کلمه جو
صفحه اصلی

saturate


معنی : سیر کردن، اغشتن، اشباع کردن
معانی دیگر : سیرا کردن، مالامال کردن، سرشار کردن، انباردن، آغشتن، خیس کردن یا شدن، (شیمی) اشباع کردن یا شدن، اشتباه کردن

انگلیسی به فارسی

اشتباه کردن، سیر کردن، اغشتن


اشباع کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: saturates, saturating, saturated
(1) تعریف: to fill or soak so completely that nothing more can be absorbed.
مترادف: charge, drench, soak, sop
مشابه: douse, imbrue, imbue, souse, steep, suffuse, surfeit, wet

- The heavy rain saturated his clothes.
[ترجمه SANA] باران شدید لباس های او را خیس کرد.
[ترجمه ترگمان] باران سنگین لباس های او را خیس می کرد
[ترجمه گوگل] باران سنگین لباس های خود را اشباع کرد

(2) تعریف: to imbue or fill completely.
مترادف: charge, imbue, infuse, steep
مشابه: fill, ingrain, inspire, permeate, pervade, suffuse, surfeit

- Her mind was saturated with facts and figures as she entered the exam room.
[ترجمه ترگمان] هنگامی که وارد کلاس امتحان شد ذهنش از حقایق و ارقام اشباع شده بود
[ترجمه گوگل] ذهن او با حقایق و ارقام اشباع شد و وارد اتاق آزمون شد
- His venomous speeches saturate his followers with hatred.
[ترجمه ترگمان] سخنرانی های venomous، followers را با نفرت تمام کرده بود
[ترجمه گوگل] سخنان سمی او اشخاصی را با نفرت اشباع می کند

(3) تعریف: in chemistry, to cause (a substance) to absorb or dissolve another substance to capacity.

(4) تعریف: to cause (a compound) to combine chemically so that all available bonds are filled.
مشابه: hydrogenate

(5) تعریف: to oversupply (a market) with goods.
مترادف: flood, glut, oversupply, surfeit
مشابه: fill, overload, overwhelm
صفت ( adjective )
مشتقات: saturater (saturator) (n.)
• : تعریف: completely filled or soaked; saturated.
مترادف: drenched, soaked, sodden, sopping
مشابه: steeped, waterlogged, wet

• soak or fill completely; impregnate with as much material as possible; cause a substance to absorb as much of another substance as possible (chemistry)
if a place is saturated with things, it is so full of those things that no more can be added.
if someone or something is saturated, they become extremely wet.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] اشباع شدن
[برق و الکترونیک] اشباع کردن
[مهندسی گاز] اشباع شدن، اشباع کردن
[زمین شناسی] یخبندان دایم سیر شده، یخبندان دایم اشباع ( - پرمافراستی که یخ در آن بیشتر از مقداری نیست که زمین در هنگام مایع بودن آب، توانایی تحمل آن را دارد. پرمافراستی که در آن تمام فضاهای منفذی موجود از یخ پر شده اند.
[خاک شناسی] اشباع

مترادف و متضاد

Antonyms: dehydrate, dry


drench, wet through


Synonyms: bathe, douche, douse, imbue, immerse, impregnate, infuse, overfill, penetrate, percolate, permeate, pervade, sate, satiate, soak, sop, souse, steep, suffuse, surfeit, transfuse, wash, waterlog


سیر کردن (فعل)
satiate, feed, fill, go, move, travel, walk, tour, sate, glut, rotate, revolve, cloy, roam, give to eat, saturate

اغشتن (فعل)
imbrue, gaum, smear, welter, imbue, indoctrinate, inoculate, saturate

اشباع کردن (فعل)
steep, imbibe, imbrue, glut, ingraft, impregnate, imbue, indoctrinate, saturate, inundate, suffuse

جملات نمونه

If you plunge a piece of cotton in water, it becomes saturated.

اگر تکه‌ی پنبه را در آب فروکنی اشباع می‌شود.


1. Saturate the meat in the mixture of oil and herbs.
[ترجمه سمیرا] گوشت را در مخلوط روغن و علف آغشته کنید
[ترجمه ترگمان]گوشت را در مخلوطی از روغن و علف خشک کنید
[ترجمه گوگل]گوشت را در مخلوط روغن و گیاهان اشباع کنید

2. Water poured through the hole, saturating the carpet.
[ترجمه ترگمان]اب از سوراخ جاری شد و فرش را پر از آب کرد
[ترجمه گوگل]آب از طریق سوراخ ریخت و فرش را اشباع کرد

3. In the last days before the vote, both sides are saturating the airwaves.
[ترجمه ترگمان]در آخرین روز قبل از رای گیری، هر دو طرف امواج رادیویی را پر کرده اند
[ترجمه گوگل]در روزهای گذشته قبل از رای گیری، هر دو طرف موجب اشباع هوا می شوند

4. Fish oils are less saturated than animal fats.
[ترجمه ترگمان]روغن ماهی نسبت به چربی های حیوانی از چربی اشباع شده کم تر است
[ترجمه گوگل]روغن ماهی کمتر از چربی های حیوانی اشباع شده است

5. The grass had been saturated by overnight rain.
[ترجمه ترگمان]علف با باران شبانه پر شده بود
[ترجمه گوگل]چمن از باران شبانه اش پر شده بود

6. The sittingroom was saturated with perfume.
[ترجمه ترگمان]The از عطر اشباع شده بود
[ترجمه گوگل]اتاق نشیمن با عطر اشباع شد

7. Our culture is saturated with television and advertising.
[ترجمه ترگمان]فرهنگ ما از تلویزیون و تبلیغات اشباع شده است
[ترجمه گوگل]فرهنگ ما با تلویزیون و تبلیغات تبلیغ شده است

8. As the market was saturated with goods and the economy became more balanced, inflation went down.
[ترجمه ترگمان]هنگامی که بازار از کالاها اشباع شد و اقتصاد متعادل شد، تورم کاهش یافت
[ترجمه گوگل]همانطور که بازار با کالاهای اشباع شد و اقتصاد متعادل تر شد، تورم پایین آمد

9. Diets that are high in saturated fat and cholesterol tend to clog up our arteries, thereby reducing the blood flow to our hearts and brains.
[ترجمه ترگمان]Diets که در چربی اشباع شده و کلسترول بالا هستند تمایل دارند شریان ها را مسدود کنند در نتیجه جریان خون را به قلب و مغز ما کاهش می دهند
[ترجمه گوگل]رژیم های غذایی که دارای چربی اشباع شده و کلسترول هستند، تمایل دارند که رگ های خونی ما را مسدود کنند، بنابراین جریان خون به دل و مغز ما کاهش می یابد

10. It's pouring down outside - I'm absolutely saturated!
[ترجمه ترگمان]داره از اون بیرون تراوش می کنه - من کاملا اشباع شدم!
[ترجمه گوگل]این بیرون ریختن - من کاملا اشباع شده ام!

11. Cashews rich in saturated fat, should be avoided.
[ترجمه ترگمان]باید از چربی اشباع شده از چربی اشباع شده اجتناب کرد
[ترجمه گوگل]بادام زمینی غنی از چربی اشباع شده باید اجتناب شود

12. I went out in the rain and got saturated.
[ترجمه ترگمان]داخل باران رفتم و آب شدم
[ترجمه گوگل]من در باران رفتم و اشباع شدم

13. Butter and cream contain a lot of saturated fats.
[ترجمه ترگمان]کره و کرم حاوی چربی های اشباع شده فراوانی هستند
[ترجمه گوگل]کره و کرم دارای مقدار زیادی چربی اشباع هستند

14. Since the US market has now been saturated, drug dealers are looking to Europe.
[ترجمه ترگمان]از آنجا که بازار آمریکا اکنون اشباع شده است، فروشندگان مواد مخدر به اروپا نگاه می کنند
[ترجمه گوگل]از آنجا که بازار آمریکا در حال حاضر اشباع شده است، فروشندگان مواد مخدر به اروپا می روند

15. The market has been saturated with paintings like that.
[ترجمه ترگمان]بازار از نقاشی ها مثل این اشباع شده است
[ترجمه گوگل]بازار با نقاشی های مشابه پر شده است

Commercial advertisements have completely saturated the city.

شهر از آگهی‌های تبلیغاتی کاملاً اشباع شده است.


My jacket was saturated with water.

کت من خیس آب شده بود.


a saturated solution

محلول اشباع‌شده


پیشنهاد کاربران

اندودن

کاملاً خیس کردن
The continuous rain had saturated the soil.
Water poured through the hole, saturating the carpet.

معنی saturate در حالت اسم برابر saturated fat یا همان چربی اشباع در فرآورده های گوشتی و لبنیاتی می باشد.

اشباع

غوطه ور کردن

تو صفحه نمایشگرها به معنی �اشباع رنگ� میاد


کلمات دیگر: