کلمه جو
صفحه اصلی

shattered

انگلیسی به فارسی

خراب شده، شکستن، داغان کردن، خرد کردن


انگلیسی به انگلیسی

• broken into pieces, splintered, smashed; damaged, harmed; ruined, destroyed, devastated
you can say that you are shattered when you are very tired; an informal use.

جملات نمونه

1. stalingrad shattered the myth of hitler's invincibility
استالین گراد افسانه ی شکست ناپذیری هیتلر را در هم کوبید.

2. her death shattered his romantic dreams
مرگ او خواب و خیال های عاشقانه اش را از هم پاشید.

3. the bullet shattered the windowpane
گلوله شیشه ی پنجره را خرد و خاک شیر کرد.

4. he dropped and shattered the jug
او کوزه را انداخت و خرد کرد.

5. men whose faces had been shattered on the russian front
مردانی که چهره ی آنان در جبهه ی روسیه کاملا معیوب شده بود

6. The mirror shattered into a thousand pieces.
[ترجمه ترگمان]آینه به هزار تکه خورد
[ترجمه گوگل]آینه به یک هزار قطعه تقسیم شده است

7. The pot shattered as it hit the floor.
[ترجمه ترگمان]دیگ به زمین خورد و خرد شد
[ترجمه گوگل]گلدان آن را به زمین افتاد

8. The explosion shattered nearby windows and wrecked two cars.
[ترجمه ترگمان]این انفجار پنجره های نزدیک را داغان کرد و دو اتومبیل را متلاشی کرد
[ترجمه گوگل]این انفجار پنجره های اطراف را خراب کرد و دو اتومبیل را خراب کرد

9. The car shattered into a thousand burning pieces in a 200mph crash.
[ترجمه ترگمان]اتومبیل در یک تصادف با سرعت ۲۰۰ مایل بر ساعت، به هزاران تکه سوخت تبدیل شد
[ترجمه گوگل]این خودرو در یک تصادف 200 مگاپیکسل در یک هزار قطعه سوزان فرو ریخت

10. The shock of the blast shattered many windows.
[ترجمه ترگمان]شوک انفجار باعث از بین رفتن بسیاری از پنجره ها شد
[ترجمه گوگل]شوک انفجار بسیاری از پنجره ها را شکست

11. I wasn't just disappointed, I was absolutely shattered.
[ترجمه ترگمان]فقط ناامید نشدم، کاملا خرد شده بودم
[ترجمه گوگل]من فقط ناامید نشدم، من کاملا از بین رفته بودم

12. He dropped the vase and it shattered into pieces on the floor.
[ترجمه ترگمان]گلدان را انداخت و آن را تکه تکه کرد
[ترجمه گوگل]او گلدان را برداشت و آن را به قطعات بر روی زمین فرو ریخت

13. The plate hit the floor, and shattered into tiny bits.
[ترجمه ترگمان]بشقاب به زمین خورد و خرد شد
[ترجمه گوگل]این صفحه به طبقه و به بیت های کوچک تقسیم شده است

14. By the time I got home, I was shattered.
[ترجمه ترگمان]وقتی رسیدم خونه، خرد شدم
[ترجمه گوگل]در آن زمان من به خانه رسیدم، من تقسیم شدم

15. The glass shattered into a thousand tiny pieces.
[ترجمه ترگمان]شیشه خرد شد و خرد شد
[ترجمه گوگل]شیشه ای به هزار قطعه کوچک فرو ریخت

16. The explosion shattered all the windows in the building.
[ترجمه ترگمان]این انفجار باعث از بین رفتن همه پنجره ها در ساختمان شد
[ترجمه گوگل]این انفجار تمام پنجره های ساختمان را شکست

پیشنهاد کاربران

خردشده - خردشدگی

شکسته شود

نابود شدن
منهدم شدن

خردکردن - خردوخمیر - خسته و کوفته - آش و لاش - درب و داغون

I just feel shattered
احساس می کنم کاملا داغون/شوکه شدم. کاملا بهم ریختم


کلمات دیگر: