کلمه جو
صفحه اصلی

implementation


معنی : انجام، اجرا
معانی دیگر : اجرا، انجام

انگلیسی به فارسی

اجرا، انجام


پیاده سازی، اجرا، انجام


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: the act, process, or way of carrying (something) out or putting (something) into effect.

• execution, carrying out, performing; putting into effect; act of equipping with tools

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] استقرار و اجراء
[عمران و معماری] اجرا
[کامپیوتر] انجام ؛ پیاده سازی
[برق و الکترونیک] پیاده سازی
[ریاضیات] پیاده سازی، اجرا، انجام
[آب و خاک] پیاده سازی

مترادف و متضاد

انجام (اسم)
achievement, accomplishment, performance, implementation, implement, fulfillment, execution, completion, conclusion, commission, sequel, enforcement, god-speed

اجرا (اسم)
accomplishment, performance, implementation, execution, administration

جملات نمونه

1. he mediated the implementation of a cease-fire
او برای ایجاد آتش بس پادرمیانی کرد.

2. Implementation of the reforms was kept to a very strict timetable.
[ترجمه ترگمان]اجرای اصلاحات در یک جدول زمانی بسیار دقیق انجام شد
[ترجمه گوگل]پیاده سازی اصلاحات به یک برنامه زمانی بسیار دقیق ادامه یافت

3. Detailed implementation of the plans was left to the regional offices.
[ترجمه ترگمان]اجرای تفصیلی این برنامه ها به دفاتر منطقه ای واگذار شد
[ترجمه گوگل]اجرای کامل برنامه ها به دفاتر منطقه ای منتهی شد

4. Very little has been achieved in the implementation of the peace agreement signed last January.
[ترجمه ترگمان]در اجرای قرارداد صلح که ژانویه گذشته به امضا رسید بسیار اندک به دست آمده است
[ترجمه گوگل]در اجرای توافقنامه صلح امضا شده در ماه ژانویه، بسیار کم شده است

5. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress day by day!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه گوگل]آرزو می کنم که بتوانید از فرهنگ لغت حکم آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!

6. The UN is to supervise the implementation of the peace treaty.
[ترجمه ترگمان]سازمان ملل قرار است بر اجرای پیمان صلح نظارت داشته باشد
[ترجمه گوگل]سازمان ملل متحد نظارت بر اجرای معاهده صلح است

7. The practical implementation of the regulations proved difficult.
[ترجمه ترگمان]اجرای عملی مقررات سخت بود
[ترجمه گوگل]اجرای عملی مقررات دشوار است

8. We will consult widely to ensure smooth implementation.
[ترجمه ترگمان]ما به طور گسترده برای تضمین اجرای آرام با آن ها مشورت خواهیم کرد
[ترجمه گوگل]ما برای تضمین اجرای صحیح به طور گسترده مشورت خواهیم کرد

9. A UN spokesman insisted that the implementation of the peace plan is back on track.
[ترجمه ترگمان]سخنگوی سازمان ملل تاکید کرد که اجرای طرح صلح به مسیر خود بازگشته است
[ترجمه گوگل]سخنگوی سازمان ملل متحد اصرار داشت که اجرای برنامه صلح در مسیر صحیح قرار گیرد

10. Ministers will also propose stricter implementation of laws against racist and sexist remarks at matches.
[ترجمه ترگمان]وزرا همچنین اجرای سخت تری در مورد قوانین نژادپرستانه و تبعیض جنسیتی در مسابقات را مطرح خواهند کرد
[ترجمه گوگل]وزیران همچنین پیشنهاد اجرای دقیق تر قوانین علیه سخنان نژادپرستانه و جنسیت در مسابقات را پیشنهاد خواهند کرد

11. A rapid acceleration took place in the implementation of the agrarian reform.
[ترجمه ترگمان]تسریع در اجرای اصلاحات ارضی صورت گرفت
[ترجمه گوگل]شتاب سریع در اجرای اصلاحات ارضی صورت گرفت

12. Delays in implementation deadlines have, however, produced a lukewarm response from campaigners.
[ترجمه ترگمان]با این حال، تاخیری در اجرای مهلت های اجرایی، واکنش ملایم را از سوی مبارزان ایجاد کرده است
[ترجمه گوگل]با این حال، تاخیر در مهلت تحویل، یک پاسخ خشن از طرفداران ایجاد کرد

13. The TCP/IP implementation is still poorly documented.
[ترجمه ترگمان]پیاده سازی TCP \/ IP هنوز به طور ضعیفی مستند نشده است
[ترجمه گوگل]پیاده سازی TCP / IP همچنان ضعیف است

14. Instead, the initial implementation will appear as an Ethernet switch called the DragonSwitch, which fits into its existing Access/One hubs.
[ترجمه ترگمان]در عوض، اجرای اولیه به عنوان یک سوییچ اترنت به نام the ظاهر خواهد شد که متناسب با مرکز دسترسی و دسترسی فعلی آن است
[ترجمه گوگل]در عوض، اجرای اولیه به عنوان یک سوئیچ اترنت نامیده می شود DragonSwitch، که متناسب با موجودی Access / One آن موجود است

15. Programme contracts were also to govern the implementation of the 1987 rail transport plan.
[ترجمه ترگمان]قراردادهای برنامه همچنین بر اجرای طرح حمل و نقل ریلی ۱۹۸۷ نیز نظارت داشتند
[ترجمه گوگل]قراردادهای برنامه همچنین برای اجرای طرح حمل و نقل ریلی سال 1987 بود

پیشنهاد کاربران

عملیاتی کردن

بکار گیری

جایگزاری کردن

در علم سیاستگذاری و مدیریت دولتی: ( policy implementation )
اجرای خط مشی
تحقق خط مشی
پیاده سازی خط مشی

" اجرا "
توجه داشته باشید که این کلمه اسم است و نه فعل.

اجرا، پیاده سازی

اعمال

پایبندی

اجرا کردن

طرح، نمونه اجرایی

سطحِ اجرایی

عملیات

بالفعل ساختن

implementation ( رایانه و فنّاوری اطلاعات )
واژه مصوب: پیاده‏سازی
تعریف: محقق ساختن یک طرح نرم‏افزاری و عملیاتی نمودن آن


کلمات دیگر: