کلمه جو
صفحه اصلی

unrewarding

انگلیسی به فارسی

بی ادبانه


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
• : تعریف: combined form of rewarding.

• not gratifying; not paying a salary
if a job or task is unrewarding, it does not give you any feelings of achievement or pleasure.

جملات نمونه

1. Fear of a capital loss, and dissatisfaction with unrewarding yields, have triggered a flurry of ideas on how to put the money to better use.
[ترجمه ترگمان]ترس از دست دادن سرمایه، و عدم رضایت از محصولات unrewarding باعث شد تا ایده ای در مورد چگونگی قرار دادن پول برای استفاده بهتر وجود داشته باشد
[ترجمه گوگل]ترس از افتادن سرمایه و نارضایتی از بازده غیرقابل قبول، موجب تکان دادن ایده هایی درباره نحوه قرار دادن پول برای استفاده بهتر شده است

2. Such parts are often considered to be thankless, unrewarding.
[ترجمه ترگمان]این بخش ها اغلب to و unrewarding محسوب می شوند
[ترجمه گوگل]این قطعات اغلب به عنوان بی اعتبار و بی رحمانه در نظر گرفته می شوند

3. Sometimes the work can feel unrewarding and everlasting.
[ترجمه ترگمان]گاهی اوقات کار می تواند احساس آرامش و آرامش کند
[ترجمه گوگل]گاهی اوقات این کار می تواند احساس ناخوشایندی و ماندگاری کند

4. Listening to it in its entirety is also fairly unrewarding.
[ترجمه ترگمان]گوش دادن به آن در تمامیت آن نیز نسبتا خوب است
[ترجمه گوگل]گوش دادن به آن در کل آن نیز نسبتا بی اهمیت است

5. Keadby Basin in reasonable form for skimmers and chub, but generally hard and fairly unrewarding.
[ترجمه ترگمان]حوضه Keadby دارای شکل معقولی برای skimmers و chub است، اما به طور کلی سخت و نسبتا دشوار است
[ترجمه گوگل]حوضچه Keadby در قالب معقول برای skimmers و chub، اما به طور کلی سخت و نسبتا unrewarding

6. With this setting, Jeremiah's task would prove difficult, dangerous and often an unrewarding one.
[ترجمه ترگمان]با این وضع، کار خرمیا د سنت آمور، خطرناک، خطرناک و غالبا خطرناک بود
[ترجمه گوگل]با این تنظیم، وظیفه ارمیا سخت، خطرناک و غالبا غیر قابل پیش بینی می شود

7. Firstly, it depicted the life of a mentally handicapped person as being unrewarding, unstimulating and confined.
[ترجمه ترگمان]در درجه اول، زندگی یک فرد معلول ذهنی را به عنوان unrewarding، unstimulating و محدود توصیف می کند
[ترجمه گوگل]در ابتدا، زندگی یک فرد معلول ذهنی را به عنوان بی اعتنایی، غلبه بر تحرک و محدودیت نشان داد

8. Yet over the past year or two, I have found my obsession increasingly unrewarding.
[ترجمه ترگمان]با این حال در طی یک یا دو سال گذشته، من بیش از پیش وسواس به خرج داده ام
[ترجمه گوگل]با این حال، طی یک یا دو سال گذشته، وسواس هایم را به طور فزاینده ای بی اعتبار پیدا کرده ام

9. Lectures often seem very formal and empty things; recitations generally prove very dull and unrewarding.
[ترجمه ترگمان]سخنرانی ها معمولا خیلی رسمی و خالی به نظر می رسند recitations معمولا بسیار کسل کننده و مبهم هستند
[ترجمه گوگل]سخنرانی اغلب به نظر می رسد بسیار رسمی و خالی است؛ تقلبها به طور کلی بسیار خسته کننده و غیر قابل تحمل هستند

پیشنهاد کاربران

بی ثمر، بی حاصل


کلمات دیگر: