کلمه جو
صفحه اصلی

condemner


محکوم کننده

انگلیسی به فارسی

محکوم کردن


انگلیسی به انگلیسی

• one who condemns, censurer; reprover, punisher

جملات نمونه

1. Sunshine can burn you, food can poison you, words can condemn you, pictures can insult you ; music cannotpunish ---- only bless.
[ترجمه ترگمان]نور خورشید باعث سوختن شما می شود، غذا می تواند شما را مسموم کند، کلمات می توانند شما را محکوم کنند، کلمات می توانند شما را محکوم کنند؛ موسیقی می تواند شما را محکوم کند
[ترجمه گوگل]آفتاب می تواند شما را سوزاند، غذا می تواند شما را مسموم کند، کلمات می توانند شما را محکوم کنند، عکس ها می توانند شما را توهین کنند؛ موسیقی فقط می تواند محبت کند

2. He condemned the protesters' use of violence against the police.
[ترجمه ترگمان]او معترضان را محکوم کرد که از خشونت علیه پلیس استفاده می کنند
[ترجمه گوگل]وی اعتراضات خشونت علیه پلیس را محکوم کرد

3. Political leaders united yesterday to condemn the latest wave of violence.
[ترجمه ترگمان]رهبران سیاسی روز گذشته متحد شدند تا آخرین موج خشونت را محکوم کنند
[ترجمه گوگل]رهبران سیاسی دیروز برای به تأخیر انداختن آخرین موج خشونت، متحد شدند

4. The Vatican released a statement condemning the recent terrorist attacks.
[ترجمه ترگمان]واتیکان بیانیه ای را منتشر کرد که حملات تروریستی اخیر را محکوم کرده است
[ترجمه گوگل]واتیکان یک بیانیه صادر کرد که حملات تروریستی اخیر را محکوم کرد

5. A report condemned the state of prisoners' cells.
[ترجمه ترگمان]گزارش وضعیت زندانیان را محکوم کرد
[ترجمه گوگل]یک گزارش محکومیت سلول های زندانیان را محکوم کرد

6. The editor of the newspaper was condemned as lacking integrity.
[ترجمه ترگمان]سردبیر روزنامه به علت عدم صداقت محکوم شد
[ترجمه گوگل]سردبیر روزنامه به عنوان فاقد یکپارچگی محکوم شد

7. She publicly condemned the opposition leader.
[ترجمه ترگمان]او رهبر مخالفان را علنا محکوم کرد
[ترجمه گوگل]او به طور عمومی رهبر مخالف را محکوم کرد

8. Police have condemned the theft from an elderly widow as despicable.
[ترجمه ترگمان]پلیس سرقت را از یک بیوه پیر به عنوان پست محکوم کرده است
[ترجمه گوگل]پلیس سرقت از یک بیوه سالمند را محکوم کرده است

9. Most people are willing to condemn violence of any sort as evil.
[ترجمه ترگمان]اغلب مردم مایل به محکوم کردن خشونت علیه هر نوع بدی هستند
[ترجمه گوگل]اکثر مردم مایلند خشونت را به گونه ای شرارت محکوم کنند

10. He condemned the government's action as immoral.
[ترجمه ترگمان]او اقدام دولت را غیراخلاقی دانست
[ترجمه گوگل]وی اقدام دولت را به عنوان غیر اخلاقی محکوم کرد

11. We condemned him for his bad conduct.
[ترجمه ترگمان]ما او را به خاطر رفتار bad محکوم کردیم
[ترجمه گوگل]ما او را برای رفتار بد خود محکوم کردیم

12. You're not very consistent: first you condemn me, then you praise me.
[ترجمه ترگمان]شما خیلی با هم سازگار نیستید؛ اول مرا محکوم می کنید، بعد مرا ستایش می کنید
[ترجمه گوگل]اولا من خیلی محکم نیستم که تو من را محکوم می کنی، پس من را ستایش می کنی

13. The terrorist action has been condemned as an act of barbarism and cowardice.
[ترجمه ترگمان]اقدام تروریستی به عنوان عمل بربریت و بزدلی محکوم شده است
[ترجمه گوگل]اقدام تروریستی به عنوان یک عمل بربریت و بزدلانه محکوم شده است

14. The government issued a statement condemning the killings.
[ترجمه ترگمان]دولت بیانیه ای را صادر کرد که این قتل ها را محکوم کرد
[ترجمه گوگل]دولت بیانیه صادر کرد که این قتل ها را محکوم کرد

15. The strength of altruism lies in the fact that altruistic acts undeniably occur in any society and that moral codes universally advocate altruism or benevolence and condemn selfishness.
[ترجمه ترگمان]قدرت نوع دوستی در این حقیقت نهفته است که به طور انکار ناپذیری در هر جامعه ای رخ می دهد و کده ای اخلاقی به طور جهانی از نوع دوستی و خیرخواهی حمایت می کنند و خودخواهی را محکوم می کنند
[ترجمه گوگل]قدرت نوع دوستی نهفته در این واقعیت است که اعمال آلتوسئون در هر جامعه اتفاق بی وقفه رخ می دهد و قوانین اخلاقی به طور جهانی از الترویسم یا خیرخواهانه حمایت می کنند و خودخواهی را محکوم می کنند


کلمات دیگر: