کلمه جو
صفحه اصلی

termination


معنی : فسخ، خاتمه، پایان، انتها، ختم، پایان دهی، پایان یابی
معانی دیگر : انقضا

انگلیسی به فارسی

پایان، پایان یابی، پایان دهی


پایان، خاتمه، انتها، فسخ، ختم


خاتمه دادن، فسخ، ختم، خاتمه، پایان، پایان دهی، انتها، پایان یابی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
مشتقات: terminational (adj.)
(1) تعریف: the act or an instance of ending, or the fact or condition of being ended.
متضاد: beginning, continuation, initiation, start
مشابه: abolition, cessation, close, closure, conclusion, death, end, finish, last

- There will be a termination of benefits when you leave this job.
[ترجمه ترگمان] زمانی که این شغل را ترک می کنید مزایای زیادی خواهید داشت
[ترجمه گوگل] هنگامی که این کار را ترک می کنید، فسخ مزایا می شود

(2) تعریف: the location or part where something ends; conclusion.
متضاد: beginning, inception, start
مشابه: finish

(3) تعریف: a result or outcome.
متضاد: source

• end, conclusion, completion

دیکشنری تخصصی

[شیمی] پایانی
[برق و الکترونیک] انتها، ختم شدگی، خروجی
[نساجی] انتها - پایان واکنش - خاتمه
[ریاضیات] پایان، انقضاء، انفصال، خاتمه، ختم، فسخ

مترادف و متضاد

end


فسخ (اسم)
abolition, cancellation, repeal, revocation, termination, dissolution, annulment, divorce, liquidation, rescission

خاتمه (اسم)
finish, termination, close, final, end, completion, conclusion, afterword, ending, closure, finis, epilogue

پایان (اسم)
cessation, finish, termination, close, limit, end, conclusion, point, period, ending, sequel, terminal, finis, surcease, finality, winding-up

انتها (اسم)
termination, close, end, head, tailing, tag end, extremity, terminal, outrance, tail-end

ختم (اسم)
finish, termination, end, conclusion, sealing, finis, meeting of mourning

پایان دهی (اسم)
termination

پایان یابی (اسم)
termination

Synonyms: abortion, ballgame, cease, cessation, close, completion, conclusion, consequence, curtains, cut-off, desistance, discontinuation, effect, ending, end of the line, expiry, finale, finis, finish, issue, kiss-off, outcome, payoff, period, result, stop, terminus, windup, wrap-up


Antonyms: beginning, initiation, opening, start


جملات نمونه

1. the termination of a journey
پایان سفر

2. the termination of the middle age's
پایان قرون وسطی

3. This affair was brought to a happy termination.
[ترجمه ترگمان]این ماجرا به پایان خوشی ختم شد
[ترجمه گوگل]این امر به پایان رسیده است

4. She chose to have an early termination.
[ترجمه ترگمان]او انتخاب کرد که زودتر از موعد به پایان برسد
[ترجمه گوگل]او تصمیم گرفت تا فسخ اولیه را داشته باشد

5. The landlord gave notice of the termination of tenancy.
[ترجمه ترگمان]صاحب مسافرخانه متوجه پایان مدت اجاره شد
[ترجمه گوگل]صاحبخانه اطلاع از پایان دادن به اجاره دادن داد

6. You may face a reduction or termination of benefits.
[ترجمه ترگمان]ممکن است با کاهش یا خاتمه مزایا مواجه شوید
[ترجمه گوگل]شما ممکن است کاهش یا خاتمه مزایا را تجربه کنید

7. The dispute was brought to a satisfactory termination.
[ترجمه ترگمان]این اختلاف به پایان رضایت بخشی رسید
[ترجمه گوگل]این اختلاف به پایان رضایت بخش منتهی شد

8. Both these features give unnecessary complexity to the termination of the contractual relationship.
[ترجمه ترگمان]هر دو این ویژگی ها پیچیدگی غیر ضروری را به اتمام روابط قراردادی می بخشند
[ترجمه گوگل]هر دو این ویژگی به پیچیدگی غیر ضروری برای خاتمه رابطه قراردادی می انجامد

9. Thus, under correct termination, no electrical power is fed into these filters over the attenuation bands of frequencies.
[ترجمه ترگمان]از این رو، تحت کنترل صحیح، هیچ نیروی الکتریکی در این صافی ها بر روی نوارهای تضعیف فرکانس تغذیه نمی شود
[ترجمه گوگل]بدین ترتیب، در خلال صحیح صحیح، هیچ نیروی الکتریکی در این فیلترها بر روی باند های کمینه فرکانس ها تغذیه نمی شود

10. However, the termination of overdrafts is a painful process.
[ترجمه ترگمان]با این حال، اتمام of یک فرآیند دردآور است
[ترجمه گوگل]با این وجود، خاتمه اوراق قرضه یک روند دردناک است

11. Some companies also reimburse costs incurred through premature termination of contracts for leased or rented housing as a result of the relocation.
[ترجمه ترگمان]برخی شرکت ها همچنین هزینه های متحمل شده از طریق اتمام زود هنگام قراردادها برای خانه های اجاره ای یا اجاره ای را به عنوان نتیجه جابجایی، بازپرداخت می کنند
[ترجمه گوگل]بعضی از شرکت ها همچنین هزینه هایی را که از طریق تخفیف زود هنگام قراردادهای مسکن اجاره شده یا اجاره شده به دلیل جابجایی متحمل شده اند، بازپرداخت می کنند

12. Hatched areas show potential transcription termination signals.
[ترجمه ترگمان]این مناطق دارای علایم اتمام نسخه برداری بالقوه هستند
[ترجمه گوگل]مناطقی که در این مناطق قرار دارند، سیگنال های خاتمه پذیری رونویسی را نشان می دهند

13. A recent example is the termination of the B-1 bomber in favor of the cruise missile.
[ترجمه ترگمان]یک مثال جدید، اتمام یک بمب گذار B - ۱ به نفع موشک کروز است
[ترجمه گوگل]مثال اخیر، خاتمه بمب افکن B-1 به نفع موشک کروز است

14. Failure to comply with these conditions will result in termination of the contract.
[ترجمه ترگمان]عدم انطباق با این شرایط منجر به فسخ قرارداد می شود
[ترجمه گوگل]عدم پیروی از این شرایط منجر به خاتمه قرارداد خواهد شد

15. You are required to give the company six weeks'notice of termination of employment.
[ترجمه ترگمان]باید شش هفته به شرکت توجه داشته باشید تا به پایان کار توجه کنید
[ترجمه گوگل]شما ملزم هستید که شرکت شش هفته را از خاتمه دادن به استخدام مطلع سازید

the termination of the Middle Age's

پایان قرون وسطی


the termination of a journey

پایان سفر


پیشنهاد کاربران

ته واژه ، پس واژه ، پس واژک ، پس هِجا

توقف

خاتمه

پایان، خاتمه، انقضا، انتها

ending

- ترک کار
- ترک شغل

output terminations
پایانه های خروجی
ترمینال های خروجی

به معنی سقط جنین هم هست

termination ( مهندسی مخابرات )
واژه مصوب: پایان‏دهی
تعریف: فرایند اتصال خطوط ارتباطی یا خطوط مشترکان به مرکز مخابرات

رفتن

انحلال


کلمات دیگر: