کلمه جو
صفحه اصلی

productive


معنی : تولید کننده، پربار، حاصلضرب، مولد ثروت، پر حاصل
معانی دیگر : پر محصول، حاصلخیز، بارآور، مبتکر، نوآور، نواندیش، سازنده، موثر، ثمربخش، پربازده، موفقیت آمیز، (با: of) مسبب، فرآور، ایجاد کننده، (اقتصاد) مولد کالا و خدمات، فرور

انگلیسی به فارسی

زایا، فعال، سازنده، مولد، (کارگر، نویسنده، کارمند) فعال، پرکار، (زمین) حاصلخیز، (تخیل) خلاق


سودمند، ثمربخش، پرفایده، پرثمر، پربار، مثمرثمر، بارآور


موجد، پدید آورنده، باعث، موجب


(مربوط به) تولید، تولیدی


سازنده، تولید کننده، پربار، مولد ثروت، پر حاصل، حاصلضرب


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: productively (adv.), productiveness (n.), productivity (n.)
(1) تعریف: capable of producing.
مترادف: effective, fertile, fruitful, generative
متضاد: barren, infertile, unproductive
مشابه: creative, effectual, efficacious, fecund, pregnant, prolific, useful

- The soil has been robbed of nutrients and is no longer productive.
[ترجمه اکبر تیموری] خاک مواد مغذی را از دست داده و دیگر حاصلخیز نیست
[ترجمه ترگمان] خاک از مواد غذایی دزدیده شده است و دیگر تولید کننده نیست
[ترجمه گوگل] خاک از مواد مغذی ربوده شده و دیگر تولیدی نیست

(2) تعریف: producing easily or in large quantities.
مترادف: fecund, fertile, fruitful, plenteous, prolific
متضاد: barren, infertile, unproductive
مشابه: busy, industrious, luxuriant, plentiful, rich

- The farm is more productive at different times of the year.
[ترجمه hamed] مزرعه در زمان های مختلف سال پر بار تر است .
[ترجمه ترگمان] این مزرعه در زمان های مختلف سال مفیدتر است
[ترجمه گوگل] مزرعه در زمان های مختلف تولید می کند

(3) تعریف: producing useful or helpful results; constructive.
مترادف: beneficial, constructive, useful
متضاد: unproductive
مشابه: fruitful, gainful, helpful, profitable, remunerative, valuable, worthwhile

- As a number decisions were reached, we considered it a productive meeting.
[ترجمه ترگمان] به عنوان یک تصمیم تعدادی، ما آن را یک ملاقات سازنده در نظر گرفتیم
[ترجمه گوگل] به عنوان یک تصمیم گیری تعداد، ما آن را یک جلسه تولیدی در نظر گرفتیم

(4) تعریف: causing (usu. fol. by "of").
مترادف: causing, responsible for
مشابه: generative, yielding

- Your lax attitude is productive of chaos.
[ترجمه ترگمان] رفتار سست و سست شما پر از هرج و مرج و هرج و مرج است
[ترجمه گوگل] نگرش ضعیف شما منجر به هرج و مرج است

• prolific, fruitful; generative, creative; worthwhile, profitable, advantageous
something or someone that is productive produces a lot of goods or does a lot of work.
if a meeting or a relationship is productive, good or useful things happen as a result of it.

مترادف و متضاد

تولید کننده (صفت)
productive

پربار (صفت)
proliferous, plenteous, loaded, weighty, productive, overloaded

حاصلضرب (صفت)
productive

مولد ثروت (صفت)
productive

پر حاصل (صفت)
productive

fruitful, creative


Synonyms: advantageous, beneficial, constructive, dynamic, effective, energetic, fecund, fertile, gainful, generative, gratifying, inventive, plentiful, producing, profitable, prolific, rewarding, rich, teeming, useful, valuable, vigorous, worthwhile


Antonyms: fruitless, impotent, unfruitful, unproductive


جملات نمونه

1. productive ideas
عقاید سازنده

2. productive manufacturing methods
روش های تولیدی فرآور

3. productive soil
خاک حاصلخیز

4. a productive day
یک روز موفقیت آمیز

5. a productive mind
یک مغز پر ابتکار

6. war is productive of much misery
جنگ موجد فلاکت زیاد است.

7. fertilizers make trees more productive
کود درخت ها را پر بارتر می کند.

8. contrary to what you said, even the desert can be productive
برعکس آنچه که گفتی صحرا هم می تواند بارور باشد.

9. The interview would have been more productive if the questions had been framed more precisely.
[ترجمه ترگمان]اگر این سوالات دقیق تر قاب شده باشد، این مصاحبه مفیدتر خواهد بود
[ترجمه گوگل]مصاحبه در صورت تکرار دقیق تر سؤالات، کارآمدتر خواهد بود

10. It was a highly productive meeting.
[ترجمه ترگمان]جلسه بسیار پربار بود
[ترجمه گوگل]این یک جلسه بسیار سازنده بود

11. Education must be combined with productive labour.
[ترجمه ترگمان]تحصیل باید با نیروی کار تولیدی ترکیب شود
[ترجمه گوگل]آموزش باید با کار مولد ترکیب شود

12. Perhaps her most productive period was her five-year stint as a foreign correspondent in New York.
[ترجمه ترگمان]شاید خوش ترین دوره او دوره پنج ساله او به عنوان خبرنگار خارجی در نیویورک بود
[ترجمه گوگل]شاید او بیشترین دوره تولید را به عنوان خبرنگار خارجی در نیویورک داشته باشد

13. Theirs was a very productive partnership.
[ترجمه ترگمان]هم کاری آن ها بسیار پربار بود
[ترجمه گوگل]آنها همکاری بسیار خوبی داشتند

14. We had a very productive meeting - I felt we sorted out a lot of problems.
[ترجمه ترگمان]ما یک جلسه بسیار پربار داشتیم - احساس می کردم که مشکلات زیادی را حل کرده ایم
[ترجمه گوگل]ما یک جلسه بسیار کارآمد داشتیم - احساس می کردیم مشکلات زیادی را مرتفع می کنیم

15. The meeting was productive of several good ideas.
[ترجمه ترگمان]ملاقات با چندین ایده خوب سازنده بود
[ترجمه گوگل]این جلسه از چندین ایده خوب بهره برد

16. He stayed in for two productive partnerships.
[ترجمه ترگمان]او برای دو مشارکت سودمند باقی ماند
[ترجمه گوگل]او برای دو مشارکت سازنده باقی ماند

17. Training makes workers highly productive.
[ترجمه ترگمان]آموزش کارگران را به شدت مولد می کند
[ترجمه گوگل]آموزش باعث می شود کارگران بسیار مولد باشند

18. We had a productive meeting that solved some problems.
[ترجمه ترگمان]ما یک جلسه سازنده داشتیم که برخی مشکلات را حل کرد
[ترجمه گوگل]ما یک جلسه تولیدی داشتیم که برخی از مشکلات را حل کرد

19. Large meetings are notoriously less productive and more difficult to handle.
[ترجمه ترگمان]جلسات بزرگ بسیار کم تر مولد هستند و کنترل آن دشوارتر است
[ترجمه گوگل]جلسات بزرگ، به مراتب کمتر تولیدی و سختگیرانه تر است

20. The changes were not productive of better labour relations.
[ترجمه ترگمان]این تغییرات سازنده روابط کاری بهتر نبود
[ترجمه گوگل]این تغییرات از روابط کار بهتر نبود

productive soil

خاک حاصل‌خیز


Fertilizers make trees more productive.

کود درخت‌ها را پر بارتر می‌کند.


productive ideas

عقاید سازنده


a productive day

یک روز موفقیت‌آمیز


پیشنهاد کاربران

بهره ور

حاصلخیز

بارور

کارآمد

بهره ورانه

تاثیرگذار

صفت:خلاق ، خلاقانه

مولد

موثر

اثربخش

تولید کردن

در علم زبانشناسی معنی "زایا" رو میده!

. language is productive


موفقیت

پرحاصل
پرثمر


موفقیت آمیز

effective

پر بار

productive ( زبان‏شناسی )
واژه مصوب: زایا
تعریف: در صرف، ویژگی صورت ها و الگوها و قواعدی که مکرراً برای ساخت صورت های جدید به کار می روند


کلمات دیگر: