کلمه جو
صفحه اصلی

immobilized

انگلیسی به فارسی

بی حرکت، جمع کردن، بی بسیج کردن، ثابت کردن، از جنبش و حرکت باز داشتن، مدتی در بستربی حرکت ماندن


انگلیسی به انگلیسی

• made unable to move, rendered stationary

جملات نمونه

1. lack of fuel immobilized the enemy
نداشتن سوخت دشمن را از حرکت بازداشت.

2. our planes were immobilized by bad weather
هوای بد هواپیماهای ما را از پرواز بازداشت.

پیشنهاد کاربران

ثابت شده

تثبیت شده

بدون حرکت، no movement

تثبیت شده و بدون تحرک


کلمات دیگر: