کلمه جو
صفحه اصلی

loyalty


معنی : ثبات قدم، وفاداری، سرسپردگی، وظیفه شناسی، صداقت
معانی دیگر : باوفایی، اخلاص

انگلیسی به فارسی

وفاداری، باوفایی، صداقت، وظیفه شناسی، ثبات قدم


وفاداری، صداقت، سرسپردگی، وظیفه شناسی، ثبات قدم


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
حالات: loyalties
(1) تعریف: the condition of being faithful or loyal.
مترادف: adherence, allegiance, constancy, faithfulness, fealty, fidelity, steadfastness
متضاد: disloyalty, treachery
مشابه: devotion, faith, patriotism

(2) تعریف: an instance of being loyal.
مترادف: adherence, allegiance, fealty, fidelity
متضاد: disloyalty, treachery, treason
مشابه: attachment, devotion, faithfulness, patriotism

• faithfulness, devotion, constancy
loyalty is behaviour in which you stay firm in your friendship or support for someone or something.
loyalties are feelings of friendship, support, or duty.

مترادف و متضاد

faithfulness, dependability


ثبات قدم (اسم)
abidance, grittiness, perseverance, loyalty, resolution

وفاداری (اسم)
loyalty, camaraderie, allegiance, fidelity, fealty, constancy, troth

سرسپردگی (اسم)
surrender, loyalty, allegiance, devotion, fidelity, commitment, faithfulness, troth, capitulation, committal

وظیفه شناسی (اسم)
loyalty, fealty, deontology

صداقت (اسم)
loyalty, veracity, truth, fidelity, honesty, trueness

Synonyms: adherence, allegiance, ardor, attachment, bond, conscientiousness, constancy, devotedness, devotion, duty, earnestness, faith, fealty, fidelity, homage, honesty, honor, incorruptibility, integrity, inviolability, obedience, patriotism, probity, reliability, resolution, scrupulousness, sincerity, single-mindedness, singleness, staunchness, steadfastness, subjection, submission, support, tie, troth, trueheartedness, trueness, trustiness, trustworthiness, truth, truthfulness, uprightness, zeal


Antonyms: disloyalty, undependability, unfaithfulness


جملات نمونه

1. How can we provide job opportunities for all our graduates?
چگونه می توانیم برای همه فارغ التحصیلان فرصت های شغلی فراهم کنیم؟

2. Hal said he would bring the ball provided he would be allowed to pitch.
هال گفت توپ را می آورد به شرط این که خودش توپ را پرت کند

3. The government is obligated, among other things, to provide for the common welfare and secure the blessings of peace for all citizens.
از جمله وظایف دولت، تامین کردن رفاه اجتماعی و حفظ امنیت و صلح برای تمامی شهروندان است

4. they pledged loyalty to their leader
آنان عهد کردند که به رهبر خود وفادار باشند.

5. they swore undying loyalty to their leader
سوگند خوردند که نسبت به رهبر خود همیشه وفادار باشند.

6. as long as it was politic to profess loyalty
تا زمانی که ادعا به وفاداری به صلاح بود

7. she followed hassan with a kind of canine loyalty
او با (نوعی) وفاداری سگ مانند از حسن پیروی می کرد.

8. she gave him many assurances of love and loyalty
خیلی به او قول عشق و وفاداری می داد.

9. She gave repeated assurances of her loyalty.
[ترجمه ترگمان]او اطمینان خاطر خود را تکرار کرد
[ترجمه گوگل]او اطمینان مکررا از وفاداری او را تکرار کرد

10. Among her many virtues are loyalty, courage, and truthfulness.
[ترجمه ترگمان]در میان بسیاری از فضایل او وفاداری، شجاعت و صداقت وجود دارد
[ترجمه گوگل]در میان بسیاری از فضیلت ها، وفاداری، شجاعت و صداقت است

11. Servicemen have to swear an oath of loyalty to their country.
[ترجمه ترگمان]باید سوگند وفاداری به کشور خود سوگند یاد کرد
[ترجمه گوگل]ارتش باید سوگند به وفاداری به کشور خود را

12. He showed unswerving loyalty to his friends.
[ترجمه ترگمان]او به دوستانش وفادار مانده بود
[ترجمه گوگل]او وفاداری خود را به دوستانش نشان داد

13. I have sworn an oath of loyalty to the monarchy.
[ترجمه ترگمان]من سوگند وفاداری به سلطنت سوگند یاد کرده ام
[ترجمه گوگل]من سوگند به وفاداری به سلطنت دادم

14. They taught me the meaning of Loyalty that you should never forget anyone you loved.
[ترجمه ترگمان]آن ها معنی وفاداری را به من آموختند که هرگز کسی را که دوست داشتی فراموش نخواهی کرد
[ترجمه گوگل]آنها به معنای وفاداری به من یاد دادند که هرگز کسی را که دوست داری فراموش نکنی

15. Despite her sharp tongue, she inspires loyalty from her friends.
[ترجمه ترگمان]با وجود زبون sharp، اون وفاداری رو از دوستاش الهام بخشه
[ترجمه گوگل]با وجود زبان تیز او، او وفاداری خود را از دوستانش الهام می کند

16. They swore an oath of loyalty to the country.
[ترجمه ترگمان]آن ها سوگند وفاداری به کشور سوگند خوردند
[ترجمه گوگل]آنها سوگند به وفاداری به کشور سوگند یاد کردند

17. No one could ever doubt her loyalty.
[ترجمه ترگمان]هیچ کس نمی توانست به وفاداری او شک کند
[ترجمه گوگل]هیچکس نمیتواند وفاداری خود را بفهمد

18. They covenanted in loyalty to the king.
[ترجمه ترگمان]اونها به پادشاه وفادار هستند
[ترجمه گوگل]آنها وفادار به پادشاه شدند

19. All the countries have proclaimed their loyalty to the alliance.
[ترجمه ترگمان]همه کشورها وفاداری خود را به پیمان اعلام کرده اند
[ترجمه گوگل]همه کشورها وفادار خود را به این اتحاد اعلام کرده اند

20. Can I count on your loyalty?
[ترجمه ترگمان]میتونم روی وفاداریت حساب کنم؟
[ترجمه گوگل]آیا می توانم بر وفاداری شما حساب کنم؟

My loyalties to my family come before my loyalties to my work.

وفاداری من به خانواده‌ام پیش قدم است به کارم.


She gave him many assurances of love and loyalty.

به او قول فراوان عشق و وفاداری داد.


پیشنهاد کاربران

وفاداری، صداقت، وظیفه شناسی، ثبات قدم،


روانشناسی: وفاداری

باشگاه مشتریان

Loyalty وفادلی، ثبات قدم
من آن خاک وفادلی
که از من بوی نشان عشق تو می آید
معجزه را کسی میدانم
که در آغوش او ( معشوق )
حالت زیبای لبم، زیباترین خوشبختی رابه چشمانم می بخشد
نیک بختی

تامین کردن

faithfulness to a person

وفاداری

یه انچنتمنت خفن در بازی ماین کرافت معنی:نگه داشتن

تعلق داشتن به کسی یا چیزی


کلمات دیگر: