کلمه جو
صفحه اصلی

correspond


معنی : مکاتبه کردن، مطابق بودن، برابر بودن، بهم مربوط بودن، مانند یا مشابه بودن، رابطه داشتن
معانی دیگر : (با: to یا with) همخوان بودن، همخوانی داشتن، مطابق بودن با، مطابقت داشتن، هم زینه بودن، مشابه بودن با، نامه رد و بدل کردن، نامه نویسی کردن، مانند یا مشابه بودن باto یاwith، مکاتبه کردن با with

انگلیسی به فارسی

برابربودن، به‌هم مربوط بودن، مانند یا مشابه بودن(با to یا with )، مکاتبه کردن(با with )، رابطه داشتن


مطابقت، مطابق بودن، برابر بودن، بهم مربوط بودن، مانند یا مشابه بودن، مکاتبه کردن، رابطه داشتن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: corresponds, corresponding, corresponded
(1) تعریف: to be in agreement or accordance; match (often followed by "with" or "to").
مترادف: accord, agree, coincide, match, square, tally
مشابه: cohere, comport, concur, conform, consort, coordinate, equal, mesh, parallel, resemble

- Your story of what happened that night corresponds with your neighbor's.
[ترجمه ترگمان] داستان اتفاقی که اون شب افتاد با همسایه شما مطابقت داره
[ترجمه گوگل] داستان شما در مورد آنچه که در آن شب اتفاق افتاد مربوط به همسایه شما است

(2) تعریف: to be similar in structure, position, purpose, function, or the like; be analogous or equivalent (usually followed by "to").
مترادف: match
مشابه: compare, correlate, relate

- His role as president corresponds to hers as prime minister.
[ترجمه ترگمان] نقش او به عنوان رئیس جمهور مطابق با او به عنوان نخست وزیر است
[ترجمه گوگل] نقش او به عنوان رییس جمهور به عنوان نخست وزیر او مطابقت دارد

(3) تعریف: to communicate by writing letters, esp. over a period of time.
مشابه: communicate, write

- My father corresponded with his brother all his life.
[ترجمه Mohammad] پدرم در تمام طول زندگی اش با برادرش در ارتباط بود
[ترجمه ترگمان] پدرم همیشه با برادرش مکاتبه می کرد
[ترجمه گوگل] پدرم با تمام برادرش در ارتباط بود

• match; be parallel; exchange letters with another person
if one thing corresponds with another or if the two things correspond, they have a similar purpose, position or status.
if two numbers or amounts correspond, they are the same.
if two people correspond, they write letters to each other.

دیکشنری تخصصی

[نساجی] منطبق شدن - مطابق شدن - یکی شدن
[ریاضیات] مطابق بودن، متناظر بودن، مربوط بودن، همخوان بودن

مترادف و متضاد

مکاتبه کردن (فعل)
communicate, correspond

مطابق بودن (فعل)
tally, correspond

برابر بودن (فعل)
correspond

بهم مربوط بودن (فعل)
correspond

مانند یا مشابه بودن (فعل)
correspond

رابطه داشتن (فعل)
correspond, liaise

agree, complement


Synonyms: accord, amount, approach, assimilate, be consistent, be identical to, be similar to, coincide, compare, conform, correlate, dovetail, equal, fit, harmonize, lip sync, match, partake of, reciprocate, resemble, rival, square, tally, touch


Antonyms: differ, disagree


communicate in writing


Synonyms: answer, drop a kite, drop a line, drop a note, epistolize, exchange letters, have pen pal, hear from, keep in touch, pen, put pen to paper, reply, scribble, send letter, send word, write


جملات نمونه

1. her views do not correspond with reality
نظریات او با واقعیت همخوانی ندارد.

2. in birds, the wings correspond to arms
در پرندگان بال ها به مثابه دست هستند.

3. the testimony of one of the witnesses did not correspond with the police report
گواهی یکی از شهود با گزارش پلیس همخوان نبود (مطابقت نداشت).

4. The two halves of the document did not correspond.
[ترجمه کارزان] دو نیمه سند همخوانی نداشتند.
[ترجمه ترگمان]دو نیمه سند متناظر با آن نبودند
[ترجمه گوگل]دو قسمت از سند مطابقت نداشت

5. Racegoers will be given a number which will correspond to a horse running in a race.
[ترجمه ترگمان]به Racegoers عددی داده خواهد شد که با اسبی که در مسابقه رقابت می کند، مطابقت داشته باشد
[ترجمه گوگل]Racegoers به ​​شماره ای داده خواهد شد که به یک اسب در حال اجرا در مسابقه متبادر می شود

6. I assure you my actions will correspond with my words.
[ترجمه ترگمان]به شما اطمینان می دهم که اعمال من با کلمات من سازگار است
[ترجمه گوگل]من اطمینان می دهم که اقدامات من با کلمات من مطابقت دارد

7. Their nursery schools correspond roughly to our infant schools.
[ترجمه ترگمان]مهد کودک آن ها تقریبا با مدارس نوزاد ما همخوانی دارد
[ترجمه گوگل]مدارس پرستاری آنها تقریبا به مدارس نوزادان ما میرسند

8. His actions do not correspond with his words.
[ترجمه ترگمان]اعمال او با حرف هایش همخوانی ندارد
[ترجمه گوگل]اقدامات او با کلماتش مطابقت ندارد

9. The two sisters correspond every week.
[ترجمه ترگمان]هر هفته دوخواهر با هم مکاتبه می کنند
[ترجمه گوگل]هر دو خواهر هر هفته می آیند

10. Her expenses do not correspond to her income.
[ترجمه ترگمان]هزینه های او با درآمد او همخوانی ندارد
[ترجمه گوگل]هزینه های او به درآمد او بستگی ندارد

11. Your account of events does not correspond with hers.
[ترجمه ترگمان]شرح وقایع با او مطابقت ندارد
[ترجمه گوگل]حساب کاربری شما از حوادث مربوط به آن نیست

12. The numbers correspond to points on the map.
[ترجمه ترگمان]اعداد مربوط به نقاط روی نقشه هستند
[ترجمه گوگل]اعداد مربوط به نقاط روی نقشه

13. Does the name on the envelope correspond with the name on the letter inside?
[ترجمه ترگمان]اسم روی پاکت با اسم داخل نامه مطابقت داره؟
[ترجمه گوگل]آیا نام بر روی پاکت با نامی که در داخل آن نوشته شده است، مطابقت دارد؟

14. His story of what happened that night didn't correspond with the witness's version.
[ترجمه ترگمان]داستان او از اتفاقی که آن شب افتاد با نسخه شاهد مطابقت نداشت
[ترجمه گوگل]داستان او از آنچه که در آن شب اتفاق افتاد، با نسخه شاهد نبود

15. The written record of the conversation doesn't correspond to what was actually said.
[ترجمه ترگمان]سابقه نوشتاری این مکالمه با آنچه در واقع گفته شد خوانی ندارد
[ترجمه گوگل]ضبط کتبی مکالمه با آنچه که در واقع گفته شد، مطابقت ندارد

16. The two maps of London correspond closely.
[ترجمه ترگمان]دو نقشه لندن از نزدیک مطابقت دارد
[ترجمه گوگل]دو نقشه لندن با یکدیگر همخوان هستند

17. Your account and hers do not correspond.
[ترجمه ترگمان]حساب تو و او با هم مکاتبه نمی کنند
[ترجمه گوگل]حساب کاربری شما و همسایه شما مطابقت ندارد

Her views do not correspond with reality.

نظریات او با واقعیت هم‌خوانی ندارد.


The date of his death corresponds with my birthday.

تاریخ مرگ او با زادروز من مقارن است.


The testimony of one of the witnesses did not correspond with the police report.

گواهی یکی از شهود با گزارش پلیس هم‌خوان نبود (مطابقت نداشت).


In birds, the wings correspond to arms.

در پرندگان بال‌ها به مثابه دست هستند.


The two lovers corresponded secretly.

عاشق و معشوق، پنهانی با هم مکاتبه می‌کردند.


پیشنهاد کاربران

بستگی داشتن

Correspond با to به معنای مطابق بودن با می باشد.

اطلاق شدن

هم ارز بودن

تطابق داشتن ، متناظر بودن

همسویی

مطابقت دارد

>> مطابقت داشتن
مشابه بودن،
برابر بودن

همتا/همانند بودن

Correspond ( with sb ) :
( رسمی ) ( با ایمیل یا نامه و. . . ) مکاتبه کردن
( منظور ارتباط برقرار کردن از طریق نامه یا ایمیل یا تلگرام و . . . . )


Macmillan:👇👇👇👇
formal�if two people correspond, they regularly write letters to each other


Eg: the two lovers corresponded secretly
عاشق و معشوق، پنهانی با هم نامه رد و بدل میکردند.

Eg: I've been corresponding�with�several experts in the field. �
داشتم با چند تا متخصص در این زمینه مکاتبه میکردم

متناظر

ارتباط داشتن به هم
مربوط بودن دو چیز به هم

معادل بودن

match

1 - مطابقت داشتن - مشابه بودن - برابر بودن
The money I've saved corresponds roughly to the
amount I need for my plane ticket
The American FBI corresponds to the British MI5

2 - مکاتبه کردن
I corresponded with him when he was at school

نامه نگاری

اقا معنی های پرکاربردش همیناس بقیه رو توجه نکن

مطابق بودن ، تطابق داشتن ، مطابقت داشتن ، همخوانی داشتن


کلمات دیگر: