• fundamental theory, basic supposition, something fundamental which is supposed as true
basic assumption
انگلیسی به انگلیسی
دیکشنری تخصصی
[حسابداری] فرضیات مبنا
جملات نمونه
1. There is a basic assumption in international law - and in common sense - that a state will protect its citizens.
[ترجمه ترگمان]یک فرض اساسی در قوانین بین المللی وجود دارد - و با عقل سلیم - که یک دولت از شهروندان خود محافظت می کند
[ترجمه گوگل]یک فرض اساسی در قانون بین المللی - و به عبارتی - یک دولت از شهروندان خود محافظت می کند
[ترجمه گوگل]یک فرض اساسی در قانون بین المللی - و به عبارتی - یک دولت از شهروندان خود محافظت می کند
2. This is a different basic assumption than what is required for a peak performing team.
[ترجمه ترگمان]این یک فرض ابتدایی متفاوت از چیزی است که برای تیم عملکرد پیک نیاز است
[ترجمه گوگل]این یک فرض اساسی متفاوت از چیزی است که برای تیم پرشور انجام می شود
[ترجمه گوگل]این یک فرض اساسی متفاوت از چیزی است که برای تیم پرشور انجام می شود
3. It was easy to see what their basic assumption was.
[ترجمه ترگمان]دیدن این که فرضیه اصلی آن ها چه بود، آسان بود
[ترجمه گوگل]آسان بود که ببینیم اصل اساسی آنها چه بود
[ترجمه گوگل]آسان بود که ببینیم اصل اساسی آنها چه بود
4. My basic assumption is that votes are won or lost at the grass roots, not in Washington.
[ترجمه ترگمان]فرضیه اصلی من این است که رای در ریشه علف ها برنده یا بازنده می شود، نه در واشنگتن
[ترجمه گوگل]فرض اساسی من این است که آرا در ریشه های عظیم به دست می آیند، نه در واشنگتن
[ترجمه گوگل]فرض اساسی من این است که آرا در ریشه های عظیم به دست می آیند، نه در واشنگتن
5. A basic assumption was that they would be the experts on everything.
[ترجمه ترگمان]یک فرضیه اصلی این بود که آن ها متخصصان همه چیز خواهند بود
[ترجمه گوگل]یک فرض اساسی این است که آنها می توانند کارشناسان در مورد همه چیز باشند
[ترجمه گوگل]یک فرض اساسی این است که آنها می توانند کارشناسان در مورد همه چیز باشند
6. The hypothesis of economic man is a most basic assumption prerequisite of western economics theory.
[ترجمه ترگمان]فرضیه بشر یکی از فرضیات اساسی در نظریه اقتصاد غربی است
[ترجمه گوگل]فرضیهی انسان اقتصادی، پیش شرط اساسی پیش فرض اقتصاد نظری غرب است
[ترجمه گوگل]فرضیهی انسان اقتصادی، پیش شرط اساسی پیش فرض اقتصاد نظری غرب است
7. The concept of rationality has been the basic assumption and the indispensable premise of economic theory.
[ترجمه ترگمان]مفهوم عقلانیت، فرضیه اصلی و فرضیه ضروری نظریه اقتصادی بوده است
[ترجمه گوگل]مفهوم عقلانیت، فرض اساسی و فرضیه ضروری نظریه اقتصادی است
[ترجمه گوگل]مفهوم عقلانیت، فرض اساسی و فرضیه ضروری نظریه اقتصادی است
8. According to the characteristic of cooling material, basic assumption and boundary condition are presented.
[ترجمه ترگمان]با توجه به ویژگی مواد خنک سازی، فرض اولیه و شرایط مرزی ارائه شده است
[ترجمه گوگل]با توجه به ویژگی مواد خنک کننده، فرض اولیه و شرایط مرزی ارائه شده است
[ترجمه گوگل]با توجه به ویژگی مواد خنک کننده، فرض اولیه و شرایط مرزی ارائه شده است
9. Here, the basic assumption is that firms attempt to maximize profits.
[ترجمه ترگمان]در اینجا فرض اولیه این است که شرکت ها تلاش می کنند تا سود را به حداکثر برسانند
[ترجمه گوگل]در اینجا، فرض اساسی این است که شرکت ها تلاش می کنند سود خود را به حداکثر برسانند
[ترجمه گوگل]در اینجا، فرض اساسی این است که شرکت ها تلاش می کنند سود خود را به حداکثر برسانند
10. This corresponds to the basic assumption of demand theory that consumers attempt to maximize utility.
[ترجمه ترگمان]این مربوط به فرض پایه تیوری تقاضا است که مصرف کنندگان تلاش می کنند تا مطلوبیت را به حداکثر برسانند
[ترجمه گوگل]این مربوط به فرض اساسی نظریه تقاضا است که مصرف کنندگان برای به حداکثر رساندن سود تلاش می کنند
[ترجمه گوگل]این مربوط به فرض اساسی نظریه تقاضا است که مصرف کنندگان برای به حداکثر رساندن سود تلاش می کنند
11. Glottochronology is a technique developed for spoken languages which has a basic assumption that languages change at a relatively steady rate.
[ترجمه ترگمان]Glottochronology یک تکنیک توسعه یافته برای زبان های گفتاری است که یک فرض اساسی دارد که زبان ها در یک نرخ نسبتا ثابت تغییر می کنند
[ترجمه گوگل]Glottochronology یک روش توسعه یافته برای زبان های گفتاری است که یک فرض اساسی دارد که زبان ها با نرخ نسبتا ثابت تغییر می کنند
[ترجمه گوگل]Glottochronology یک روش توسعه یافته برای زبان های گفتاری است که یک فرض اساسی دارد که زبان ها با نرخ نسبتا ثابت تغییر می کنند
کلمات دیگر: