کلمه جو
صفحه اصلی

fathom


معنی : قولاج اندازه گرفتن، عمق پیمایی کردن، درک کردن، فهمیدن
معانی دیگر : (معمولا با : out) درک کردن، دریافتن، به کنه چیزی پی بردن، سردر آوردن از، (یکان سنجش ژرفای آب برابر با 6 پا یا 1/82 متر) فاتوم، مسبار، (یکان سنجش هیزم که مقطع آن 6 پای مکعب باشد) بغل، بسته ی هیزم، ژرفایابی کردن، مسبار کردن، ژرف سنجی کردن، قولاج واحد عمق پیمایی دریایی اندازه گرفتن

انگلیسی به فارسی

فهمیدن، قولاج اندازه گرفتن، عمق پیمایی کردن، درک کردن


قولاج (واحد عمق‌پیمایی دریایی) اندازه گرفتن، عمق‌پیمایی کردن، درک کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
حالات: fathom, fathoms
• : تعریف: a unit of length equal to six feet, used to measure the depth of water or mines.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: fathoms, fathoming, fathomed
مشتقات: fathomable (adj.)
(1) تعریف: to measure or determine the depth of; sound.
مترادف: measure, plum, sound
مشابه: plumb

(2) تعریف: to get to the bottom of or understand completely.
مترادف: apperceive, ascertain, plumb, understand
مشابه: comprehend, divine, get, grasp, penetrate, perceive, see, sense

- At first, she could not fathom his motives, but after a little investigation she saw clearly how he would gain from this scheme.
[ترجمه ترگمان] در آغاز، او نمی توانست انگیزه های خود را درک کند، اما پس از یک تحقیق کوچک، به وضوح می دید که از این نقشه چه می گذرد
[ترجمه گوگل] در ابتدا، او نمیتوانست انگیزههایش را درک کند، اما پس از کمی تحقیق، او دقیقا متوجه شد که چگونه از این طرح سود میبرد
- He had never really fathomed that his wife had loved him beyond measure.
[ترجمه ترگمان] هرگز متوجه نشده بود که همسرش او را بیش از حد دوست دارد
[ترجمه گوگل] او هرگز متوجه نشد که همسرش او را فراتر از اندازه دوست داشت

• unit of length equal to six feet (used for measuring water depth)
get to the bottom of; penetrate and understand; measure the depth of
a fathom is a unit of length used for describing the depth of the sea. one fathom is equal to 6 feet or approximately 1.8 metres.
if you cannot fathom something, you cannot understand it properly even though you think about it carefully.
if you cannot fathom something out, you cannot understand it properly even though you think about it carefully.

دیکشنری تخصصی

[زمین شناسی] فاتوم واحد اندازه گیری ژرفای آب دریا که برابر 6پا یا 829/1 متر یا 6 فوت است .
[ریاضیات] عمق پیمائی کردن، واحد عمق پیمایی، برابر شش یارد
[آب و خاک] واحد عمق 6 فوقی

مترادف و متضاد

قولاج اندازه گرفتن (اسم)
fathom

عمق پیمایی کردن (فعل)
fathom

درک کردن (فعل)
comprehend, hear, induct, appreciate, intuit, realize, apperceive, understand, perceive, apprehend, fathom, seize, discern, catch, follow, compass, savvy, cognize, interpret

فهمیدن (فعل)
comprehend, sense, get, realize, savor, understand, perceive, see, fathom, grasp, figure out, discern, catch, rumble, follow, savvy, conceive, penetrate, plug in

discern, understand


Synonyms: appreciate, apprehend, catch, cognize, comprehend, dig, divine, estimate, figure out, follow, gauge, get, get to the bottom, grasp, have, interpret, know, measure, penetrate, perceive, pierce, pinpoint, plumb, probe, recognize, savvy, sound, unravel


Antonyms: misunderstand, not get


جملات نمونه

1. full fathom five thy father lies . . .
(شکسپیر) پدرت در عمق 35 متری مدفون است . . .

2. his motives are difficult to fathom
درک انگیزه های او مشکل است.

3. a gesture whose import we could not fathom
حرکتی که معنای آنرا نتوانستیم دریابیم

4. ever since the dawn of history, man has tried to fathom the universe
از بدو تاریخ تاکنون بشر کوشیده است که از دنیا سردر بیاورد.

5. He couldn't fathom out what the man could possibly mean.
[ترجمه ترگمان]او نمی توانست درک کند که این مرد چه معنایی می تواند داشته باشد
[ترجمه گوگل]او نمیتوانست چیزی را که انسان احتمالا به این معنی می دانست نفهمد

6. It is hard to fathom the pain felt at the death of a child.
[ترجمه ترگمان]درک درد در مرگ یک کودک سخت است
[ترجمه گوگل]دشوار است که احساس درد در اثر مرگ یک کودک را فهمیده شود

7. For years people have been trying to fathom the mysteries of the whale's song.
[ترجمه ترگمان]سال ها است که مردم سعی می کنند اسرار آمیزه وال را درک کنند
[ترجمه گوگل]سالهاست که مردم تلاش کرده اند تا اسرار آهنگ های نهنگ را درک کنند

8. I can't fathom her out — she says one thing then does another.
[ترجمه ترگمان]من نمی توانم او را درک کنم - او می گوید: پس یه چیز دیگه هم هست
[ترجمه گوگل]من نمی توانم او را فهمیده باشم - او می گوید یک چیز دیگر، دیگر کار دیگری می کند

9. I still can't fathom out what she meant.
[ترجمه ترگمان]هنوز نمی توانم بفهمم منظور او چیست
[ترجمه گوگل]من هنوز نمیتوانم آنچه را که به معنای آن است فهم کنم

10. I can't fathom her at all.
[ترجمه ترگمان]من نمی توانم او را درک کنم
[ترجمه گوگل]من نمی توانم او را درک کنم

11. Mark couldn't fathom why she resented him so much.
[ترجمه ترگمان]مارک نمی توانست درک کند که چرا این قدر از او بدش می آمد
[ترجمه گوگل]مارک نمیتوانست فهمید چرا او از او بسیار متنفر بود

12. I can't fathom what you really meant.
[ترجمه ترگمان]من نمی فهمم منظورت چیه
[ترجمه گوگل]من نمیتوانم آنچه را که واقعا به معنای آن بود، فهمیدم

13. I really couldn't fathom what Steiner was talking about.
[ترجمه ترگمان]واقعا نمی توانستم بفهمم Steiner درباره چی حرف می زد
[ترجمه گوگل]من واقعا نمیتوانستم آنچه را که در مورد استینر صحبت میکردم فهمیدم

14. They want to fathom into this matter.
[ترجمه ترگمان]اونا میخوان این مساله رو درک کنن
[ترجمه گوگل]آنها می خواهند این موضوع را درک کنند

15. Can you fathom out her intentions?
[ترجمه ترگمان]میتونی نیت اون رو بفهمی؟
[ترجمه گوگل]آیا میتوانی از نیت او اطمینان حاصل کنی؟

16. Do not waste valuable height trying to fathom out how to get down in an unsuitable field.
[ترجمه ترگمان]ارتفاع با ارزش را هدر ندهید و سعی کنید بفهمید که چطور در یک میدان نامناسب پیاده شوید
[ترجمه گوگل]هزینه ارزشمند را از دست ندهید، در تلاش برای فهمیدن چگونگی دستیابی به یک میدان نامناسب

His motives are difficult to fathom.

درک انگیزه‌های او مشکل است.


Ever since the dawn of history, man has tried to fathom the universe.

از بدو تاریخ تاکنون بشر کوشیده‌است که از دنیا سردربیاورد.


پیشنهاد کاربران

پیدا کردن، کشف کردن

fathom ( حمل‏ونقل دریایی )
واژه مصوب: فادُم
تعریف: 1. واحدی برای اندازه گیری طول، به ویژه عمق آب، معادل شش پا یا 853/1 متر 2. واحد اندازه گیری حجم الوار معادل 7/8 مترمکعب


کلمات دیگر: