کلمه جو
صفحه اصلی

connote


معنی : دلالت ضمنی کردن بر، اشاره ضمنی کردن
معانی دیگر : (در مورد واژه) معنای ضمنی (علاوه بر معنای صریح: denotation) داشتن، همباره داشتن، بار معنایی رساندن، رساندن (معنی)، متضمن بودن، در برداشتن، در پی داشتن

انگلیسی به فارسی

دلالت ضمنی کردن بر، اشاره ضمنی کردن


فهمیدن، دلالت ضمنی کردن بر، اشاره ضمنی کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: connotes, connoting, connoted
(1) تعریف: to suggest or imply (meanings or associations) in addition to the literal meaning.
مترادف: imply, import, indicate, signify, suggest
مشابه: insinuate, intimate, predicate

- The word "beach" often connotes happy times in warm sunshine.
[ترجمه simple] کلمه "ساحل" اغلب اوقات شادی در آفتاب گرم را در پی دارد.
[ترجمه ترگمان] کلمه \"ساحل\" اغلب اوقات خوشی را در آفتاب گرم سپری می کند
[ترجمه گوگل] کلمه 'ساحل' اغلب زمان های خوشحال در آفتاب گرم است
- If a student is called a "scholar," it connotes that this person is serious, diligent, and intelligent.
[ترجمه ترگمان] اگر یک دانشجو یک \"دانشمند\" نامیده می شود، به نظر می رسد که این فرد جدی، سخت کوش و باهوش است
[ترجمه گوگل] اگر دانش آموز یک دانشمند نامیده می شود، این نشان می دهد که این شخص جدی، سخت کوش و هوشمند است

(2) تعریف: to imply a connection or association with, or to involve as a result or accompaniment.
مترادف: imply, mean
مشابه: cause, indicate, involve, predicate, result in, signify

- A woman wearing glasses in a film used to connote bookishness on her part or even sexual inhibition.
[ترجمه ترگمان] زنی که عینک به چشم داشت، هم نشاندهنده bookishness در قسمت خود و یا حتی بازدارنده جنسی است
[ترجمه گوگل] یک زن عینک در یک فیلم، برای اشاره به bookishness در بخش خود و یا حتی مهار جنسی استفاده می شود

• imply, suggest, hint, insinuate, infer

مترادف و متضاد

دلالت ضمنی کردن بر (فعل)
imply, connote

اشاره ضمنی کردن (فعل)
connote

imply


Synonyms: add up to, betoken, denote, designate, evidence, express, hint at, import, indicate, insinuate, intend, intimate, involve, mean, signify, spell, suggest


Antonyms: denote


جملات نمونه

1. Very soon 'Third World' came to connote poverty.
[ترجمه ترگمان]خیلی زود جهان سوم یادآور فقر شد
[ترجمه گوگل]خیلی زود 'جهان سوم' به فقر اشاره کرد

2. The word " food " may connote " greed ".
[ترجمه ترگمان]کلمه \"غذا\" می تواند دلالت بر حرص و طمع داشته باشد
[ترجمه گوگل]کلمه 'غذا' ممکن است به 'حرص' اشاره کند

3. The car's name is meant to connote luxury and quality.
[ترجمه ترگمان]نام این ماشین یادآور تجمل و کیفیت است
[ترجمه گوگل]نام خودرو به معنی لوکس و کیفیت است

4. These criteria connote reproductive heterosexuality, and male-, middle-class-dominated employment.
[ترجمه ترگمان]این معیارها هم دلالت بر جذب باروری، و اشتغال مردانه دارند
[ترجمه گوگل]این معیارها به معنای دگرگونی باروری و اشتغال والدین و طبقه متوسط ​​است

5. Instead, back-to-back seasons of 6-and 5-6 connote a trend.
[ترجمه ترگمان]در عوض فصل های پشت به عقب ۶ و ۵ - ۶ هم نشاندهنده یک گرایش است
[ترجمه گوگل]در عوض، فصل های بازگشت به عقب 6 و 5-6 یک روند را نشان می دهد

6. For some, these Labels also connote sociopolitical orders.
[ترجمه ترگمان]برای برخی، این برچسب ها هم به دستورها sociopolitical هم اشاره می کنند
[ترجمه گوگل]برای برخی، این برچسب ها همچنین دستورات اجتماعی و سیاسی را به چشم می خورد

7. As I have suggested already, they connote intimacy.
[ترجمه ترگمان]همان طور که قبلا هم پیشنهاد کرده ام، آن ها هم می توانند صمیمیت داشته باشند
[ترجمه گوگل]همانطور که قبلا پیشنهاد دادم، آنها صمیمیت را نشان می دهند

8. Suits do not exactly connote creativity and risk-taking.
[ترجمه ترگمان]Suits دقیقا دلالت بر خلاقیت و ریسک پذیری ندارند
[ترجمه گوگل]کت و شلوار دقیقا به خلاقیت و ریسک پذیری اشاره نمی کند

9. Authoritarianism will connote a more encompassing array of nondemocratic practices and control over citizens' political behavior.
[ترجمه ترگمان]Authoritarianism هم یادآور مجموعه ای more از اقدامات nondemocratic و کنترل بر رفتار سیاسی شهروندان است
[ترجمه گوگل]اقتدارگرائی یک مجموعه گستردهتر از شیوههای غیردولتی و کنترل رفتار سیاسی شهروندان را به خود اختصاص میدهد

10. For foreign policy can connote one of a number of different things.
[ترجمه ترگمان]برای سیاست خارجی می تواند یادآور تعدادی از چیزهای مختلف باشد
[ترجمه گوگل]برای سیاست خارجی می تواند یکی از چندین چیز متفاوت باشد

11. Sounds, for example, are used to connote different localities: city traffic, a pub, a South Sea island.
[ترجمه ترگمان]به عنوان مثال، به عنوان مثال از محلات مختلف استفاده می شود: ترافیک شهر، یک میخانه، یک جزیره دریای جنوبی
[ترجمه گوگل]برای مثال، برای مثال، برای اشاره به ترافیک شهری مختلف، یک میخانه، یک جزیره دریای جنوبی، استفاده می شود

12. Anatomising the connote of capitalization rate and arising a view that capitalization rate should be the add of industry fiducial return and opportunity interest and less than industry IRR.
[ترجمه ترگمان]توجه به نرخ سرمایه گذاری را افزایش داده و از این نظر ناشی می شود که نرخ سرمایه گذاری باید به اضافه کردن اعتبار صنعت و منافع فرصت و کم تر از IRR صنعت باشد
[ترجمه گوگل]Anatomising ارتباط از نرخ سرمایه گذاری و ناشی از یک دیدگاه که نرخ سرمایه گذاری باید اضافه کردن بازده صنعتی fiducial و فرصت فرصت و کمتر از IRR صنعت

13. But does not necessarily connote dishonesty, insincerity, or trickery.
[ترجمه ترگمان]اما لزوما نشان دهنده عدم صداقت، عدم خلوص نیت یا حیله گری نیست
[ترجمه گوگل]اما لزوما به معنی ناسازگاری، ناامنی و یا حیله گری نیست

14. Some grammatical rules of English connote much pragmatic information.
[ترجمه ترگمان]برخی قواعد گرامری در زبان انگلیسی هم نشان دهنده اطلاعات واقع گرایانه است
[ترجمه گوگل]برخی از قوانین گرامری انگلیسی به اطلاعات عملی عمل می کنند

15. The guy will never hold it up by the handles or the straps, which would connote familiarity with the bag.
[ترجمه ترگمان]مرد هرگز آن را با دسته یا بندها نگه نخواهد داشت که هم نشان دهنده آشنایی با کیف است
[ترجمه گوگل]این پسر هرگز با دست و یا بندهای آن دست و پنجه نرم نخواهد کرد، که آشنایی با کیسه را مشخص می کند

In addition to its denotation, the word "mother" also connotes "origin" and "nurturer".

واژه‌ی مادر، علاوه‌بر معنی اصلی خود دارای هم‌باره‌های (معانی ضمنی) «سرمنشأ» و «پرورنده» نیز هست.


Guilt usually connotes suffering.

گناه معمولاً مستلزم رنج و محنت است.


پیشنهاد کاربران

مشخص کردن، اشاره کردن

به ذهن آوردن


کلمات دیگر: