کلمه جو
صفحه اصلی

escape


معنی : رهایی، گریز، فرار، فر، رستن، رهایی جستن، خلاصی جستن، جان بدر بردن، فرار کردن، گریختن، در رفتن
معانی دیگر : خلاصی، نجات، ورمالیدن، گالیدن، جان به در بردن، (از خطر) جستن، (آسیب و غیره) - ندیدن، (زخمی و غیره) - نشدن، رهیدن، نجات یافتن، (آب و گاز و هوا و غیره) درز کردن (به خارج)، خارج شدن، نشت کردن، ناپدید شدن، محو شدن، (به طور غیرارادی خارج شدن از دهان یا مقعد و غیره)، مورد (توجه یا تنبیه و غیره) واقع نشدن، (پیش از ضمیر شخصی مفعولی) به یاد نیاوردن، فراموش کردن، (وسیله یا راه فرار) مفر، گریز راه، مخرج، برونگاه، در رو، درز، (سرایت یا ریختن به بیرون) نشت، تراوش، درز کردن، بیرون رفتن، (رهایی فکری) تفریح، تفرج، گشادگی خاطر، وابسته به فرار (یا گریز)، (گیاه شناسی - در مورد گیاه کاشته شده و اهلی) وحشی شدن، ناپرورده شدن، هرزه شدن، گیاه هرزه، خودرو شده، گریزش، فراری بودن

انگلیسی به فارسی

رستن، گریختن، در رفتن، فرار کردن، رهایی جستن، خلاصی جستن، جان به در بردن


گریختن از، اجتناب کردن از


گریز، فرار، رهایی، خلاصی


در رفتن، گریز، فرار، رهایی، فر، گریختن، فرار کردن، رستن، رهایی جستن، خلاصی جستن، جان بدر بردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: escapes, escaping, escaped
(1) تعریف: to free oneself from physical confinement.
مترادف: flee, fly the coop, run
مشابه: abscond, bolt, clear out, dash, depart, exit, scram, skedaddle, slip away

- Two prisoners escaped from the prison during the night.
[ترجمه ....] در طول شب دو زندانی از زندان فرار کردند.
[ترجمه Jimin] دو زندانی در طول شب از زندان گریختند
[ترجمه هلیا خلیلی ] دو زندانی در طول شب از زندان فرار کردند
[ترجمه ترگمان] دو زندانی در طول شب از زندان فرار کردند
[ترجمه گوگل] دو زندانی در طول شب از زندان فرار کردند
- I tried to close the door quickly, but the cat escaped.
[ترجمه مبینا رضایی] من تلاش کردم درب را سریع ببندم اما گربه فرار کرد
[ترجمه 0...] سعی کردم سریع درب را ببندم ، اما گربه فرار کرد.
[ترجمه هانیه سادات موسوی] من سعی کردم درب را به سرعت ببندم اما گربه فرار کرد.
[ترجمه هلیا خلیلی ] سعی کردم سریع در را ببندم ولی گربه فرار کرد
[ترجمه ترگمان] سعی کردم سریع در را ببندم، اما گربه فرار کرد
[ترجمه گوگل] سعی کردم درب را سریع ببندم، اما گربه فرار کرد

(2) تعریف: to avoid capture or other danger; get away.
مشابه: abscond, dodge, duck, evade, parry, run

- Though roadblocks were set up, the criminal escaped.
[ترجمه A.A] با وجود اینکه راه بندها کارگذاشته شده بود، مجرم فرار کرد
[ترجمه ایلیا ابراهیمی] هرچند پلیس ها کارهای امنیتی را انجام داده بودند اما آن مجرم فرار کرد
[ترجمه هلیا خلیلی ] اگرچه راهبند کارگذاشته شده بود مجرم فرار کرد
[ترجمه ترگمان] هر چند که موانع امنیتی برپا شده بودند، مجرم فراری شده بود
[ترجمه گوگل] اگرچه راهپیمایی ها راه اندازی شد، جنایتکاران فرار کردند
- The house was on fire, but the family was able to escape.
[ترجمه هلیا خلیلی ] خانه آتش گرفته بود اما خانواده می توانستند فرار کنند
[ترجمه ترگمان] خانه آتش گرفته بود، اما خانواده قادر به فرار بودند
[ترجمه گوگل] خانه در آتش بود، اما خانواده توانست فرار کنند

(3) تعریف: to leak out, as a fluid or gas.
مترادف: issue, leak
مشابه: emanate, flow, gush, seep, spill, spurt, stream

- The gas was able to escape because the seal was not tight.
[ترجمه ترگمان] گاز می توانست فرار کند چون آب بندی محکم نبود
[ترجمه گوگل] گاز قادر به فرار بود، چون مهر و موم تنگ نیست
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to get away from; avoid; evade.
مترادف: avoid, elude, evade, flee, slip
مشابه: abandon, break, depart, desert, dodge, exit, leave, miss, shake, shun, skirt

- Some people are able to escape punishment for their crimes.
[ترجمه ترگمان] برخی افراد قادر به فرار از مجازات برای جرائم خود هستند
[ترجمه گوگل] بعضی از مردم می توانند از مجازات برای جرایمشان فرار کنند
- The little boy tried to escape being smothered with kisses by his well-meaning aunt.
[ترجمه Zahra r] پسر کوچواو تلاش کرد که از بوسیده شدن توسط عمه به اصطلاح خوبش فرار کند.
[ترجمه ترگمان] پسر کوچک سعی کرد با بوسه ای از خاله - meaning خفه شود
[ترجمه گوگل] پسر کوچک سعی کرد فرار کند که بوسه هایش توسط عمه اش به اصطلاح خسته شده بود
- He escaped going to prison because of his youth.
[ترجمه ترگمان] او به خاطر جوانی از زندان فرار کرد
[ترجمه گوگل] از آنجا که او جوان بود به زندان فرار کرد

(2) تعریف: to elude (recollection or notice).
مترادف: elude
مشابه: evade, miss, slip

- Fortunately, the insult escaped his notice.
[ترجمه ترگمان] خوشبختانه توهینی که به او شده بود از بین رفت
[ترجمه گوگل] خوشبختانه، این توهین متوجه او شد

(3) تعریف: to slip out from by mistake, as a remark or comment.
مترادف: leak out from, slip

- The remark escaped my lips before I could reconsider.
[ترجمه ترگمان] قبل از اینکه بتوانم تجدید نظر کنم این حرف از دهانم خارج شد
[ترجمه گوگل] این سخنان قبل از اینکه من بتوانم تجدید نظر کنم، لب هایم را فراموش کردم
اسم ( noun )
مشتقات: escapable (adj.), escaper (n.)
(1) تعریف: the act or an instance of freeing oneself or escaping from physical confinement.
مترادف: extrication, flight, getaway
مشابه: break, breakout, departure, exodus, jailbreak, release, runaway

- Escape from such a prison was thought to be impossible.
[ترجمه kjhgfdsa] فرار از چنین زندان به نظرش غیرممکن می رسید
[ترجمه ترگمان] فرار از چنین زندان به نظرش غیرممکن می رسید
[ترجمه گوگل] فرار از چنین زندانی غیرممکن بود
- It is still unclear how the captives made their escape.
[ترجمه ترگمان] هنوز مشخص نیست که این اسرا چگونه فرار کردند
[ترجمه گوگل] هنوز معلوم نیست چطور اسیران فرار کردند

(2) تعریف: avoidance of, or a way in which to avoid, an unpleasant or harmful event or situation.
مترادف: avoidance, deliverance, extrication, freedom
مشابه: getaway, liberation, release

- Her escape from committee duties allowed her more time with her family.
[ترجمه ترگمان] فرار او از وظایف کمیته به او اجازه می داد که با خانواده اش وقت بیشتری داشته باشد
[ترجمه گوگل] فرار او از وظایف کمیته به او اجازه داد تا زمان بیشتری را با خانواده اش داشته باشد
- The patient had suffered so much that he saw death as an escape.
[ترجمه ترگمان] بیمار آنقدر رنج برده بود که مرگ را به عنوان فرار دیده بود
[ترجمه گوگل] بیمار به شدت رنج می برد که مرگ را به عنوان یک فرار دید
- As soon as he arrives at these dreaded social functions, he starts planning his escape.
[ترجمه ترگمان] به محض اینکه به این وظایف اجتماعی وحشتناک برسد، شروع به برنامه ریزی برای فرار می کند
[ترجمه گوگل] به محض اینکه او به این توابع اجتماعی هولناک وارد می شود، او شروع به برنامه ریزی کردن فرار می کند

(3) تعریف: a way to avoid reality.
مترادف: diversion
مشابه: amusement, avoidance, delusion, distraction, evasion, illusion

- The movies are a good escape.
[ترجمه ترگمان] فیلم فرار خوبی است
[ترجمه گوگل] فیلم ها یک فرار خوب هستند

(4) تعریف: a means of getting away from something harmful.
مترادف: egress, exit
مشابه: opening, outlet

- Most apartment buildings are equipped with a fire escape.
[ترجمه Zahra r] اکثر آپارتمان ها با یک پله فرار ( خروج اضطراری، راه فرار هنگام آتش سوزی ) مجهز شده اند.
[ترجمه سارا] اکثر آپارتمان ها و ساختمان ها به خروج اضطراری مجهز هستن
[ترجمه ترگمان] اکثر ساختمان های آپارتمانی مجهز به یک فرار آتش سوزی هستند
[ترجمه گوگل] اکثر ساختمان های آپارتمانی با یک آتش نشانی مجهز شده اند

• running away, flight; leakage; shelter
run away, flee; leak out; find shelter, find protection
if you escape from a place, you succeed in getting away from it.
an escape is the act of escaping from a particular place or situation.
you can say that you escape when you survive something such as an accident.
if you escape something or someone, you succeed in avoiding them.
an escape is a way of avoiding difficulties or responsibilities.
if something escapes you or escapes your attention, you do not know about it or do not remember it.
when a gas or liquid escapes, it leaks from a pipe or container.
see also fire escape.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] فرار
[نفت] آزاد شدن

مترادف و متضاد

رهایی (اسم)
release, emancipation, escape, acquittance, quietus, liberation, salvation, delivery, deliverance, rescue, riddance, extrication, escapement, go-by

گریز (اسم)
escape, scuttle, allusion, getaway, evasion, flight, digression, jink, elusion, subterfuge, gink, guy, scamper, escapement, desertion, loup, truancy, sidestep

فرار (اسم)
defection, breakaway, escape, getaway, hideaway, guy, bolter, runaway, fugitive, defector, deserter, escapement, desertion, scape, flyaway, lam

فر (اسم)
escape, nimbus, gloria, oven, curls, splendor, frizzle, gloriole

رستن (فعل)
escape, grow

رهایی جستن (فعل)
escape

خلاصی جستن (فعل)
escape

جان بدر بردن (فعل)
escape

فرار کردن (فعل)
abscond, escape, elope, flee, throw off, stampede, scape, scram, lam, scarper, skedaddle

گریختن (فعل)
slip, abscond, escape, elope, flee, run away, desert, shun, scram, skedaddle

در رفتن (فعل)
abscond, escape, go off, scuttle

Antonyms: capture, remain, stay


breaking away; getaway


Synonyms: abdication, avoidance, AWOL, beat, bolt, break, breakout, bypassing, circumvention, decampment, deliverance, departure, desertion, disappearance, dodging, ducking, elopement, elusion, elusiveness, eschewal, evasion, evasiveness, extrication, fadeout, flight, freedom, hegira, lam, leave, liberation, out, outbreak, powder, release, rescue, retreat, runaround, shunning, sidestepping, slip, spring, withdrawal


Antonyms: capture, maintenance, stay


break away from


Synonyms: abscond, avoid, bail out, bolt, burst out, circumvent, cut and run, cut loose, decamp, depart, desert, disappear, dodge, double, duck, duck out, elope, elude, emerge, evade, flee, fly, fly the coop, get away with, get off, go scot-free, leave, make getaway, make off, make oneself scarce, pass, play hooky, run, run away, run off, run out on, shun, skip, slip, slip away, steal away, take a powder, take flight, take on the lam, vanish, work out of, wriggle out


جملات نمونه

The infection was so widespread that few escaped.

بیماری عفونی آنقدر گسترده شده بود که فقط عده‌ی معدودی دچار آن نشدند.


1. escape from responsibility
گریز از مسئولیت

2. escape without a scratch
اصلا صدمه نخوردن،بی آسیب جان به در بردن

3. an escape clause
شرط گریز (در قرارداد)

4. an escape from a mental hospital
فرار از بیمارستان روانی

5. an escape from the earth's gravitational pull
رهایی از کشش جاذبه ی کره ی زمین

6. an escape hatch
دریچه ی خروج

7. his escape from jail increased his notoriety
فرار او از زندان بدنامی او را شدیدتر کرد.

8. his escape with the mayor's daughter made him notorious throughout the region
فرار او با دختر شهردار او را در سرتاسر آن ناحیه انگشت نما کرد.

9. to escape the city's distractions, he went to the country
برای فرار از عوامل حواس پرتی در شهر به روستا رفت.

10. a hairbreadth escape
فراری که نزدیک بود با شکست مواجه شود

11. a lucky escape from certain death
فرارنیک بختانه از مرگ حتمی

12. a narrow escape
فرار نزدیک به گرفتاری (یا خطر)

13. a near escape
فرار قریب به موفقیت

14. could not escape his grasp
نتوانستم از گیر او فرار کنم.

15. he couldn't escape his doom
نتوانست از سرنوشت شوم خود بگریزد.

16. his miraculous escape from prison
فرار شگفت آفرین او از زندان

17. he wanted an escape from his distressful life in that city
او می خواست از زندگی اندوهبار خود در آن شهر فرار کند.

18. he wanted to escape civilization and get back to nature
او می خواست از تمدن فرار کند و به دامن طبیعت برگردد.

19. rain favored his escape
باران فرار او را آسان کرد.

20. to staunch the escape of capital
از فرار سرمایه ها جلوگیری کردن

21. he was eager to escape from the noise and traffic of the city
مشتاق بود که از سروصدا و آمد و شد شهر رهایی یابد.

22. his dramatic attempt to escape from jail
تلاش پرشور او برای فرار از زندان

23. the drama of mashallah's escape from prison
ماجرای فرار ماشاالله از زندان

24. the movies are her escape
تفریح او سینما است.

25. civilians crossed the border to escape the carnage
غیرنظامیان به این سوی مرز آمدند تا از کشتار همگانی در امان باشند.

26. the surprising dodges used to escape taxes
حیله های تعجب آوری که برای فرار از مالیات به کار برده می شود

27. they abandoned their attempt to escape
از کوشش برای فرار دست کشیدند.

28. he made a faint attempt to escape
برای فرار کمی کوشش کرد.

29. he was killed while trying to escape
وقتی که می خواست فرار کند کشته شد.

30. he was revolving the plan to escape
او داشت درباره ی نقشه ی فرار فکر می کرد.

31. they sat behind a column to escape notice
آنان پشت ستون نشستند که کسی متوجه آنها نشود.

32. he is laying for a chance to escape
او در صدد به دست آوردن فرصت برای فرار است.

33. the gas gets out through a small escape
گاز از دهانه ی کوچکی خارج می شود.

34. he is accused of complicity in the prisoners' escape
او متهم است که در فرار زندانیان دست داشته.

35. the broken window lets a lot of heat escape
شیشه ی شکسته ی پنجره حرارت زیادی را به خارج انتقال می دهد.

36. tighten the screw so that no gasoline can escape
پیچ را سفت کن تا بنزین خارج نشود.

37. he devoted all his thought to finding a means of escape
او همه ی افکار خود را صرف یافتن راه فرار کرد.

38. he stayed there all day and in the evening again essayed escape
او همه ی روز آنجا ماند و شب هنگام دوباره کوشید که فرار کند.

The gas escaping from the pipe burst into flames.

گازی که از لوله درز کرده بود، مشتعل شد.


Tighten the screw so that no gasoline can escape.

پیچ را سفت کن تا بنزین خارج نشود.


The prisoner escaped from jail.

زندانی از زندان گریخت.


The bird escaped from the cage.

مرغ از قفس پرید.


He was eager to escape from the noise and traffic of the city.

مشتاق بود که از سروصدا و آمد و شد شهر رهایی یابد.


Her two sisters were injured but she escaped.

دو خواهرش زخمی شدند، ولی او نشد.


A scream escaped from her lips.

شیونی از میان لبانش خارج شد.


The smoke escapes through the chimney.

دود از دودکش به خارج می‌رود.


The broken window lets a lot of heat escape.

شیشه‌ی شکسته‌ی پنجره حرارت زیادی را به خارج انتقال می‌دهد.


an escape from a mental hospital

فرار از بیمارستان روانی


an escape from the earth's gravitational pull

رهایی از کشش جاذبه‌ی کره‌ی زمین


escape from responsibility

گریز از مسئولیت


she escaped certain death.

او از مرگ حتمی جست.


the image escaped her memory.

آن تصویر از خاطره‌اش محو شد.


they sat behind a column to escape notice.

آنان پشت ستون نشستند که کسی متوجه آنها نشود.


she escaped criticism.

او مورد انتقاد قرار نگرفت.


her name escapes me.

اسمش یادم نمی‌آید.


the gas gets out through a small escape.

گاز از دهانه‌ی کوچکی خارج می‌شود.


the movies are her escape.

تفریح او سینما است.


an escape hatch

دریچه‌ی خروج


an escape clause

شرط گریز (در قرارداد)


پیشنهاد کاربران

Run away یا فرار کردن رو میده

To fail to be remembered by someone
از خاطر کسی دور شدن
به ذهن/خاطر/فکر کسی نرسیدن


To fail to be noticed by someone
از نظر/چشم/توجه کسی دور ماندن - شدن
متوجه چیزی نشدن





[Bad Weather]
[Collocation]
get caught in/​seek shelter from/​escape the rain

میل کردن ( مثل میل کردن به بی نهایت )

فرار کردن

تربیرد

طفره رفتن

Run away

فرار کردن، طفره رفتن، run away, تا بینهایت

معنی فرار کردن و از دست کسی در رفتن رو میده

در امان ماندن

فرار کردن از یک خطر

Run away !به معنی فرار و گریختن
👻

فرار

رهایی - آزاد شدن

فرار کردن گریختن run away

فرار کردن
get away from a place where you are in danger

فرار کردن
run away or get away from a place where you are in danger

در رفتن - فرار کردن
تو کتاب کانون زبان میشه
run away

رهایی فکری

escape plan
راه نجات، نقشه فرار

انتشار

از ذهن پریدن

مترادف=Evade

run away // فرار کردن/ گریختن

مثل فرار دزد از پلیس
یا
فرار از حیوان درنده

( آزاد شدن _ فرار کردن ) escape : run away
sentence : the thif escaped befor police arrested him . ( دزد قبل از اینکه پلیس او را دستگیر کند فرار کرد )

1 در رفتن
2 قسر در رفتن ( جان سالم بدر بردن )
Noun
1 گریز

We must not let the killer escape : نباید بزاریم قاتل متواری بشه ( فرار کنه )

خلاص شدن

فرار کردن / گریختن

Run away

کانون زبان ایران ⁦✌🏻⁩

در کتاب supplementary book کانون زبان :
Verb
Run away
به معنای فرار ، گریختن ، رهایی ، گریز

لایک فراموش نشه 🤞🏻✨❤️

گریخته

Esc - مخفف کلمه ی اِسکِیپ - escape - به معنای خروج ( در اصل به معنای در رفتن )
توضیحات بیشتر درباره مخفف ها در صفحه کلید:
در صفحه کلید کامپیوتر ، بعضی از کلید ها دارای اسم کوچک شده است مانند - Del - مخفف کلمه ی دلیت - Delete - به معنای حذف یا - ins - مخفف کلمه ی اینسرت - insert - به معنای قرار دادن یا - PrtSc - مخفف کلمه ی پرینت اسکرین - print screen به معنای عکس از صفحه ( ی نمایش ) یا - num lock - مخفف کلمه ی نامبر لاک - number lock - به معنای قفل شماره ( یا همان قفل صفحه ی عددی ) یا - Ctrl - مخفف کلمه ی کنترل - Control یا - Esc - مخفف کلمه ی اِسکِیپ - escape - به معنای خروج ( در اصل به معنای در رفتن ) یا - Pg Up - مخفف کلمه ی پیج آپ - page up - به معنای صفحه ی بالا یا - Pg Dn - مخفف کلمه ی پیج دوون - pagedown - به معنای صفحه ی پایین یا - Caps lock - کپس لاک - یحتمل مخفف capital letters lock - به معنای قفل حروف بزرگ یا - ScLk ، ScrLk یا Slk - مخفف کلمه ی اسکرول لاک - Scroll Lock

انگلیسی🎶
🔄run away
فارسی♾
دویدن یا فرار کردن💲

فاصله گرفتن

نادیده گرفته شدن، از چشم کسی دور ماندن

رهاشدن از - خلاص شدن از

سطحی

Escape notice : متوجه نمیشود.

جان سالم به در بردن
Iraqi Prime Minister escapes drone attack with explosives

He needed a car to escape from area
او به یه ماشین نیاز داره تا از محله فرار کنه


کلمات دیگر: