کلمه جو
صفحه اصلی

assessed


(verb transitive) (مزد، قیمت) تعیین کردن، (ملک) ارزیابی کردن، تقویم کردن، تعیین قیمت کردن، (مالیات، جریمه) بریدن، بستن، (خسارت) برآوردن کردن، تخمین زدن they assessed the amount of taxes due مبلغ مالیات قابل پرداخت را برآورد کردند (verb transitive) (مجازی) ارزشیابی کردن، سنجیدن، سبک و سنگین کردن

انگلیسی به انگلیسی

• appraised; estimated; valued at; sized up

جملات نمونه

1. they assessed the amount of taxes due
مبلغ مالیات قابل پرداخت را برآورد کردند.

پیشنهاد کاربران

judge
قضاوت کردن

تعیین کردن - مشخص کردن


کلمات دیگر: