کلمه جو
صفحه اصلی

ray


معنی : پرتو، شعاع، تشعشع، روشنایی، اشعه، اشعه تابشی، تشعشع داشتن، برق زدن، درخشیدن
معانی دیگر : اسم خاص مذکر (مخفف: raymond)، (نور) شعاع (اشعه)، رخش، تاب، تابش، سو، نشانه ی عقل و هوش، (مجازی) تابناکی، مقدار کم، ذره، اندکی، (فیزیک) زنجیره ی نور، ذره ی نور، (دایره) شعاع، نیم ترامون (radius هم می گویند)، خط شعاعی، خط ترامونی، رجوع شود به: ray flower، (گیاه شناسی) پرتوه، پرتو افکنی کردن، رخشیدن، ساطع کردن یا شدن، (جانورشناسی) پرتوماهی (انواع ماهیان مسطح و بادبادک مانند از راسته ی rajiformes)، ماهی چهار گوش عمق زی که از حلزون تغذیه میکند ray sting

انگلیسی به فارسی

شعاع، پرتو، روشنایی، تشعشع، اشعه تابشی، برق زدن،درخشیدن، تشعشع داشتن، (جانورشناسی) ماهی چهار گوش عمق زیکه از حلزون تغذیه می‌کند ( ray sting )


شعاع، اشعه


اشعه، پرتو، شعاع، تشعشع، روشنایی، اشعه تابشی، برق زدن، درخشیدن، تشعشع داشتن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a thin beam of radiation, esp. light.
مشابه: light

(2) تعریف: any of a number of lines originating at a central point.

(3) تعریف: a very small amount; trace.
مشابه: gleam

- a single ray of happiness in his sad life
[ترجمه امیرهوشنگ همایون فر] رگه ای از شادی در زندگی غم انگیزش
[ترجمه ترگمان] تنها پرتوی از شادی در زندگی غم زده او،
[ترجمه گوگل] یک پرتو شادی در زندگی غم انگیز خود
اسم ( noun )
• : تعریف: any of various fishes having cartilaginous skeletons, flattened bodies, large pectoral fins, and long narrow tails.

• male first name; family name; james earl ray (1928-1998), alleged assassin of martin luther king jr.
beam; flicker, gleam; trace or hint of something (i.e. ray of hope)
radiate, give off rays, produce beams
a ray is a beam of heat or light.
you can refer to something that makes a bad situation seem better as a ray of hope or comfort.

دیکشنری تخصصی

[شیمی] پرتو، اشعه
[عمران و معماری] شعاع
[برق و الکترونیک] پرتو، اشعه
[مهندسی گاز] پرتو، شعاع، تشعشع، تشعشع داشتن
[ریاضیات] اشعه، نیم خط، پرتو، شعاع، خط شعاعی

مترادف و متضاد

beam; indication


پرتو (اسم)
light, beam, shaft, ray, radiance, shine, radiancy, rayon

شعاع (اسم)
beam, ray, radius

تشعشع (اسم)
ray, radiance, radiation, flash, glare, radiancy, refulgence

روشنایی (اسم)
ray, phosphorescence, lighting

اشعه (اسم)
ray

اشعه تابشی (اسم)
ray

تشعشع داشتن (فعل)
ray

برق زدن (فعل)
light, wink, ray, luster, flash, coruscate, glisten, glitter, fulgurate, glister, scintillate

درخشیدن (فعل)
lighten, glory, star, ray, shine, sheen, luster, coruscate, glint, glisten, glitter, glister, scintillate, lamp

Synonyms: bar, blaze, blink, emanation, flash, flicker, gleam, glimmer, glint, glitter, hint, incandescence, irradiation, light, moonbeam, patch, pencil, radiance, radiation, scintilla, shaft, shine, spark, sparkle, streak, stream, sunbeam, trace, wave


جملات نمونه

1. a ray of his great intelligence
درخشش هوش زیاد او

2. a ray of hope
کوره امید

3. an alpha ray
پرتو آلفا

4. Have you heard? Sally and Ray are getting engaged .
[ترجمه ترگمان]شما هم شنیدید؟ سالی \"و\" ری \"نامزد شدن\"
[ترجمه گوگل]آیا شنیده ای؟ سالی و ری مشغول هستند

5. A ray of sunshine shone through a gap in the clouds.
[ترجمه ترگمان]شعاعی از نور خورشید در میان ابرها می درخشید
[ترجمه گوگل]یک پرتو آفتاب از طریق یک شکاف در ابرها شنیده می شود

6. A ray of sunshine, outline for you my all memory.
[ترجمه ترگمان]شعاعی از نور خورشید، تک تک خاطراتم را برای شما شرح می دهم
[ترجمه گوگل]یک پرتو آفتابی، برای همه خاطرات من را به تصویر کشیده است

7. Ray glanced at his watch and quickened his pace .
[ترجمه ترگمان]ری به ساعتش نگاهی انداخت و قدم هایش را تند کرد
[ترجمه گوگل]رئی به تماشا نگاه کرد و سرعتش را سریع کرد

8. You are the first ray of sunshine at every dawn.
[ترجمه ترگمان]تو اولین اشعه خورشید در هر صبح هستی
[ترجمه گوگل]شما اولین نور آفتابی در هر سپیده دم است

9. Ray changed his mind, claiming that he had been forced into confessing.
[ترجمه ترگمان]ری تصمیمش را عوض کرد و ادعا کرد که او را مجبور کرده است اعتراف کند
[ترجمه گوگل]ری ذهنش را عوض کرد، ادعا کرد که مجبور شد اعتراف کند

10. Ray went out, leaving the door on the latch.
[ترجمه ترگمان]ری بیرون رفت و در را روی دستگیره گذاشت
[ترجمه گوگل]ری رفت و درب را روی صندلی گذاشت

11. Her visit brought a ray of sunshine into the old man's life.
[ترجمه ترگمان]دیدار او نور خورشید را به زندگی پیرمرد کشاند
[ترجمه گوگل]دیدار او سبکی از نور آفتاب را به زندگی سالخورده تبدیل کرد

12. We love looking after our grandchild. He's a ray of sunshine!
[ترجمه ترگمان] عاشق نوه هامون هستیم او یک اشعه خورشید است!
[ترجمه گوگل]ما عاشق نوه ما هستیم او یک پرتو آفتابی است!

13. There's still a ray of hope that the missing child will be found alive.
[ترجمه ترگمان]هنوز امیدی هست که بچه گم شده را زنده پیدا کنند
[ترجمه گوگل]هنوز امیدوار است که کودک گمشده زنده بماند

14. Ray and sister Renee lived just 25 miles apart from each other.
[ترجمه ترگمان] ری \"و خواهر\" رنه \"فقط ۲۵ مایل دورتر از همدیگه زندگی میکردن\"
[ترجمه گوگل]ری و خواهر رنه زندگی می کردند فقط 25 مایل جدا از همدیگر بودند

15. He was the only ray of sunshine in her life.
[ترجمه ترگمان]تنها نور خورشید در زندگی او بود
[ترجمه گوگل]او تنها پرتو نور آفتاب در زندگی اش بود

16. Ray has enough money to indulge his taste for expensive wines.
[ترجمه ترگمان]ری به اندازه کافی پول دارد که مزه شراب گران قیمت را ارضا کند
[ترجمه گوگل]ری تا به اندازه کافی پول برای طعم طعم و مزه خود را برای شراب گران است

the lantern's dim rays

سوسوی ضعیف فانوس


a ray of his great intelligence

درخشش هوش زیاد او


a ray of hope

کوره امید


an alpha ray

پرتو آلفا


پیشنهاد کاربران

اشعه مانند، x - rays ( اشعه ایکس )

سفره ماهی

یعنی اشعه و پرتو

ریاضی :فِلِش

هندسه:نیم خط

در بحث های الکترونیک و نوری :اشعه، پرتو

A line of light heat or energy that makes it
possible to see inside the body


کلمات دیگر: