کلمه جو
صفحه اصلی

save


معنی : اندوختن، نگاه داشتن، پس انداز کردن، نجارت دادن، رهایی بخشیدن، پس انداختن، فقط بجز، بجز اینکه، فقط بجز
معانی دیگر : رهانیدن، نجات دادن، بوختن، (سالم و غیره) نگهداشتن (به جای ((زنده باد)) هم به کار می رود)، حفظ کردن، کنار گذاشتن، ذخیره کردن، صرفه جویی کردن، امساک کردن، هرزبندی کردن، هرزگیری کردن، هدر ندادن، دوری کردن (از)، احتراز کردن، جلوگیری کردن، کاستن، کم کردن، (الهیات) رستگار کردن، از گناه رهاندن، آمرزاندن، آمرزیدن، (جان) بدر بردن، رستن، (از خطر) جستن، رهیدن، رهایی یافتن، (فوتبال و هاکی و غیره) از گل خوردن جلوگیری کردن، سوای، بجز، به استثنای

انگلیسی به فارسی

نجارت دادن، رهایی بخشیدن، نگاه داشتن، اندوختن، پسانداز کردن، فقط بجز، بجز اینکه


صرفه جویی، پس انداز کردن، نگاه داشتن، اندوختن، نجارت دادن، رهایی بخشیدن، پس انداختن، فقط بجز، بجز اینکه


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: saves, saving, saved
(1) تعریف: to rescue from injury or danger.
مترادف: deliver, help, rescue, salvage
مشابه: extricate, free, liberate, release

- If the lifeguard had not jumped in to save her, the child would have drowned.
[ترجمه ترگمان] اگر نجات غریق برای نجات او به جا نیامده بود، کودک غرق می شد
[ترجمه گوگل] اگر نجات دهنده برای او نجات نیافته بود، کودک می افتاد
- His condition was critical, but the doctors were able to save him.
[ترجمه ***zh] وضعیت او ( مذکر ) وخیم و حیاتی بود اما پزشکان توانستند که او را نجات دهند
[ترجمه ترگمان] شرایط او وخیم بود، اما پزشکان نتوانستند او را نجات دهند
[ترجمه گوگل] وضعیت او بحرانی بود، اما پزشکان توانستند او را نجات دهند

(2) تعریف: to preserve or keep from harm.
مترادف: guard, preserve, protect, safeguard
متضاد: damn
مشابه: conserve, deliver, help, secure, shield, spare

- Laws were passed to save these animals.
[ترجمه ترگمان] قوانین برای نجات این حیوانات از بین رفته بود
[ترجمه گوگل] قوانین برای نجات این حیوانات تصویب شد

(3) تعریف: to collect or reserve for future use.
مترادف: put aside, reserve, store
متضاد: consume, dissipate, expend, fritter, spend, squander
مشابه: cache, collect, conserve, hoard, hold, keep, preserve, salvage, squirrel, stockpile, treasure, withhold

- I'll have half of the sandwich now and save the rest for later.
[ترجمه یوسف نادری] نصف ساندویچ را الان می خورم و بقیه اش را برای بعدا نگه می دارم.
[ترجمه ترگمان] حالا نصف ساندویچ را دارم و بقیه را برای بعد ذخیره می کنم
[ترجمه گوگل] من نیمی از ساندویچ را هم اکنون خواهم داشت و بقیه را بعدا ذخیره خواهم کرد
- They're saving money for their daughter's education.
[ترجمه elen] آنها دارند برای تحصیل دخترانشان پول پس انداز می کنند
[ترجمه ترگمان] آن ها برای تحصیل دخترشان پول پس انداز می کنند
[ترجمه گوگل] آنها صرف آموزش برای دخترانشان می شوند
- Save your strength now because you'll need it for the climb that's ahead.
[ترجمه ترگمان] حالا قدرتت رو حفظ کن، چون به این نیاز داری که از اون بالا بری
[ترجمه گوگل] اکنون قدرت خود را حفظ کنید زیرا شما برای صعود به جلو نیاز دارید
- Could you save me a slice of cake?
[ترجمه جواد] ایا می توانید یک تکه کیک را نگه دارید
[ترجمه یوسف نادری] میشه یه تیکه کیک واسم نگه داری؟ ( خطاب به کسی که در حال خوردن کیک است )
[ترجمه ترگمان] میشه یه تیکه کیک بهم بدی؟
[ترجمه گوگل] آیا می توانید یک تکه کیک را نجات دهید؟

(4) تعریف: to prevent (something) from being used, carried out, or having to be done.
مترادف: conserve, spare
متضاد: expend, waste
مشابه: economize, guard, husband, look after, maintain, preserve, protect, retain, safeguard, salvage

- Delivering the letter yourself will save a stamp.
[ترجمه محمدرضا] اگر خودت نامه را برسانی نیازی به استفاده از استمپ نخواهی داشت
[ترجمه ترگمان] تحویل نامه خودت یه تمبر رو نجات میدی
[ترجمه گوگل] تحویل نامه خودتان یک تمبر را ذخیره کنید
- Buying more now will save a trip to the store later.
[ترجمه ترگمان] در حال حاضر خرید بیشتر باعث صرفه جویی در یک سفر به فروشگاه خواهد شد
[ترجمه گوگل] در حال حاضر خرید بیشتر، یک سفر به فروشگاه بعدا ذخیره خواهد کرد
- Keeping up with the assignments in the course should save cramming for the exam.
[ترجمه ترگمان] نگهداری از تکالیف درسی در این درس باید برای امتحان تان را ذخیره کند
[ترجمه گوگل] نگهداری از تکالیف در این دوره باید برای امتحان نهایی شود
- I'll explain it to her in Italian, and that will save his trying to explain it to her in English.
[ترجمه ترگمان] من آن را به زبان ایتالیایی برایش توضیح خواهم داد، و این تلاش او را برای توضیح دادنش به انگلیسی توضیح خواهد داد
[ترجمه گوگل] من آن را در ایتالیایی توضیح خواهم داد و این تلاش او را برای توضیح به زبان انگلیسی به او خواهد بخشید

(5) تعریف: in theology, to deliver from sin and its consequences.
مترادف: redeem
متضاد: damn
مشابه: absolve, deliver, rescue

- If he repents, he will be saved.
[ترجمه ترگمان] اگر پشیمان شود نجات خواهد یافت
[ترجمه گوگل] اگر او توبه کند، او نجات خواهد یافت

(6) تعریف: in computing, to copy and transfer (data) from a temporary working area of a computer to the computer's hard drive.

- I hope they remembered to save the changes they made to the document before closing it.
[ترجمه ترگمان] امیدوارم به خاطر داشته باشند که تغییراتی را که قبل از بستن آن به سند داده بودند، ذخیره کنند
[ترجمه گوگل] امیدوارم آنها به یاد داشته باشند که قبل از بسته شدن تغییراتی که به سند انجام دادند، ذخیره شوند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to put money away for reserve.
متضاد: invest, spend
مشابه: deposit, put aside, stock

- She's saving for college.
[ترجمه ترگمان] اون برای دانشگاه صرفه جویی می کنه
[ترجمه گوگل] او برای کالج صرفه جویی می کند

(2) تعریف: to spend little money; be frugal; economize.
مترادف: economize, pinch pennies, retrench, scrape, scrimp
متضاد: dissipate
مشابه: conserve

- You need to save now and stop spending money on unnecessary things.
[ترجمه ترگمان] باید در حال حاضر صرفه جویی کنید و پول خرج کنید
[ترجمه گوگل] شما باید در حال حاضر صرفه جویی کنید و پول زیادی را صرف چیزهای غیر ضروری کنید
اسم ( noun )
مشتقات: savable (saveable) (adj.), saver (n.)
(1) تعریف: the goalkeeper's turning away a shot on the goal, esp. in hockey or soccer.

- We would have lost if it hadn't been for that brilliant save.
[ترجمه ترگمان] اگر به خاطر اون نجات درخشان نبود، شکست می خوردیم
[ترجمه گوگل] ما اگر آن را برای نجات این درخشان نباشد، از دست خواهیم افتاد

(2) تعریف: in baseball, a relief pitcher's preserving a victory over the opposing team.

- The relief pitcher earned a save in the last game.
[ترجمه ترگمان] پارچ آرامش بخشی از بازی آخر را به دست آورد
[ترجمه گوگل] جادوگر امداد و نجات در آخرین بازی به دست آورد
حرف اضافه ( preposition )
• : تعریف: with the exception of.
مترادف: but, except, outside of
مشابه: barring, excepting

- All the passengers died save one.
[ترجمه ترگمان] همه مسافران جان خود را از دست دادند
[ترجمه گوگل] همه مسافران فوت کردند و یک نفر را نجات دادند
حرف ربط ( conjunction )
• : تعریف: except.
مترادف: but, except

- I would help, save that it's too late now.
[ترجمه ترگمان] من به کمک احتیاج دارم، ولی حالا دیگه خیلی دیر شده
[ترجمه گوگل] من کمک می کنم، صرفه جویی کنم که خیلی دیر شده است

• instance of saving; action or instance in which the ball or puck is prevented from entering the goal (sports)
rescue, salvage; safeguard from damage or injury; redeem, deliver from sin; conserve, avoid unnecessary use or expenditure; preserve, keep, maintain
except, besides, but
if you save someone or something, you help them to avoid harm or to escape from a dangerous or unpleasant situation.
if you save money, you gradually collect it by spending less than you get, often in order to buy something you want.
if you save time or money, you prevent the loss or waste of it.
if you save something, you keep it because it will be needed later.
if someone or something saves you from doing something, they do it for you or change the situation so that you do not have to do it.
if you save yourself something difficult or unpleasant, you find a way of avoiding it.
if a goalkeeper saves a shot, he or she prevents the ball from going into the goal. verb here but can also be used as a count noun. e.g. he made a brilliant save.
you can use save or save for to introduce an exception to your main statement; a formal use.
if you save up for something, you collect money by spending less than you get, in order to buy it.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] ذخیره کردن انتقال اطلاعات از حافظه ی کامپیوتر به یک دستگاه ذخیره مانند دیسک گردان . ذخیره ی داده بسیار مهم است . زیرا، هنگام قطع برق، محتویات حافظه ی کامپیوتر پاک می شود . فرایند متضاد ذخیره کردن، عمل بازیابی یا بارکردن است . - ذخیره کردن ؛ پس انداز کردن
[برق و الکترونیک] ذخیره کردن
[فوتبال] نگاه داشتن
[ریاضیات] پس انداز کردن، ذخیره کردن

مترادف و متضاد

اندوختن (فعل)
lay in, accumulate, acquire, hive, salt away, store, reserve, pile, roll up, save, put by, salt down

نگاه داشتن (فعل)
stop, stay, tackle, hold, keep, guard, withhold, commemorate, refrain, retain, save, preserve

پس انداز کردن (فعل)
save

نجارت دادن (فعل)
save

رهایی بخشیدن (فعل)
save

پس انداختن (فعل)
save, spring off

فقط بجز (حرف اضافه)
save

بجز اینکه (حرف اضافه)
save

فقط بجز (حرف ربط)
save

rescue


Synonyms: bail out, come to rescue, defend, deliver, emancipate, extricate, free, get off the hook, get out of hock, give a break, liberate, pull out of fire, ransom, recover, redeem, salvage, save one’s neck, set free, spring, unchain, unshackle


Antonyms: endanger, harm, hurt


economize; set money aside for later use


Synonyms: amass, be frugal, be thrifty, cache, collect, conserve, cut corners, deposit, feather nest, gather, hide away, hoard, hold, keep, lay aside, lay away, maintain, make ends meet, manage, pile up, pinch pennies, put by, reserve, retrench, roll back, salt away, save for rainy day, scrimp, skimp, sock away, spare, squirrel, stash, stockpile, store, stow away, tighten belt, treasure


Antonyms: squander, throw away, waste


guard, protect


Synonyms: conserve, defend, keep safe, keep up, look after, maintain, preserve, safeguard, screen, shield, sustain, take care of


Antonyms: endanger, leave open, make vulnerable


جملات نمونه

1. save some of the food for tomorrow
قدری از خوراک را برای فردا کنار بگذار.

2. save the receipts
رسیدها را نگهدار.

3. save a seat (or place) for someone
برای کسی صندلی (یا جا) نگه داشتن

4. save for a rainy day
برای روز مبادا ذخیره کردن

5. save one's breath
وقت خود را حرام نکردن (با حرف زدن)،نصیحت بیهوده نکردن

6. save one's breath
از حرف زدن بی نتیجه خودداری کردن

7. save one's own skin (or hide)
(خودمانی) جان یا منافع خود را حفظ کردن

8. save one's skin
(عامیانه) جان از مهلکه به در بردن،از خطر جستن،خود را نجات دادن

9. save the day (or situation)
با موفقیت کار مشکلی را انجام دادن،به داد رسیدن

10. god save the queen!
زنده باد ملکه !

11. to save (one's) face
آبروی خود را حفظ کردن

12. to save electricity
صرفه جویی در (مصرف) برق

13. to save money for a rainy day
برای روز مبادا پول اندوختن

14. to save the healthy trees, you have to cut the diseased ones
برای نجات درختان سالم باید درختان آفت زده را ببرید.

15. (god) save the mark!
(ندا - حاکی از شگفتی توام با تمسخر یا تحقیر یا کنایه) نه بابا!،خدا به داد برسد!

16. all came save two
همه آمدند به جز دو نفر.

17. come god and save my vile body
خداوندا بیا و این جسم پرگناه مرا نجات بده.

18. i tried to save my marriage but failed
کوشیدم که ازدواجم را حفظ کنم ولی موفق نشدم.

19. in order to save wear and tear on your tires
برای جلوگیری از فرسودگی تایرهای (اتومبیل) شما

20. the committee can save him or break him
کمیته می تواند او را نجات بدهد یا بدبخت کند.

21. they tried to save the children first
آنها سعی کردند اول بچه ها را نجات دهند.

22. it is impossible to save them
نجات آنان امکان پذیر نیست.

23. new methods that will save time
روش های نوینی که در وقت صرفه جویی خواهد کرد

24. the doctors' effort to save the patient
تلاش پزشکان برای نجات بیمار

25. the mother rushed to save her child
مادر شتافت که کودک خود را نجات بدهد.

26. he had enough foresight to save for his old age
این مال اندیشی را داشت که برای ایام پیری خود پول ذخیره کند.

27. i did my utmost to save him from drowning
حداکثر سعی خود را برای نجات او از غرق شدن کردم.

28. i grasped his arm to save him from falling
بازویش را گرفتم تا از افتادن او جلوگیری کنم.

29. nothing unless a miracle can save him
هیچ چیز جز یک معجزه نمی تواند او را نجات بدهد.

30. the goalie jumped ahead to save
دروازه بان برای جلوگیری (از گل خوردن) پرید جلو.

31. they knelt, beseeching god to save their lives
زانو زدند و به خدا تضرع کردند که جانشان را نجات دهد.

32. those elected by god shall save the church
آنان که برگزیده ی خداوند هستند کلیسا را نجات خواهند داد.

33. we know nothing about him save that he has recently gotten married
درباره ی او هیچ نمی دانیم سوای اینکه به تازگی زن گرفته است.

34. he came to this world to save those who have faith
او به این دنیا آمد تا مومنین را رستگار کند.

35. it took me a year to save for a new car
یک سال طول کشید تا برای (خرید) یک ماشین نو پول پس انداز کنم.

36. she risked her life in order to save a blind child
برای نجات یک کودک کور جان خود را به خطر انداخت.

37. the man who ventured his life to save a drowning child
مردی که برای نجات کودک مغروق جان خود را به خطر انداخت

38. the mayor has asked the people to save water
شهردار از مردم خواسته است که در (مصرف) آب امساک کنند.

39. you will know the truth and the truth shall save you
شما حقیقت را درخواهید یافت و حقیقت شما را رستگار خواهد کرد.

40. he found it expedient to sacrifice the unborn child to save the mother
ناگزیر شد برای نجات مادر کودک زاده نشده ی او را فدا کند.

new methods that will save time

روش‌های نوینی که در وقت صرفه‌جویی خواهد کرد


to save electricity

صرفه‌جویی در (مصرف) برق


... saved from the fangs and claws of a wolf

... رهانید از دهان و چنگ گرگی


I was drowning but David saved my life.

داشتم خفه می‌شدم؛ ولی دیوید جانم را نجات داد.


A timely rain saved the starving village.

باران به‌موقع روستای گرسنگی‌زده را نجات داد.


Save the receipts.

رسیدها را نگه دار.


I tried to save my marriage but failed.

کوشیدم که ازدواجم را حفظ کنم؛ ولی موفق نشدم.


God save the Queen!

زنده باد ملکه!


Save some of the food for tomorrow.

قدری از خوراک را برای فردا کنار بگذار.


Armin saves one-fourth of his salary.

آرمین یک‌چهارم حقوق خود را پس‌انداز می‌کند.


It took me a year to save for a new car.

یک سال طول کشید تا برای (خرید) یک ماشین نو پول پس‌انداز کنم.


The mayor has asked the people to save water.

شهردار از مردم خواسته است که در (مصرف) آب امساک کنند.


in order to save wear and tear on your tires

برای جلوگیری از فرسودگی تایرهای (اتومبیل) شما


I grasped his arm to save him from falling.

بازویش را گرفتم تا از افتادن او جلوگیری کنم.


He came to this world to save those who have faith.

او به این دنیا آمد تا مؤمنان را رستگار کند.


if I am saved from this shooter ...

اگر جستم از دست این تیرزن ...


Once more I saved my life.

یک بار دیگر جان به‌ در بردم.


The goalie jumped ahead to save.

دروازه‌بان برای جلوگیری (از گل خوردن) پرید جلو.


He made two saves.

او دو بار از گل خوردن جلوگیری کرد.


We know nothing about him save that he has recently gotten married.

درباره‌ی او هیچ نمی‌دانیم، سوای اینکه به‌تازگی زن گرفته است.


All came save two.

همه آمدند به‌جز دو نفر.


اصطلاحات

save a seat (or place) for someone

برای کسی صندلی (یا جا) نگه‌داشتن


save for a rainy day

برای روز مبادا ذخیره کردن


save one's breath

از حرف زدن بی‌نتیجه خودداری کردن


save one's own skin (or hide)

(عامیانه) جان یا منافع خود را حفظ کردن


save the day (or situation)

با موفقیت کار مشکلی را انجام دادن، به داد رسیدن


پیشنهاد کاربران

سه معنی دارد😁😁😁😁
نجات دادن _پس انداز کردن_ صرفه جویی کردن

save انگلیسی تغییر یافته ی واژه ی "ثروت" می باشد به معنی دارایی اندوخته شده و دارایی ذخیره شده و پس انداز شده است.

نجات

نجات دادن

پس انداز کردن - اندوختن - ذخیره کردن - رهایی بخشیدن - نجات دادن

سه تا معنی داره
نجات دادن ، صرفه جویی ، ذخیره کردن

نجات دادن. ذخیره کردن. صرفه جویی کردن. قسر در رفتن

حفظ کردن

در امان ماندن

he has a lot of money but he dosnt save his money
save:پس انداز

نجات دادن_ذخیره کردن

صرفنظر کردن

دو معنی
نجات دادن ذخیره کردن

به غیر از، صرف نظر از

یک معنی دیگر save �بی نیاز کردن از � می باشد
I'll take the shopping home in the car to save you carrying it. من خرید ها را با ماشین به خانه میبرم تا نیازی نباشد که تو آن ها را حمل کنی .

جلوگیری کردن

ذخیره کردن

معنی بخشیدن . نجات دادن و. . . . . . .

ذخیره کردن هم از معنای دیگرش است

کاهش دادن

نجات دادن . ذخیره کردن. نگه داشتن. پس انداز کردن. مراقبت کردن.

دل کل معنیش میشه ( حفظ کردن )
توجّه کنید
ذخیره کردن ( برای مثال ذخیره کردن داده )
معنی: حفظ کردن داده
نجات دادن ( برای مثال جون یک انسان )
معنی: حفظ کردن جون یک انسان
صرفه جویی کردن ( برای مثال انرژی )
معنی: حفظ کردن انرژی

[بازی و ورزش]

توپ گیری ، گل گیری ، جلوگیری از گل ، نجات از گل

نجات دادن، حفظ کردن، گرفتن، ذخیره کردن

اگر قبل از اسم بیاد به معنی" بجز" است.

جلوی اتلاف . . . . گرفتن

پس اندار کردن�♡
حفظ کردن $~
نگه داشتن*�

!Save it
( در محاوره ) دیگر ادامه نده!
این را بگذار برای بعد!

یک معنی آن ( ( بجز ) ) است.

She answered all the questions save one.

save ( رایانه و فنّاوری اطلاعات )
واژه مصوب: حفظ
تعریف: یکی از زیرگزینه‏های پرونده که برای ذخیره‏کردن شکلِ موجودِ پرونده در حافظه به کار می‏رود|||متـ . حفظ کردن

چگونه معنی save ( سیو ) و save as ( سیو از ) را به ذهن بسپاریم؟
با بازی با کلمات می توان به اسانی کلمات ناآشنا را به ذهن بسپاریم. مثلا در اینجا فرض کنید از دانش اموزی سوال شده است که با شنیدن کلمه ی سیو از، چه کلمه ای را به یاد می آوری و او هم گفته است یاد کلمات سیب زرد و سیل افتادم خب، باید گفت همین کلمات خوب است باید یاد دانش اموز داد که چگونه از کلمات تداعی شونده می توان در امر اسان سازی یادسپاری استفاده کرد یا به عبارتی می خواهیم بگوییم چگونه می توان با استفاده از کلمات سیب زرد و سیل یادسپاری این کلمه ی بی معنی برایمان اسان خواهد شد. خب بچه ها تصور کنید که سیل بزرگی در راه است و کلی سیب زرد از روی درختان توسط کشاورزان چیده شده وروی زمین گذاشته شده است برای این که این سیب های زرد را اب نبرد چه باید کرد؟ پاسخ دانش اموز ( بالافاصله یا بعد از چند بار پرسش و منتظر جواب ماندن و همراه با حرکات بدن ) : باید ذخیره کنیم.
نتیجه گیری از این خیال پردازی: save as ) سیو از ) یعنی ذخیره و ذخیره کردن.

ذخیریدن.


کلمات دیگر: