کلمه جو
صفحه اصلی

feelingly


بطورحساس، موثرانه، قلبا

انگلیسی به فارسی

بااحساسات


احساس خوشبختی


انگلیسی به انگلیسی

• in a sensitive manner; emotionally; compassionately

جملات نمونه

1. He spoke feelingly about his dismissal.
[ترجمه ترگمان]با حرارت درباره اخراج او حرف می زد
[ترجمه گوگل]او در مورد اخراج او احساس راحتی کرد

2. "I've just had enough!" she said feelingly.
[ترجمه ترگمان]همین الان به اندازه کافی خوردم او با حرارت گفت:
[ترجمه گوگل]'فقط کافی بودم!' او گفت احساس راحتی

3. "It's what I want," she said feelingly.
[ترجمه ترگمان]او با احساس گفت: \" این چیزی است که من می خواهم \"
[ترجمه گوگل]او گفت: 'این چیزی است که من می خواهم '

4. She spoke feelingly of her early childhood.
[ترجمه ترگمان]از کودکی نخستین حرف می زد
[ترجمه گوگل]او از دوران کودکی خود احساس راحتی کرد

5. She spoke more feelingly of her horses than she did of her own children.
[ترجمه ترگمان]بیش از آنچه از بچه خود می کرد با حرارت حرف می زد
[ترجمه گوگل]او اسبهایش را نسبت به فرزندان خود حس کرد

6. By the Lord, he could not even applaud feelingly as he would.
[ترجمه ترگمان]با این حال، او حتی نمی توانست این احساسات را با حرارت تحسین کند
[ترجمه گوگل]با خداوند، او حتی نمی توانست احساساتش را همانطور که می خواست تحسین کند

7. He spoke feelingly about his dead father.
[ترجمه ترگمان]با حرارت درباره پدر مرحومش حرف می زد
[ترجمه گوگل]او در مورد پدر مرده خود صحبت کرد


کلمات دیگر: