کلمه جو
صفحه اصلی

barefoot


پابرهنه، بی کفش و جوراب، با پای برهنه

انگلیسی به انگلیسی

صفت و ( adjective, adverb )
مشتقات: barefooted (adj.), barefooted (adv.)
• : تعریف: with nothing on the feet.

- a barefoot child
[ترجمه ترگمان] یک کودک پابرهنه،
[ترجمه گوگل] یک بچه پابرهنه
- We ran barefoot through the grass.
[ترجمه ترگمان] پای برهنه در میان علف ها دویدیم
[ترجمه گوگل] ما پابرهنه را از طریق چمن زدیم

• having no shoes, having the feet exposed
someone who is barefoot or barefooted is not wearing anything on their feet. adjective here but can also be used as an adverb. e.g. she ran barefoot through the field.

مترادف و متضاد

wearing no shoes


Synonyms: barefooted, discalceate, discalced, shoeless, unshod


Antonyms: shod


جملات نمونه

1. he galloped home barefoot
با پای برهنه به طرف منزل خود دوید.

2. the shoemaker's kids always go barefoot
کوزه گر از کوزه شکسته آب می خورد

3. The shoemaker's son always goes barefoot.
[ترجمه ترگمان]پسر کفاش همیشه پابرهنه راه می رود
[ترجمه گوگل]پسر کفاش شماره 39 همیشه پابرهنه می رود

4. The children had to go barefoot because there was no money for shoes.
[ترجمه ترگمان]بچه ها باید پابرهنه راه می رفتند، چون هیچ پول برای کفش نداشتند
[ترجمه گوگل]بچه ها مجبور بودند پابرهنه بروند چون پول کفش نبود

5. The boy galloped over the dunes barefoot.
[ترجمه ترگمان]پسر روی تپه های شنی که پابرهنه راه می رفت تاخت
[ترجمه گوگل]پسر با پای برهنه از روی تپه های شخم زد

6. She goes around barefoot most of the time.
[ترجمه ترگمان]بیشتر وقت ها پابرهنه راه می رود
[ترجمه گوگل]او بیشتر اوقات با پای برهنه می چرخد

7. Sharp stones on the path made walking barefoot rather uncomfortable.
[ترجمه ترگمان]سنگ های تیز در کوره راه پابرهنه راه می رفتند و ناراحت بودند
[ترجمه گوگل]سنگهای تیز در مسیر راه رفتن با پای برهنه را بسیار ناخوشایند می کند

8. She padded barefoot down the stairs.
[ترجمه ترگمان]با پای برهنه از پله ها پایین رفت
[ترجمه گوگل]او با پای برهنه از پله ها پایین رفت

9. Some were barefoot, most were in rags.
[ترجمه ترگمان]بعضی ها پابرهنه بودند و بیش ترشان پاره پاره بودند
[ترجمه گوگل]

10. Barefoot children roamed the streets.
[ترجمه ترگمان]بچه های پابرهنه در خیابان ها پرسه می زدند
[ترجمه گوگل]کودکان پابرهنه در خیابان ها پرسه می زدند

11. He walked barefoot across the sand.
[ترجمه ترگمان]پابرهنه راه می رفت
[ترجمه گوگل]او با پای برهنه از روی شن ها قدم زد

12. It was uncomfortable walking barefoot on the shingly beach.
[ترجمه ترگمان]پابرهنه راه رفتن روی ساحل شنی بود
[ترجمه گوگل]راه رفتن با پای برهنه در ساحل کاملاً ناراحت کننده ای نبود

13. He padded barefoot across the carpet.
[ترجمه ترگمان]با پا برهنه روی فرش رفت
[ترجمه گوگل]او پابرهنه روی فرش لایی زد

14. Walking in the snow barefoot for a few minutes made my toes feel dead.
[ترجمه ترگمان]برای چند دقیقه با پا برهنه در برف راه می روم، پاهایم احساس خفگی می کنند
[ترجمه گوگل]چند دقیقه پابرهنه راه رفتن در برف باعث شد انگشتان پایم مرده باشد

پیشنهاد کاربران

خالص، ناب

پا برهنه

پا پتی


کلمات دیگر: