کلمه جو
صفحه اصلی

impatiently


ازروی ناشکیبایی، ازروی بی صبری، ازروی بیطاقتی، باشتیاق

انگلیسی به فارسی

بی صبرانه، با بی صبری، با بی قراری


انگلیسی به انگلیسی

• restlessly, without patience; intolerantly

جملات نمونه

1. he was pacing impatiently up and down the room
او با بی صبری در امتداد اتاق گام برمی داشت.

2. we are all impatiently awaiting the coming of spring
همه با بی صبری چشم به راه فرا رسیدن بهار هستیم.

3. She drummed her fingers impatiently on the table.
[ترجمه ترگمان]با بی صبری انگشت روی میز ضرب گرفته بود
[ترجمه گوگل]او انگشتان دست و پا بر روی میز بی اعتنایی کرد

4. The taxi-driver beeped impatiently at the cyclist.
[ترجمه ترگمان]راننده تاکسی با بی صبری به دوچرخه سوار خیره شد
[ترجمه گوگل]راننده تاکسی با بی حوصله در دوچرخه سواری بیدار شد

5. "He went back to the lab", Iris exclaimed impatiently.
[ترجمه ترگمان]ایریس با بی صبری گفت: اون به آزمایشگاه برگشته
[ترجمه گوگل]ایریس با بی حوصله گریه کرد: 'او به آزمایشگاه رفت

6. "Why?" Pete asked impatiently. — "Yes, why?" Bob chimed in. "It seems like a good idea to me. ".
[ترجمه ترگمان]چرا؟ \" پیت با بی صبری پرسید: \" \" \"-\" بله، چرا؟ \" باب سخن او را قطع کرد و گفت: \" به نظر من این ایده خوبی است \"
[ترجمه گوگل]'چرا؟' پیت بی ادبانه پرسید: - 'بله چرا؟' باب در حال خواندن است 'به نظر می رسد یک ایده خوب برای من است '

7. He cast aside the newspaper impatiently.
[ترجمه ترگمان]روزنامه را با بی حوصلگی کنار زد
[ترجمه گوگل]او روزنامه را با بی حوصله کنار گذاشت

8. We sat waiting impatiently for the film to start.
[ترجمه ترگمان]بی صبرانه منتظر بودیم که فیلم شروع شود
[ترجمه گوگل]ما برای تماشای فیلم برای شروع آماده بودیم

9. 'Come on,' he rapped impatiently.
[ترجمه ترگمان]با بی صبری گفت: زود باش
[ترجمه گوگل]'بیا،' بی صبرانه رام کرد

10. 'Listen to me!' she cut in impatiently.
[ترجمه ترگمان]گوش کن ببین چی میگم هرمیون با بی قراری حرفش را قطع کرد:
[ترجمه گوگل]به من گوش کن! او بی صبرانه قطع کرد

11. The audience began to shuffle impatiently.
[ترجمه ترگمان]جمعیت با بی صبری شروع به چرخیدن کرد
[ترجمه گوگل]تماشاگران بی سر و صدا شروع به زدن کردند

12. The car behind was hooting impatiently.
[ترجمه ترگمان]اتومبیل با بی قراری هوهو می کرد
[ترجمه گوگل]پشت ماشین با بی حوصلگی می نشست

13. "Come on, David," Harry said impatiently.
[ترجمه ترگمان]هری با بی حوصلگی گفت: زود باش دیوید
[ترجمه گوگل]هری با صدای بلند گفت: «بیا دیوید

14. The children wait impatiently for the vacation.
[ترجمه ترگمان]بچه ها بی صبرانه منتظر تعطیلات می شوند
[ترجمه گوگل]بچه ها برای تعطیلات بی صبرانه منتظر هستند

15. Edith clucked her tongue impatiently.
[ترجمه ترگمان]ادیت با بی صبری زبانش را تکان داد
[ترجمه گوگل]ادیت زبان خود را بی سر و صدا گرفت

پیشنهاد کاربران

بی صبرانه

ناشکیبا، عجول

با کلافگی، با بی حوصلگی


کلمات دیگر: