پخش شد، قلمه زدن، پخش شدن، زیاد کردن، پخش کردن، گستردن، تکثیر کردن، رواج دادن، پروردن، انتشار دادن، منتشر کردن
propagated
انگلیسی به فارسی
جملات نمونه
1. radio waves were propagated over long distances
امواج رادیویی را در فواصل زیاد فرا رسانی کردند.
2. the vast areas in which the culture of ancient iran had been propagated
سرزمین های گسترده ای که در آن فرهنگ ایران باستان پراکنده شده بود
پیشنهاد کاربران
تشکیل شده
رشد رویشی
پخش شده
کلمات دیگر: