کلمه جو
صفحه اصلی

imbedding

انگلیسی به فارسی

imbedding، در درون کار کردن، نشاندن، فرو کردن، خواباندن، محاط کردن، دور گرفتن، جا دادن


پیشنهاد کاربران

imbedding ( ریاضی )
واژه مصوب: نشاننده 2
تعریف: یک همسان ریختی ( homeomorphism ) از یک فضای توپولوژیکی به زیرفضایی از فضای توپولوژیکی دیگر


کلمات دیگر: