کلمه جو
صفحه اصلی

passes

انگلیسی به فارسی

عبور می کند، عبور، گذر، گذرگاه، رد، راه، گدوک، جواز، پروانه، گذرنامه، بلیط، گردونه، معبر، قبول شدن، گذراندن، پاس دادن، رد شدن، گذشتن، عبور کردن، تصویب شدن، سپری شدن، رد کردن، تصویب کردن، سبقت گرفتن از، رخ دادن، سرامدن، مرور کردن، اجتناب کردن، رایج شدن، وفات کردن، تمام شدن، قبول کردن، عقب گذاشتن


جملات نمونه

1. time passes quickly
زمان زود می گذرد.

2. the blood passes through the lungs
خون از ریه ها رد می شود.

3. the parliament passes laws and the government executes them
مجلس شورا قانون وضع می کند و دولت آن را اعمال می کند.

4. the river passes through mountains
رودخانه از میان کوهستان ها می گذرد.

5. the road passes around a hill
راه از دور تپه ای رد می شود.

6. this substance passes from a liquid to a gaseous state
این ماده از حالت آبگونگی به حالت گازی می رسد.

7. he caught five passes for ninety yards
او پنج پاس (را در هوا) گرفت و نود یارد (در زمین حریف) جلو رفت.

8. he completed nine passes
(فوتبال امریکایی) او موفق به انجام نه پاس (هوایی) شد.

9. i had two passes and one fail
دو تا قبولی و یک ردی داشتم.

10. a lenient judge who passes lenient sentences
قاضی باگذشتی که احکام سبکی صادر می کند

11. he made several low passes over the building
او چندین بار از روی ساختمان پرواز کوتاه کرد

12. after a while, the crisis passes
پس از مدتی بحران به سر رسید.

13. nowadays, a lot of bad writing passes under the name of poetry
این روزها بسیاری نوشته ی بدتحت عنوان شعر قالب می شود.

پیشنهاد کاربران

فرستاده شدن

تصویب کردن

گذشتن لحظات عمر. سپری شدن ساعات عمر. درموردگذشتن ازخیابان وامتحان رابخوبی یابدی دادن ووضع یک قانون هم ازاین فعل استفاده میشود.

منتقل شدن

در راهسازی به معنای تعداد رفت و برگشت ( پاس های ) غلتک

گذرگاە


کلمات دیگر: