو
صفحه اصلی

accumulating

انگلیسی به فارسی

تجمع، انباشتن، اندوختن، متراکم کردن، روی هم انباشتن


پیشنهاد کاربران

جمع اوری

تجمع

روی هم انباشته/تلنبار/جمع شده

( of split/break up or divorce )
After years of accumulating problems and swallowing one's anger, to have the chance to begin again


کلمات دیگر: