کلمه جو
صفحه اصلی

variable


معنی : متغیر، متغیر، تغییر پذیر، بی وفا، بی ثبات، پر از تنوعات، بی قرار
معانی دیگر : دگرسان پذیر، دگرگون پذیر، دگردیس پذیر، جزان، جزنده، دگرواره، (ریاضی) وردا، گردنده، گوناگون، چندگونه، متنوع، (زیست شناسی) ورداپذیر، دگرمونه، ابیراه، وردا، باد متغیر، (مخفف) رجوع شود به: variable star، ناپایدار، دمدمی مزاج

انگلیسی به فارسی

تغییر پذیر، متغیر، بی‌قرار، بی‌ثبات


متغیر (ریاضی)


متغیر، بی ثبات، تغییر پذیر، بی وفا، بی قرار، پر از تنوعات


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: likely to change; not constant.
مترادف: changeable, mutable, uncertain
متضاد: changeless, constant, even, invariable, set, uniform
مشابه: changing, erratic, fickle, fluctuating, fluid, inconsistent, inconstant, shifting, temperamental, unstable, unsteady, varying

(2) تعریف: capable of changing or being changed; alterable; flexible.
مترادف: changeable, modifiable, mutable
متضاد: immutable, static, stationary
مشابه: adaptable, alterable, convertible, flexible, transformable
اسم ( noun )
مشتقات: variably (adv.), variability (n.), variableness (n.)
• : تعریف: something that tends to change or vary.
متضاد: constant

- When determining which medicine to prescribe, a doctor must take into account many variables, such as the age and weight of the patient.
[ترجمه ترگمان] هنگام تعیین این که کدام دارو تجویز می شود، پزشک باید بسیاری از متغیرهای مانند سن و وزن بیمار را در نظر داشته باشد
[ترجمه گوگل] هنگام تعیین دارو برای تجویز، پزشک باید بسیاری از متغیرها مانند سن و وزن بیمار را در نظر بگیرد

• something given to variation; quantity that may represent any one of a set of values (mathematics); star whose brightness variates at intervals (astronomy)
changeable, fluctuating, inconstant; fickle; having a quantity that is unfixed; deviating from the norm
something that is variable changes quite often, and there usually seems to be no fixed pattern to these changes.
a variable is a factor in a situation that can change.
in mathematics, a variable is an expression that can have any one of a set of values; a technical term.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] متغییر
[کامپیوتر] متغیر - علامتی در یک زبان برنامه نویسی که یک عنصر اطلاعاتی، مانند مقداری از عدد یا ریشه کاراکتر را نشان می دهد. ممکن است مقدار این عنصر اطلاعاتی هنگام اجرای برنامه تغییر کند. معمولاً در زبانهای برنامه نویسی ضروری است که اسامی متغیرها با حروف شروع شوند.نگاه کنید به data types ; data structures. - متغیر
[برق و الکترونیک] متغیر کمیتی که می تواند مقادیر معلوم و مجازای بسیاری داشته باشد.
[مهندسی گاز] متغیر، تغییرپذیر
[زمین شناسی] وردش پذیر، متغیر () - الف)هر کیفیت یا کمیت آماری قابل اندازه گیری یا تغییرپذیر، مثلاً متغیر مستقل و وابسته. نیز ببینید: خصوصیت، وابستگی، وریدن، پارامتر (آمار). - ب)مقداری که می تواند هر کدام از دسته های مقادیر مختلف در مراحل مختلف در یک برنامه رایانه ای را محاسبه کنند.
[بهداشت] وردا - متغیر
[نساجی] متغیر - تغییر کننده بی ثبات
[ریاضیات] تغییر پذیر، قابل تغییر، متغیر، مقدار متغیر، وردا
[آمار] متغیر
[آب و خاک] متغیر

مترادف و متضاد

متغیر (اسم)
variable

متغیر (صفت)
uncertain, angry, floating, erratic, mercurial, transitive, fitful, indignant, variable, changing, changeable, changed, shifty, checkered, vicissitudinous, unsteady

تغییر پذیر (صفت)
supple, variable, changeable, skittish, mutant, mutable, convertible, plastic, vacillatory

بی وفا (صفت)
fickle, variable, recreant, disloyal, unfaithful, faithless, untrue, fair-weather, inconstant

بی ثبات (صفت)
fickle, variable, shifty, unstable, shifting, mutable, instable, impermanent, slippery, slippy, inconstant, wonky

پر از تنوعات (صفت)
variable

بی قرار (صفت)
agog, disquiet, restless, fidgety, hectic, restive, variable, lubricious

changing, changeable


Synonyms: capricious, changeful, fickle, fitful, flexible, fluctuating, fluid, iffy, inconstant, irregular, mercurial, mobile, mutable, protean, shifting, shifty, slippery, spasmodic, temperamental, ticklish, uncertain, unequable, unsettled, unstable, unsteady, vacillating, volatile, waffling, wavering, yo-yo


Antonyms: invariable, unchangeable, unchanging, unvarying


جملات نمونه

1. variable climate
آب و هوای دگرسان پذیر

2. variable expenses
هزینه های تغییرپذیر

3. a variable number
عدد متغیر

4. bound variable
وردای پابند،متغیر پابند

5. deviation of random variable
انحراف (کیبش) کمیت تصادفی

6. nature is infinitely variable
طبیعت تنوع بی حد و حصر دارد.

7. The variable weather is a great trial to me.
[ترجمه ترگمان]آب و هوای متغیر برای من یک محاکمه عالی است
[ترجمه گوگل]متغیر آب و هوا یک محاکمه عالی برای من است

8. The acting is of variable quality .
[ترجمه ترگمان]عملکرد متغیر کیفیت متغیر است
[ترجمه گوگل]این بازی با کیفیت متغیر است

9. The potassium content of foodstuffs is very variable.
[ترجمه ترگمان]مقدار پتاسیم از مواد غذایی بسیار متغیر است
[ترجمه گوگل]مقدار پتاسیم مواد غذایی بسیار متغیر است

10. Winds are mainly light and variable.
[ترجمه ترگمان]بادها به طور عمده نور و متغیر هستند
[ترجمه گوگل]باد معمولا نور و متغیر است

11. Expect variable cloudiness and fog tomorrow.
[ترجمه ترگمان]انتظار متغیر و مه متغیر فردا را داشته باشید
[ترجمه گوگل]انتظار می رود cloudiness متغیر و مه فردا

12. The quality of the hotel food is distinctly variable.
[ترجمه ترگمان]کیفیت غذای هتل به وضوح متغیر است
[ترجمه گوگل]کیفیت غذای هتل کاملا متفاوت است

13. The drill has variable speed control.
[ترجمه ترگمان]این مته کنترل سرعت متغیری دارد
[ترجمه گوگل]مته دارای کنترل سرعت متغیر است

14. Interest rates can be highly variable .
[ترجمه ترگمان]نرخ سود می تواند بسیار متغیر باشد
[ترجمه گوگل]نرخ بهره می تواند بسیار متغیر باشد

15. The speed of the windscreen wipers is variable.
[ترجمه ترگمان]سرعت برف پاک کن متغیر است
[ترجمه گوگل]سرعت شستشوی شیشه جلو متغیر است

16. Her mood is variable.
[ترجمه ترگمان]حال او متغیر است
[ترجمه گوگل]خلق و خوی او متغیر است

17. As time has become broken into variable length blocks,it has become commoditized.
[ترجمه ترگمان]از آنجا که زمان به بلوک های طول متغیری تبدیل شده است، تبدیل به commoditized شده است
[ترجمه گوگل]با گذشت زمان به بلوک های طول متغیر تبدیل شده است، آن را تبدیل به کالا شده است

18. The temperature remained constant while pressure was a variable in the experiment.
[ترجمه ترگمان]دما ثابت ماند در حالی که فشار یک متغیر در آزمایش بود
[ترجمه گوگل]دمای ثابت باقی ماند در حالی که فشار متغیر در آزمایش بود

variable expenses

هزینه‌های تغییرپذیر


variable climate

آب و هوای دگرسان‌پذیر


bound variable

وردای پابند، متغیر پابند


Nature is infinitely variable.

طبیعت تنوع بی‌حد‌و‌حصر دارد.


a variable number

عدد متغیر


پیشنهاد کاربران

متغییر

مختلف

گوناگون

پارسی: دگرشو ( دگرگون شونده )
فارسی ( عربی ) : متغیر


متفاوت

logic variable
متغیر عقلانی

متغییر - تغییرپذیر - قابل تغییر

variable ( adj ) = متغیر، ناپایدار، بی ثبات، نامنظم/قابل تغییر، تغییر پذیر

Definition = غالبا در حال تغییر است/به احتمال زیاد تغییر می کند ، یا تغییر یا تفاوت را به عنوان مشخصه نشان می دهد/همیشه از یک سطح یا استاندارد نیست/
examples :
1 - British weather is perhaps at its most variable in the spring.
آب و هوای بریتانیا احتمالا در بهار متغیرترین آب و هوا می باشد.
2 - Our weather is very variable in the spring.
هوای ما در بهار بسیار متغیر است.
3 - Returns are variable but can rise to as much as 9%.
بازده متغیر است اما می تواند تا 9٪ افزایش یابد.
4 - 50% of the restaurant manager's remuneration was variable.
50٪ حقوق مدیر رستوران متغیر بود.
5 - Internet phone call quality can be wildly variable.
کیفیت تماس تلفنی اینترنتی می تواند بسیار متغیر باشد.
6 - The new chips have turned out to be of variable quality.
تراشه های جدید از کیفیت متغیری برخوردار شده اند.

variable ( noun ) = متغیر، عامل مختلف

Definition = چیزی که می تواند تغییر کند ، به روشی که از قبل نمی توان آن را شناخت/نامه یا نمادی که نمایانگر مجموعه ای از مقادیر باشد/تعداد ، مقدار یا وضعیتی که می تواند چیزی را به طرق مختلف تغییر داده و تحت تأثیر قرار دهد/


Examples:
1 - A patient's recovery time depends on so many variables, such as age, weight, and general health.
زمان بهبودی بیمار به متغیرهای زیادی از جمله سن ، وزن و سلامت عمومی بستگی دارد.
2 - The variables in the equation are X, Y, and Z.
متغیرهای معادله X ، Y و Z هستند.
3 - The data was analysed according to neighbourhoods, but other key variables like credit rating and marital status were ignored altogether.
داده ها با توجه به محله ها مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت ، اما متغیرهای کلیدی دیگر مانند رتبه بندی اعتباری و وضعیت تاهل به طور کلی نادیده گرفته شدند.
4 - Among the variables that could prevent us from finishing the building by June are the weather and the availability of materials.
از جمله عوامل مختلفی که می توانند مانع از پایان کار ساختمان در ماه ژوئن شوند ، آب و هوا و در دسترس بودن مواد است.
5 - Right now, there are too many variables for us to make a decision.
در حال حاضر ، برای ما عوامل مختلفی زیادی برای تصمیم گیری وجود دارد.


کارواژه ( ( وردیدن ) ) در پارسی میانه به معنای ( ( تغییر یافتن، گردیدن ) ) می باشد.
کارواژه ( ( ورداندن ) ) به شکل ( ( وَردینیدن ) ) در پارسی میانه به معنای ( ( تغییر دادن، گرداندن ) ) می باشد.
از همین کارواژه، واژگانی همچون ( ( وردا، ناوردا ) ) که به انگلیسی ( ( invariant/variant ) ) ساخته شد. به جای ( د ) ، ( ت ) نیز بکار می رود: برای نمونه:ورتا/وردا، ورتیدن/وردیدن، . . .
نکته بسیار ارزشمند: به جای ( ( variable ) ) یا ( ( متغیر ) ) در دانش مزداهیک می توان ( ( وَرتنده یا وردنده ) ) را بکار برد.


کلمات دیگر: