کلمه جو
صفحه اصلی

contribute


معنی : اعانه دادن، شرکت کردن در، همکاری و کمک کردن، هم بخشی کردن
معانی دیگر : (به اتفاق دیگران) اهدا کردن، دادن، ارزانی داشتن، اعطا کردن، بخشیدن، معاضدت کردن، کمک کردن، موجب شدن، تاثیر داشتن بر، دخیل بودن در، (برای روزنامه و مجله و غیره) نوشتن

انگلیسی به فارسی

اعانه دادن، شرکت کردن در، همکاری کردن، هم‌بخشی کردن


مشارکت، اعانه دادن، شرکت کردن در، همکاری و کمک کردن، هم بخشی کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: contributes, contributing, contributed
(1) تعریف: to give individually or with others to a common fund or collective effort.
مترادف: donate, give
مشابه: accord, furnish, grant, help, present, provide, subsidize, supply

- We contributed both time and money to the senator's campaign.
[ترجمه حسین رحمانی] ما هم پول و هم وقت خود را به سناتور کمپین اختصاص دادیم
[ترجمه ترگمان] ما در هر دو زمان و پول به کمپین سناتور کمک کردیم
[ترجمه گوگل] ما هم زمان و پول به کمپین سناتور کمک کردیم

(2) تعریف: to provide (written material) for publication.
مترادف: author, write
مشابه: provide, submit

- She contributed two articles to the journal last year.
[ترجمه راضیه] او سال گذشته دو تا مقاله را درژورنال شرکت داد
[ترجمه ترگمان] او در سال گذشته دو مقاله در مجله چاپ کرد
[ترجمه گوگل] او در سال گذشته دو مقاله به مجله را منتشر کرد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: contributive (adj.), contributively (adv.), contributor (n.)
(1) تعریف: to donate something, such as money or time, to a common fund or collective effort.
مترادف: donate, give, pitch in
مشابه: chip in, provide

- I'm sorry that I'm not able to contribute this year.
[ترجمه ترگمان] متاسفم که امسال نمی توانم کمک کنم
[ترجمه گوگل] متاسفم که من امسال نمی توانم کمک کنم

(2) تعریف: to play a part in or add to.

- Her wonderful acting certainly contributed to the success of the play.
[ترجمه ترگمان] نقش فوق العاده او در موفقیت این نمایش نقش داشت
[ترجمه گوگل] بازی فوق العاده ای است که قطعا به موفقیت بازی کمک می کند
- He never once contributed to the conversation.
[ترجمه میلاد سهرابی فر کارشناس آموزش] او حتی یکبار هم در گفتگو شرکت نکرد
[ترجمه ترگمان] او هیچ وقت به گفتگو کمک نکرد
[ترجمه گوگل] او هرگز به مکالمه کمک کرد
- The dog's barking contributes heavily to the noise level around here.
[ترجمه ترگمان] پارس سگ به شدت به سطح نویز موجود در اطراف آن کمک می کند
[ترجمه گوگل] لرزش سگ به شدت به سطح سر و صدای اطراف آن کمک می کند

(3) تعریف: to provide written material for publication.
مترادف: write
مشابه: pitch in

- It's important to contribute to these academic journals.
[ترجمه ترگمان] مهم است که به این مجلات علمی کمک کنید
[ترجمه گوگل] مهم است که به این مجلات علمی کمک کنید

• donate, give; cause
if you contribute to something, you say or do things which help to make it successful.
if you contribute money to something, you give money in order to help pay for something.
if something contributes to a situation, it is one of its causes.
to contribute to a book, magazine, or newspaper means to write a piece of work that is published in it.

مترادف و متضاد

اعانه دادن (فعل)
chip in, contribute

شرکت کردن در (فعل)
chip in, contribute

همکاری و کمک کردن (فعل)
chip in, contribute

هم بخشی کردن (فعل)
chip in, contribute

donate, provide


Synonyms: accord, add, afford, ante up, assign, bequeath, bequest, bestow, chip in, come through, commit, confer, devote, dispense, dole out, dower, endow, enrich, furnish, give, give away, go Dutch, grant, hand out, kick in, pitch in, pony up, present, proffer, sacrifice, share, subscribe, subsidize, supply, sweeten the kitty, tender, will


Antonyms: harm, hurt, neglect, oppose, shun, subtract, take, take away, withdraw, withhold


be partly responsible for


Synonyms: add to, advance, aid, assist, augment, be conducive, be instrumental, conduce, do one’s bit, finger in the pie, fortify, get in the act, have a hand in, help, lead, put in two cents, redound, reinforce, sit in on, strengthen, supplement, support, tend, uphold


Antonyms: counteract, disapprove, neglect, shun, withhold


جملات نمونه

1. contribute to
دخیل بودن در،اثر داشتن در

2. everyone should contribute according to their means
هرکسی باید به قدر استطاعت خود کمک کند.

3. soaring land prices contribute to the high cost of construction
قیمت فزاینده ی زمین بر هزینه ی زیاد ساختمان اثر می گذارد.

4. the elderly can contribute much to the society
سالمندان می توانند خیلی به اجتماع کمک کنند.

5. Regular outings contribute to a sense of fellowship among co-workers.
[ترجمه ترگمان]گردش های منظم باعث حس دوستی میان همکاران می شود
[ترجمه گوگل]پیاده روی های منظم به معنای مشارکت در همکاری ها کمک می کند

6. Rubbishy commercials and harmful programmes contribute to the rise in violence and crime in the street.
[ترجمه fatima] تبلیغات بدرد نخور و برنامه های مضر به افزایش خونت و جرم در خیابان ها کمک می کند .
[ترجمه ترگمان]تبلیغات rubbishy و برنامه های مضر به افزایش خشونت و جنایت در خیابان کمک می کنند
[ترجمه گوگل]تبلیغات راببشی و برنامه های مضر به افزایش خشونت و جرم در خیابان ها کمک می کنند

7. City employees cannot contribute to political campaigns.
[ترجمه ترگمان]کارمندان شهر نمی توانند به فعالیت های سیاسی کمک کنند
[ترجمه گوگل]کارکنان شهر نمی توانند به کمپین های سیاسی کمک کنند

8. This new discovery will contribute to all humanity.
[ترجمه ترگمان]این کشف جدید به همه بشریت کمک خواهد کرد
[ترجمه گوگل]این کشف جدید به تمام بشریت کمک خواهد کرد

9. One of the aims of ethnography is to contribute to an understanding of the human race.
[ترجمه ترگمان]یکی از اهداف قوم نگاری این است که به درک نوع بشر کمک کنیم
[ترجمه گوگل]یکی از اهداف نگارش، کمک به درک نژاد بشر است

10. Would you like to contribute to our collection?
[ترجمه ترگمان]دوست دارید به مجموعه ما کمک کنید؟
[ترجمه گوگل]آیا می خواهید به مجموعه ما کمک کنید؟

11. Aren't you going to contribute towards Jack's leaving present?
[ترجمه ترگمان]نمی خوای در حال حاضر به \"جک\" کمک کنی؟
[ترجمه گوگل]آیا نمی خواهید به حضور در جک جک کمک کنید؟

12. She usually poor-mouths when it's her turn to contribute.
[ترجمه ترگمان]معمولا وقتی نوبت او است که کمک کند دهان باز می کند
[ترجمه گوگل]او معمولا وقتی که به نوبه خود به مشارکت کمک می کند، ضعیف است

13. The company publicly apologized and agreed to contribute some money to charity.
[ترجمه ترگمان]شرکت به طور عمومی معذرت خواهی کرد و موافقت کرد که مقداری پول به خیریه اختصاص دهد
[ترجمه گوگل]این شرکت به طور عمومی عذرخواهی کرد و موافقت کرد که برخی کمک های مالی به موسسات خیریه کمک کند

14. Does smoking contribute to lung cancer?
[ترجمه معصوم] آیا سیگار کشیدن باعث سرطان ریه می شود؟
[ترجمه ترگمان]آیا سیگار کشیدن به سرطان ریه کمک می کند؟
[ترجمه گوگل]آیا سیگار کشیدن به سرطان ریه کمک می کند؟

They contributed a thousand dollars each to help the poor.

آنها هریک هزار دلار برای کمک به مستمندان اهدا کردند.


The elderly can contribute much to the society.

سالمندان می‌توانند خیلی به اجتماع کمک کنند.


Industry has contributed to the excessive growth of cities.

صنعت موجب رشد بیش از حد شهرها شده است.


Soaring land prices contribute to the high cost of construction.

قیمت فزاینده‌ی زمین بر هزینه‌ی زیاد ساختمان اثر می‌گذارد.


He contributed several articles for our magazine.

او برای مجله‌ی ما چند مقاله نوشت.


Fatigue contributed to his defeat.

خستگی در شکست او دخیل بود.


everyone should contribute according to their means.

هرکسی باید به قدر استطاعت خود کمک کند.


اصطلاحات

contribute to

دخیل بودن در، اثر داشتن در


پیشنهاد کاربران

تعامل داشتن

موثر بودن

سهیم شدن



To be one of the causes of sth

مشارکت

( نظر، دیدگاه و. . . ) ارائه کردن

مشارکت کردن

Contribute to sth
دست داشتن/دخیل بودن/موثر بودن/تاثیر داشتن/سهیم بودن ( در بوجود آمدن رویداد یا پیشامدی )


تشکیل دادن

مشارکت داشتن، سهیم بودن

( برای روزنامه و مجله و غیره ) نوشتن
This article is contributed by Taghi Taghavi. این مقاله توسط تقی تقوی نوشته شده است.

نقش داشتن
سهم داشتن
دستاورد داشتن
رهاورد داشتن

شراکت داشتن، شراکت/معاونت/یاری/کمک کردن، سبب شدن

انتشار دادن ( نوشتاری )

منجر شدن

سهم خود را ادا کردن

1. گذاشتن یا دادن ( زمان، کمک، پول و . . . )
2. کمک کردن
3. ( برای روزنامه و مجله و غیره ) نوشتن


باعث شدن

اهتمام

اثرگذار بودن

نقش داشتن

نگاشتن

تاثیر داشتن، تاثیر داشتن بر
Many market forces contribute to supply and demand, and thus to a company's stock price
بسیاری از نیروهای بازار بر عرضه و تقاضا و در نتیجه قیمت سهام شرکت، تاثیر میگذراند.

کمک کردن

تاثیر داشتن، نقش داشتن، سهیم بودن

ابراز کردن

افزودن
بهبود دادن
افزایش دادن
صحبت کردن ( در جلسه و . . . ) ، ابراز نظر کردن

Meaning: To contribute to something means to do something to make it successful

Example: We decided to contribute money to the new hospital

۱. مشارکت داشتن ، سهیم بودن ، اثر داشتن
۲. دادن، کمک کردن
۳. نوشتن

سهم ایفا کردن

نقش مهمی ایفا کردن در چیزی

Understanding language as a complicated system contributes to understanding human mind and how this complicated system is
organized in and acquired by human brain
درک زبان بعنوان سیستمی پیچیده، نقش مهمی در فهم ذهن انسان و طریقه سازماندهی شدن و نظم این سیستم بوسیله مغز ، ایفا میکنه.


کلمات دیگر: