کلمه جو
صفحه اصلی

woozy


معنی : بیمار، کسل، گیج و منگ
معانی دیگر : (عامیانه - به ویژه در اثر ضربه یا مواد مخدر یا دارو) دچار سرگیجه، منگ، گیج، در عالم هپروت

انگلیسی به فارسی

بیمار، کسل، گیج و منگ


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
حالات: woozier, wooziest
مشتقات: woozily (adv.), wooziness (n.)
(1) تعریف: giddy, faint, or queasy, as from illness or intoxication.
مشابه: dizzy, faint, groggy, light

- She felt feverish and woozy but didn't vomit until later.
[ترجمه ترگمان] او تب داشت و گیج بود، اما تا بعد استفراغ نکرد
[ترجمه گوگل] او احساس تب و تلخ کرد اما تا بعد از آن استفراغ نکرده بود
- He left the bar, somewhat woozy and unable to drive.
[ترجمه ترگمان] بار دیگر گیج و منگ از بار خارج شد و نتوانست رانندگی کند
[ترجمه گوگل] او نوار را ترک کرد، تا حدودی بیدار شد و توانایی رانندگی نداشت

(2) تعریف: (informal) dazed or confused.
مشابه: dizzy, groggy, light-headed

- He woke up from his dream in a rather woozy state.
[ترجمه ترگمان] در حالی که از خواب بیدار شده بود، از خواب بیدار شد
[ترجمه گوگل] او از رویای خود در یک کشور نگران کننده از خواب بیدار شد

• dizzy; weak
if you feel woozy, you feel rather weak and unsteady and cannot think clearly; an informal word.

مترادف و متضاد

بیمار (صفت)
sick, ill, bedfast, sickly, unhealthy, bedrid, bedridden, woozy

کسل (صفت)
weary, exanimate, sickish, woozy

گیج و منگ (صفت)
woozy

dizzy


Synonyms: befuddled, bemused, bewildered, confused, dazed, dazzled, dumbfounded, faint, gaga, giddy, groggy, hazy, light-headed, muddled, off balance, punch-drunk, punchy, puzzled, queasy, reeling, seeing stars, shaky, slap-happy, staggered, staggering, tipsy, unsteady, weak in the knees, weak-kneed, wobbly


جملات نمونه

1. the narcotic drug made him woozy
داروی مخدر او را منگ کرد.

2. he hit me on the head and i still feel woozy
ضربه ای به سرم زد و هنوز سرم گیج می رود.

3. I was still woozy from the flu/anaesthetic/medication/wine.
[ترجمه ترگمان]هنوز گیج و منگ از the \/ داروی بی هوشی \/ الکل گیج و منگ بودم
[ترجمه گوگل]من هنوز از داروهای آنفلوآنزا / داروهای بیهوشی / شراب میترسیدم

4. Giving blood makes me feel really woozy.
[ترجمه ترگمان]دست دادن به خون کم کم گیج و منگ می شود
[ترجمه گوگل]خون دادن باعث می شود من احساس خجالت بکنم

5. I felt woozy in my stomach.
[ترجمه ترگمان]گیج و منگ بودم
[ترجمه گوگل]احساس معده در معده کردم

6. Giving blood makes her go all woozy, it seems.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسه خون بهش خون می خوره
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد خونریزی او را به همه چیز تبدیل می کند

7. The woozy aftermath of surgery can feel equally surreal.
[ترجمه ترگمان]پس از این عمل، این پس از جراحی می تواند به همان اندازه عجیب و غریب باشد
[ترجمه گوگل]بعد از عمل جراحی می تواند احساس سیری داشته باشد

8. Jody, on the sidelines, felt a little woozy herself.
[ترجمه ترگمان]جودی \"، یه گوشه ای گیر کرده بود و یه کم گیج و منگ شده بود\"
[ترجمه گوگل]جودی، در حاشیه، کمی احساس خجالت میکشید

9. The town was getting a woozy, criminal feeling that rather matched his own.
[ترجمه ترگمان]شهر داشت گیج و منگ می شد، احساس گناه می کرد که به جای خودش است
[ترجمه گوگل]این شهر احساساتی وحشتناک و جنایتکارانه داشت که به جای آن خود را کنار گذاشته بود

10. When I stood up, I felt a little woozy.
[ترجمه ترگمان]وقتی بلند شدم یکم گیج شدم
[ترجمه گوگل]وقتی ایستادم کمی احساس خجالت میکشیدم

11. The bad news: A concussion that left Young woozy and knocked him out of the game.
[ترجمه ترگمان]خبر بد: ضربه مغزی که گیج و منگ شده بود و او را از بازی بیرون انداخت
[ترجمه گوگل]خبر بد یک ضربه مغزی که Young Woozy را ترک کرد و او را از بازی خارج کرد

12. He was woozy from a blow on the head.
[ترجمه ترگمان]گیج و منگ سرش گیج و منگ بود
[ترجمه گوگل]او از ضربه ای روی سرش زخمی شد

13. Coma Guy: Uh, a little woozy, but basically okay.
[ترجمه ترگمان]یه کم گیجم، اما در اصل خیلی هم خوب
[ترجمه گوگل]کما گای، کمی عجیب و غریب، اما اساسا خوب است

14. I was dizzy and woozy, and my heart was racing.
[ترجمه ترگمان]گیج و منگ بودم و قلبم تند می زد
[ترجمه گوگل]من سرگیجه و سرخورده بودم و قلبم مسابقه بود

He hit me on the head and I still feel woozy.

ضربهای به سرم زد و هنوز سرم گیج میرود.


The narcotic drug made him woozy.

داروی مخدر او را منگ کرد.



کلمات دیگر: