کلمه جو
صفحه اصلی

dissipated


پراکنده، متفرق، پخش و پلا، هدر رفته، تلف (شده)، نفله، بی بندوبار، عیاش، (در اثر عشرت طلبی و می خوارگی) علیل المزاج، بیمارگونه، رنجور، ولخرج، پول تلف کن

انگلیسی به فارسی

ولخرج، پول تلف‌کن ،پراکنده


از بین رفته، از هم پاشیدن، پراکندگی کردن، اسراف کردن


انگلیسی به انگلیسی

• scattered; dissolute, lacking restraint, debauched
a dissipated person is someone who has harmed their health by spending too much time drinking alcohol and enjoying other physical pleasures.

مترادف و متضاد

used up


Synonyms: blown, burnt out, consumed, destroyed, exhausted, kaput, played out, scattered, spent, squandered, wasted


Antonyms: accumulated, gathered, hoarded, saved, stored


self-indulgent


Synonyms: abandoned, corrupt, debauched, dissolute, gone bad, gone to seed, gone to the dogs, hellbent, intemperate, profligate, rakish, wicked


Antonyms: conservative, unselfish, virtuous


جملات نمونه

1. dissipated clouds
ابرهای پراکنده

2. a dissipated society
جامعه ی بی بند و بار

3. he dissipated his patrimony on foolish projects
او ارث پدری را در راه طرح های ابلهانه تلف کرد.

4. the dissipated wealth of an inexperienced youth
ثروت تلف شده ی یک جوان بی تجربه

5. a bright light dissipated the darkness of the night
نوری درخشان تاریکی شب را برطرف کرد.

6. the young artist was weak and dissipated
هنرمند جوان ضعیف و علیل المزاج بود.

7. The mist quickly dissipated as the sun rose.
[ترجمه ترگمان]وقتی خورشید طلوع کرد مه به سرعت محو شد
[ترجمه گوگل]غروب خورشید به سرعت از بین می رود

8. The wind quickly dissipated the clouds.
[ترجمه ترگمان]باد به سرعت ابرها را از بین می برد
[ترجمه گوگل]باد به سرعت ابرها را از بین می برد

9. The tension in the room had dissipated.
[ترجمه ترگمان]فشار اتاق از بین رفته بود
[ترجمه گوگل]تنش در اتاق از بین رفته بود

10. He often dissipated his energies in trivial matters.
[ترجمه ترگمان]غالبا انرژی های خود را در مسائل بی اهمیت به هدر می داد
[ترجمه گوگل]او اغلب انرژی خود را در مسائل بی اهمیت نابود کرد

11. Flynn was still handsome, though dissipated.
[ترجمه ترگمان]فلین \"هنوز خوش قیافه بود\" ولی از بین رفت
[ترجمه گوگل]فلین هنوز خوش تیپ بود، اما از بین رفت

12. He recalled his dissipated youth spent in nightclubs and bars.
[ترجمه ترگمان]او دوران جوانی را که در کلوب های شبانه و bars گذرانده بود به یاد آورد
[ترجمه گوگل]او جوانان غمگین خود را که در کلوب ها و کافه ها گذراند، به یاد می آورد

13. The sun shone and the mist dissipated.
[ترجمه ترگمان]خورشید می درخشید و مه محو می شد
[ترجمه گوگل]خورشید درخشید و غبار غوطه ور شد

14. The sun dissipated the mist.
[ترجمه رعنا] خورشید باعث از هم پاشیدن مه میشود.
[ترجمه ترگمان]خورشید مه را از بین می برد
[ترجمه گوگل]خورشید غبار را از بین برد

15. He plays a dissipated American writer living in Europe.
[ترجمه ترگمان]او یک نویسنده آمریکایی پراکنده را بازی می کند که در اروپا زندگی می کند
[ترجمه گوگل]او نقش یک نویسنده آمریکایی متولد شده در اروپا را بازی می کند

16. The fog dissipated when the sun rose.
[ترجمه ترگمان]وقتی خورشید طلوع کرد مه محو شد
[ترجمه گوگل]هنگام غروب خورشید، مه از بین رفت

dissipated clouds

ابرهای پراکنده


the dissipated wealth of an inexperienced youth

ثروت تلف‌شده‌ی یک جوان بی‌تجربه


a dissipated society

جامعه‌ی بی‌بند و بار


The young artist was weak and dissipated.

هنرمند جوان ضعیف و علیل المزاج بود.


پیشنهاد کاربران

استهلاک، اتلاف

از بین رفتن

جذب

اتلاف شدن
( مثلااتلاف شدن انرژی اکوستیک the acoustic energy to be dissipated )


از یاد رفتن و فراموش شدن


کلمات دیگر: