عادت کردن، دچار شدن
get into
انگلیسی به فارسی
وارد بحث یا فعالیتی شدن
وارد وضعیت نامساعد شدن
نامشخص رفتار کردن
انگلیسی به انگلیسی
• become involved in; be admitted to; become acquainted with; get dressed; enter, go into
مترادف و متضاد
Move into an object
Reach into an object
Become involved in a discussion
Enter an unfavourable state
Make behave uncharacteristically
جملات نمونه
1. She cited three reasons why people get into debt.
[ترجمه ترگمان]او به سه دلیل اشاره کرد که چرا مردم مقروض می شوند
[ترجمه گوگل]او به سه دلیل که چرا مردم به بدهی می رسند، اشاره کرد
[ترجمه گوگل]او به سه دلیل که چرا مردم به بدهی می رسند، اشاره کرد
2. They will get into London this afternoon.
[ترجمه ترگمان]امروز بعد از ظهر به لندن خواهند رفت
[ترجمه گوگل]آنها بعد از ظهر به لندن خواهند رسید
[ترجمه گوگل]آنها بعد از ظهر به لندن خواهند رسید
3. A hacker had managed to get into the system.
[ترجمه سعید] یک هکر موفق شده بود که وارد سیستم بشه
[ترجمه ترگمان]یه هکر تونسته وارد سیستم بشه[ترجمه گوگل]یک هکر موفق به وارد شدن به سیستم شد
4. They queued to get into the cinema.
[ترجمه ترگمان]آن ها در صف بودند تا وارد سینما شوند
[ترجمه گوگل]آنها وارد سینما شدند
[ترجمه گوگل]آنها وارد سینما شدند
5. I don't really want to get into discussing the technicalities of laser printing.
[ترجمه ترگمان]من واقعا نمی خواهم راجع به دستگاه فنی دستگاه لیزر بحث کنم
[ترجمه گوگل]من واقعا نمی خواهم به بحث در مورد فنی چاپ لیزری بپردازم
[ترجمه گوگل]من واقعا نمی خواهم به بحث در مورد فنی چاپ لیزری بپردازم
6. Love is hard to get into, but harder to get out of.
[ترجمه ترگمان]دوست داشتن سخت است اما سخت تر از آن است که از آن بیرون بیاید
[ترجمه گوگل]عشق سخت است، اما سخت تر از آن خارج می شود
[ترجمه گوگل]عشق سخت است، اما سخت تر از آن خارج می شود
7. I don't want to get into a wrangle with the committee.
[ترجمه ترگمان]من نمی خواهم با کمیته بحث کنم
[ترجمه گوگل]من نمیخواهم با کمیته درگیر شود
[ترجمه گوگل]من نمیخواهم با کمیته درگیر شود
8. Now run along, and don't get into mischief .
[ترجمه ترگمان]حالا بدو و شیطنت نکن
[ترجمه گوگل]در حال حاضر اجرا می شود و به بدبختی نمی آیند
[ترجمه گوگل]در حال حاضر اجرا می شود و به بدبختی نمی آیند
9. I apply to get into your life.
[ترجمه ترگمان] من به زندگی تو نیاز دارم
[ترجمه گوگل]من درخواست میکنم تا به زندگی شما برسم
[ترجمه گوگل]من درخواست میکنم تا به زندگی شما برسم
10. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress day by day!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه گوگل]آرزو می کنم که بتوانید از فرهنگ لغت حکم آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه گوگل]آرزو می کنم که بتوانید از فرهنگ لغت حکم آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
11. Feeling a cold coming on, you could get into bed and sweat it out.
[ترجمه ترگمان]احساس سرما می کنم، تو می تونی بری تو رختخواب و عرق کنی
[ترجمه گوگل]احساس سرما خوردگی، شما می توانید به رختخواب بروید و عرق کنید
[ترجمه گوگل]احساس سرما خوردگی، شما می توانید به رختخواب بروید و عرق کنید
12. She failed to get into art college.
[ترجمه ترگمان]اون موفق نشد وارد دانشگاه هنر بشه
[ترجمه گوگل]او موفق به اخذ مدرک دانشگاهی نشد
[ترجمه گوگل]او موفق به اخذ مدرک دانشگاهی نشد
13. He was eager to get into politics.
[ترجمه ترگمان]مشتاق بود وارد سیاست شود
[ترجمه گوگل]او مشتاق بود که به سیاست برود
[ترجمه گوگل]او مشتاق بود که به سیاست برود
14. The only way we could get into the country was by bribing the border officials.
[ترجمه ترگمان]تنها راه رسیدن به این کشور با رشوه دادن به مقامات مرزی بود
[ترجمه گوگل]تنها راهی که ما می توانستیم به کشور وارد کنیم، رشوه دادن به مقامات مرزی بود
[ترجمه گوگل]تنها راهی که ما می توانستیم به کشور وارد کنیم، رشوه دادن به مقامات مرزی بود
15. I had to break a window to get into the house.
[ترجمه ترگمان]مجبور شدم یه پنجره بشکنم که وارد خونه بشم
[ترجمه گوگل]من مجبور شدم یک پنجره را بگیرم تا وارد خانه شود
[ترجمه گوگل]من مجبور شدم یک پنجره را بگیرم تا وارد خانه شود
پیشنهاد کاربران
در بحر فرو رفتن
وارد شدن
وارد شدن - داخل شدن
سوار شدن _ داخل شدن ( برای تاکسی یا ماشین )
those kids are always getting into trouble
اون بچه ها همیشه به دردسر می افتند 🍢🍢🍢
اون بچه ها همیشه به دردسر می افتند 🍢🍢🍢
پرداختن به
خود را غرق کاری کردن
توجه خود را کاملا متوجه چیزی کردن
توجه خود را کاملا متوجه چیزی کردن
شروع کردن یک شغل
شروع کردن، وارد شدن.
گیرکردندر، دچار شدن به، عادت کردن به
تحت تاثیر، نفوذ یا کنترل کسی قرار گرفتن ( فرایند احساسی )
دچار شدن
علاقه مند شدن
لذت بردن
لذت بردن
دوستان توجه داشته باشند که get in to با get into خیلی فرق میکنه. بعضی از معانی اصلی get into:
1. علاقه مند شدن/لذت بردن از یک فعالیت جدید 2. بحث وگفتگو کردن راجع به موضوعی 3. صرفا برای قطار و هواپیما: رسیدن و وارد ایستگاه/باند شدن . . .
با get into بسته به عبارتهای متفاوتی که بعدش میاد اصطلاحات زیادی با معانی دیگه هم وجود داره. مثلا get into trouble: به دردسر افتادن و . . .
1. علاقه مند شدن/لذت بردن از یک فعالیت جدید 2. بحث وگفتگو کردن راجع به موضوعی 3. صرفا برای قطار و هواپیما: رسیدن و وارد ایستگاه/باند شدن . . .
با get into بسته به عبارتهای متفاوتی که بعدش میاد اصطلاحات زیادی با معانی دیگه هم وجود داره. مثلا get into trouble: به دردسر افتادن و . . .
ارتباط برقرار کردن
( مشکل عادت و. . . . ) دچار شدن/گیر کردن
خود را به مخمصه انداختن
دنبال چیزی رفتن، پی چیزی را گرفتن
قبول شدن
انتخاب شدن
وارد حرفه ای شدن
وارد کاری شدن
دعوا کردن
انتقاد کردن
انتخاب شدن
وارد حرفه ای شدن
وارد کاری شدن
دعوا کردن
انتقاد کردن
شدیدا. لذت بردن
کلمات دیگر: