صفت ( adjective )
• (1) تعریف: relating to or characteristic of all or most of some thing or group; not referring to, connected with, or limited to any one particular thing.
• مترادف: blanket, collective, common, generic, universal
• متضاد: local, particular, restricted
• مشابه: broad, comprehensive, global, inclusive, overall, popular, public
- The library is open to the general public.
[ترجمه Arkia . RN . 7] کتابخانه برای عموم مردم باز است
[ترجمه ترگمان] کتابخانه برای عموم باز است
[ترجمه گوگل] این کتابخانه برای عموم مردم است
- He'll be having general anaesthesia instead of just a local anaesthetic.
[ترجمه ترگمان] او به جای بی هوشی محلی به بی هوشی دچار خواهد شد
[ترجمه گوگل] او بجای یک بیهوشی موضعی، بیهوشی عمومی خواهد داشت
- A "gem" is a general term for precious stones such as diamonds, rubies, and sapphires.
[ترجمه ترگمان] یک \"گوهر\" یک واژه کلی برای سنگ های قیمتی چون الماس، یاقوت و یاقوت است
[ترجمه گوگل] سنگهای قیمتی یک اصطلاح عمومی برای سنگ های قیمتی مانند الماس، سنگ های قیمتی و یاقوت کبود هستند
- I felt a general feeling of anxiety that morning.
[ترجمه ترگمان] آن روز صبح احساس اضطراب شدیدی کردم
[ترجمه گوگل] صبح احساس اضطراب عمومی کردم
- She had a career in general medicine before deciding to specialize.
[ترجمه ترگمان] قبل از تصمیم گرفتن متخصص، یه شغل پزشکی داشت
[ترجمه گوگل] قبل از تصمیم دادن به تخصص، او تا به حال به طور حرفه ای کار کرده بود
• (2) تعریف: not detailed or pertaining to specifics.
• مترادف: broad, indefinite, indeterminate, indistinct, nonspecific, vague
• متضاد: detailed, individual, particular, specific
• مشابه: gross, inexact
- He gave us a general idea of what the new building would look like.
[ترجمه ترگمان] اون به ما یه ایده عمومی داد که ساختمون جدید چه شکلی میشه
[ترجمه گوگل] او به ما یک ایده کلی از آنچه که ساختمان جدید به نظر می رسد، به ما داد
- Questions from the audience were of a general nature.
[ترجمه ترگمان] سوالات حضار دارای ماهیت عمومی بودند
[ترجمه گوگل] سوالاتی که از مخاطب داشتند، یک ماهیت کلی داشتند
• (3) تعریف: common, customary, or widespread.
• مترادف: common, conventional, customary, habitual, ordinary, prevailing, regular, usual, widespread
• متضاد: exceptional, occasional, personal
• مشابه: comprehensive, everyday, frequent, overall, prevalent, sweeping
- The general opinion is that the plan has failed.
[ترجمه نیازعلی شمس] دیدگاه همگانی ( فراگیر ) این است که این برنامه از دست رفته است.
[ترجمه ترگمان] نظر عمومی این است که این طرح شکست خورده است
[ترجمه گوگل] نظر عمومی این است که این طرح شکست خورده است
- The television came into general use years after its invention.
[ترجمه ترگمان] این تلویزیون سال ها بعد از اختراع خود به طور کلی مورد استفاده قرار گرفت
[ترجمه گوگل] این تلویزیون بعد از اختراعش به سالهای عمر مفید رسیده است
- Raising one's hand is a general method of requesting a turn to speak.
[ترجمه ترگمان] بالا بردن دست یک روش عمومی برای صحبت کردن است
[ترجمه گوگل] بالا بردن دست یک روش کلی برای درخواست نوبت برای صحبت است
اسم ( noun )
• (1) تعریف: an officer of high military rank in the U.S. and other armed forces.
• مشابه: commanding officer, officer
- The general ordered the troops to withdraw from the area.
[ترجمه ترگمان] ژنرال به سربازان دستور داد که از منطقه عقب نشینی کنند
[ترجمه گوگل] به طور کلی دستور داد که نیروها از منطقه خارج شوند
• (2) تعریف: an idea or principle that can be applied to the whole.
• مشابه: universality