کلمه جو
صفحه اصلی

bring in


معنی : اوردن، وارد کردن
معانی دیگر : (عامیانه) 1- نان آور خانواده بودن 2- موفق شدن، 1- ارائه دادن، تسلیم کردن، معرفی کردن 2- پول ساز بودن، (پول) آوردن 3- شریک کردن، وارد کردن 4- (حقوق) حکم دادن، حکم دادگاه را ارائه دادن، سود بردن

انگلیسی به فارسی

وارد شوید، وارد کردن، اوردن


سود بردن


انگلیسی به انگلیسی

• carry in , lead in

مترادف و متضاد

Move something indoors


اوردن (فعل)
bring, fetch, bring in, immigrate

وارد کردن (فعل)
induct, import, bring in, involve, initiate, intern

make a profit


Synonyms: accrue, acquire, bear, be worth, bring, cost, earn, fetch, gain, get, gross, make, pay, produce, realize, return, sell, yield


Antonyms: decrease, lose


جملات نمونه

1. Don't cast out the foul water till you bring in the clean.
[ترجمه ترگمان]آب کثیف را بیرون نکن تا خودت را تمیز کنی
[ترجمه گوگل]هنوز بازیگران نه از آب آلوده تا شما در تمیز بیاورید

2. Cast not out the foul water till you bring in the clean.
[ترجمه ترگمان]آب کثیف رو بیرون نذار تا خودت رو تمیز کنی
[ترجمه گوگل]آب تمیز را تا زمانی که تمیز نکنید بیرون بکشید

3. He had had the foresight to bring in the washing before the rain started.
[ترجمه ترگمان]پیش از شروع باران، پیش از شروع باران، پیش بینی کرده بود
[ترجمه گوگل]او پیش بینی کرده بود قبل از باران شروع به شستن کند

4. Britain imposed fines on airlines which bring in passengers without proper papers.
[ترجمه ترگمان]بریتانیا برای خطوط هوایی که بدون اسناد مناسب به مسافران وارد می شود، جریمه صادر کرده است
[ترجمه گوگل]بریتانیا جریمه های مربوط به خطوط هوایی که مسافران را بدون مقررات مناسب حمل می کنند، اعمال کرد

5. They will bring in a parliamentary bill.
[ترجمه ترگمان]آن ها یک لایحه پارلمانی را خواهند آورد
[ترجمه گوگل]آنها یک لایحه پارلمانی را خواهند آورد

6. The government has promised to bring in new legislation to combat this problem.
[ترجمه ترگمان]دولت وعده داده است که قانونی جدید برای مبارزه با این مشکل ایجاد کند
[ترجمه گوگل]دولت وعده داده است که قوانین جدیدی را برای مبارزه با این مشکل به ارمغان بیاورد

7. We need to bring in an expert to deal with this problem.
[ترجمه ترگمان]ما باید یک متخصص برای رسیدگی به این مشکل داشته باشیم
[ترجمه گوگل]ما باید یک متخصص برای حل این مشکل بیاوریم

8. We ought not to bring in extraneous matters in trying to find a basis for a settlement.
[ترجمه ترگمان]ما نباید در تلاش برای یافتن مبنایی برای حل مساله، مسایل خارجی را مطرح کنیم
[ترجمه گوگل]ما نباید در تلاش برای پیدا کردن مبانی برای حل و فصل مسائل بیگانه را به ارمغان بیاورد

9. Could you take the baby? I need to bring in the washing.
[ترجمه ترگمان]میتونی بچه رو ببری؟ باید ظرف ها رو بشورم
[ترجمه گوگل]می توانید بچه را بگیر من باید شستشو بدهم

10. Any threat to bring in the police is a hollow one.
[ترجمه ترگمان]هر تهدیدی برای جلب توجه پلیس، توخالی است
[ترجمه گوگل]هرگونه تهدید برای ورود به پلیس یک توخالی است

11. They want to bring in a bill to limit arms exports.
[ترجمه ترگمان]آن ها می خواهند لایحه ای برای محدود کردن صادرات سلاح وارد کنند
[ترجمه گوگل]آنها می خواهند یک لایحه برای محدود کردن صادرات اسلحه بیاورند

12. We shall have to bring in professional advisors to help us to cost out this job.
[ترجمه ترگمان]ما باید مشاوران حرفه ای را بیاوریم تا به ما در انجام این کار کمک کنند
[ترجمه گوگل]ما باید مشاوران حرفه ای را برای کمک به ما برای هزینه کردن این کار به ارمغان بیاوریم

13. It would be fatal to bring in outsider.
[ترجمه ترگمان]این کار برای این که بیگانه شود، مهلک و کشنده خواهد بود
[ترجمه گوگل]برای بیرون آمدن، کشنده است

14. The firm decided to bring in a new management team.
[ترجمه ترگمان]این شرکت تصمیم گرفت یک تیم مدیریت جدید ایجاد کند
[ترجمه گوگل]این شرکت تصمیم گرفت تا یک تیم مدیریت جدید به ارمغان بیاورد

پیشنهاد کاربران

ثروت به بار اوردن

معرفی کردن ، عرضه کردن

to attract something or someone, such as business or customers
to entice people to enter a place, typically a business
to recruit or involve a person in a particular activity
( to arrest someone ( and bring them into the police station, for example
to earn a certain amount of money, often for a business or charity
to give a verdict in a court case, as of a jury
to move something indoors

به بحث وارد شدن

وارد کردن

داخل کردن، داخل شدن
به کار گرفتن، بکارگیری
باعث دریافت کمک، پول و . . . شدن

بازداشت کردن

برای مشارکت شخصی در یک بحث رادیویی یا تلویزیونی

احظار کردن bring somebody in

. To include someone in some activity

دعوت کردن

به کار گرفتن، به جریان انداختن

به ارمغان آوردن

bring somebody/something ↔ in phrasal verb
1to introduce a new law
. Harsh anti - trade union laws were brought in in the early 1980s
2to ask someone to become involved in a discussion or situation
. I’d like to bring in Doctor Hall here and ask him his views
bring somebody in to do something

سود دِه بودن

to attract customers to a shop or business

جذب مشتری کردن

Introduce the new law or system

به معنای معرفی کردن و گاهی به معنای show و نمایش دادن
let’s bring in the birthday girl.
اجازه بده دختر صاحب جشن تولد ر معرفی کنم یا نشون بدم.

( پول ) عاید کسی شدن، درآمد داشتن

بازداشت کردن ( برای بازجویی ) به اداره پلیس بردن

تصویب کردن



به همراه آوردن


کلمات دیگر: