کلمه جو
صفحه اصلی

breakup

انگلیسی به فارسی

فروپاشی، فروریخت، تلاشی، فساد، فروریزش، پایان، فروکش، ایستایی، اضمحلال، تجزیه، فروشکاف


شکسته شدن، تجزیه، انحلال


مترادف و متضاد

end of relationship


Synonyms: breakdown, breaking, crackup, disintegration, dispersal, dissolution, divorce, ending, parting, rift, separation, split, splitsville, splitting, termination, wind-up


Antonyms: reconciliation


جملات نمونه

the breakup of the Soviet Empire

فروپاشی امپراطوری شوروی


پیشنهاد کاربران

breakup ( علوم جَوّ )
واژه مصوب: فروشکست 2
تعریف: چند تکه شدن یخی که بخشی از آب را می پوشاند و به ضخامت یخ و مقاومت و سرعت شارش و هندسۀ رودخانه بستگی دارد

جدا شدن
جدایی
قطع رابطه



کلمات دیگر: