کلمه جو
صفحه اصلی

batch


معنی : دسته، مقدار نان دریک پخت
معانی دیگر : (نانوایی) پخت، مقدار نانی که در یک پخت طبخ شود، مقدار خمیر لازم برای یک پخت، گروه، (کامپیوتر - برنامه ها و دستورات و غیره که برای پردازش یکجا آماده شده اند) دسته، مقدار لازم از هر چیز برای یک وهله ی عمل، میزان تولید در هر وهله ی عمل، رجوع شود به: bach

انگلیسی به فارسی

مقدار نان در یک پخت، دسته


دسته


دسته ای، دسته، مقدار نان دریک پخت


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a quantity of something or a number of like items handled or considered as a group or whole.
مترادف: bunch, group
مشابه: amount, clump, crop, lot, mass, quantity, set

- a batch of bread dough
[ترجمه رضاامیری] یک چونه خمیر ( گلوله خمیری که بعدازپهن شدن اندازه یک نان میشود )
[ترجمه ترگمان] یک خمیر نان
[ترجمه گوگل] یک دسته از خمیر نان
- a new batch of students
[ترجمه ترگمان] دسته جدیدی از دانش آموزان
[ترجمه گوگل] یک دسته جدید از دانش آموزان

(2) تعریف: an amount or quantity used or produced in one operation.
مترادف: lot
مشابه: bunch, measure, mess, run, set

- a batch of cement
[ترجمه آیدین جوانمرد] یه پاکت سیمان
[ترجمه ترگمان] یک دسته سیمان
[ترجمه گوگل] یک دسته از سیمان
- a batch of cupcakes
[ترجمه ترگمان] یه مشت کیک فنجونی
[ترجمه گوگل] یک دسته کیک ها

• organize together in a bundle; place in a batch
group, collection, bundle; (computers) several files arranged into a single group for printing or transmitting
a batch of things or people is a group of them, especially one that is dealt with at the same time.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] دسته، تعدادی برگ بهم الصاق شده
[سینما] خمیر (امولسیون )
[عمران و معماری] پیمانه - بچ - اندازه مخلوط بتن
[کامپیوتر] دسته ای ؛ گروه ؛ دسته
[برق و الکترونیک] مرحله ای، دسته ای، گروهی
[زمین شناسی] پیمانه (بتن، ملات، چسب)
[نساجی] دسته ( مقداری معین از کالای نساجی که طی یک مرحله عمل می شود )
[ریاضیات] دسته، دسته ای، بسته ای، تک برنامه ای
[پلیمر] پیمانه

مترادف و متضاد

group of same objects


Antonyms: individual


دسته (اسم)
detachment, school, section, regimen, hand, party, order, stack, handle, shaft, sect, kind, clump, clique, set, troop, stem, fagot, lever, team, pack, sheaf, army, host, corps, group, company, category, class, gang, assortment, grouping, estate, junta, ear, helm, cluster, ensign, batch, deck, knob, handhold, handgrip, bevy, tuft, fascicle, genre, genus, brigade, wisp, parcel, clan, gens, confraternity, drove, congregation, covey, stud, haft, hilt, skein, helve, horde, nib, shook, rabble, skulk, squad, trusser

مقدار نان در یک پخت (اسم)
batch

Synonyms: accumulation, aggregation, amount, array, assemblage, assortment, bunch, bundle, clump, cluster, clutch, collection, crowd, group, lot, pack, parcel, quantity, set, shipment, volume


جملات نمونه

the first batch of cookies

پخت اول نان شیرینی


1. batch control
کنترل دسته ای

2. batch processing
پردازش دسته ای

3. another batch of letters came in
یک دسته ی دیگر نامه رسید.

4. the first batch of cookies
پخت اول نان شیرینی

5. the next batch of trainees
دسته ی دیگر کارآموزان

6. Each summer a new batch of students tries to find work.
[ترجمه ترگمان]هر تابستان دسته ای جدید از دانش آموزان تلاش می کنند تا کار پیدا کنند
[ترجمه گوگل]هر تابستان یک دسته جدید از دانش آموزان تلاش می کنند تا کار را پیدا کنند

7. He worked his way through the batch of letters on his desk.
[ترجمه رضاامیری] اوبه روش خودش درمیان انبوه نامه های روی میزش کارمیکرد
[ترجمه ترگمان]او در حالی که روی میزش خم شده بود، راه خود را طی کرد
[ترجمه گوگل]او از طریق دسته ای از نامه ها روی میز خود کار کرد

8. The cook brought in a fresh batch of homemade cakes.
[ترجمه ترگمان]آشپز یک دسته کیک خانگی درست کرد
[ترجمه گوگل]طبخ یک دسته تازه از کیک های خانگی را به ارمغان آورد

9. Every day another batch of papers reaches the manager demanding his attention.
[ترجمه ترگمان]هر روز دسته ای دیگر از روزنامه ها به مدیر می رسند و خواستار توجه او می شوند
[ترجمه گوگل]هر روز مجموعه ای دیگر از مقالات به مدیر می آید و خواستار توجه او می شود

10. Here comes a fresh batch of visitors.
[ترجمه ترگمان] یه سری مهمون تازه اومده اینجا
[ترجمه گوگل]در اینجا یک دسته تازه از بازدید کنندگان وجود دارد

11. She was in the kitchen taking a batch of bread out of the oven.
[ترجمه ترگمان]او در آشپزخانه بود و یک تکه نان را از فر بیرون می آورد
[ترجمه گوگل]او در آشپزخانه یک دسته نان را از اجاق بیرون آورد

12. The spy returned to deliver a second batch of classified documents.
[ترجمه ترگمان]جاسوس برگشت تا یه سری مدارک محرمانه رو تحویل بده
[ترجمه گوگل]جاسوس برای ارائه یک بسته دوم اسناد طبقه بندی شده بازگشت

13. If inspectors find a defective can, the batch is rejected.
[ترجمه ترگمان]اگر بازرسان یک مشکل معیوب پیدا کنند، گروه رد می شود
[ترجمه گوگل]اگر بازرسان مواد معدنی را پیدا کنند، بسته بندی رد می شود

14. The factory has already phased out a batch of production equipment.
[ترجمه ترگمان]این کارخانه قبلا به مرحله گروهی از تجهیزات تولید تبدیل شده است
[ترجمه گوگل]کارخانه در حال حاضر مجموعه ای از تجهیزات تولید را به پایان رسانده است

Another batch of letters came in.

یک دسته‌ی دیگر نامه رسید.


the next batch of trainees

دسته‌ی دیگر کارآموزان


batch control

کنترل دسته‌ای


batch processing

پردازش دسته‌ای


پیشنهاد کاربران

حلقه، رول

محموله ( در مواد اولیه کارخانه ها )

بخش بخش، دسته ای، قسمت به قسمت ( روش های تغلیظ رب به دو صورت بچ و کانتینیوس صورت می پذیرد. )

فرآیند بچ یا غیرمداوم ( در صنایع غذایی و شیمی )

بخش، تعداد، گروه

دسته ای
e. g. batch studies in chemistry

دسته ، فایل دسته ای ، دسته بندی کردن

در مهندسی شیمی : ناپیوسته
مثال :
batch Reactor : رآکتور ناپیوسته

نوبت
مثلاً: In one batch ( در یک نوبت )


کلمات دیگر: