کلمه جو
صفحه اصلی

balked

انگلیسی به فارسی

بله، طفره رفتن از، مانع شدن، امتناع ورزیدن، رد کردن، زیرش زدن، مانع رشدونموشدن


انگلیسی به انگلیسی

• hindered, thwarted; betrayed; hesitated

جملات نمونه

1. he balked at cleaning the toilet
از تمیز کردن مستراح سرباز زد.

2. she was balked of the chance to see her son
به او فرصت دیدار پسرش را ندادند.

3. to be balked of something
تخطئه شدن،محروم شدن

4. when we got to the gutter, the horse balked
وقتی که به جوی رسیدیم اسب متوقف شد و دیگر جلو نرفت.

پیشنهاد کاربران

سرپیچی کردن / سرباز زدن


کلمات دیگر: