کلمه جو
صفحه اصلی

operator


معنی : عامل، متصدی، ماشین چی، ماشین کار، عمل کننده، اپراتور، گرداننده، تلفن چی
معانی دیگر : به کارانداز، کارور، جراح، انجام دهنده ی عمل جراحی، مدیر یا صاحب (معدن یا راه آهن یا کارخانه و غیره)، (امریکا - خودمانی) آدم زرنگ و کامیاب، آدمی که حرف خود را به کرسی می نشاند، عمگر

انگلیسی به فارسی

متصدی، عملگر، کارور


گرداننده، عمل‌کننده، تلفن‌چی


اپراتور، گرداننده، عامل، متصدی، عمل کننده، ماشین کار، تلفن چی، ماشین چی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: one who controls functions, operations, or activities, as of machines or businesses.
مترادف: administrator, commander, director, manager, master, superintendent, supervisor
مشابه: agent, boss, captain, chief, executive, foreman, head, leader, overseer

- a crane operator
[ترجمه ترگمان] یک اپراتور جرثقیل
[ترجمه گوگل] یک اپراتور جرثقیل
- the operator of a restaurant
[ترجمه ترگمان] اپراتور یک رستوران
[ترجمه گوگل] اپراتور یک رستوران

(2) تعریف: one who makes telephone connections through a central switchboard and provides information and other assistance to telephone users.
مشابه: receptionist

(3) تعریف: one who buys and sells securities, esp. in large quantities.
مشابه: broker, stockbroker

(4) تعریف: (informal) one who acts deceptively to improve his or her situation; hustler; manipulator.
مترادف: finagler, manipulator
مشابه: angler, con man, hustler, swindler, wheeler-dealer

• one who activates; worker of a telephone switchboard; worker; operation symbol, character which signifies a logical or mathematical operation between several numbers (computers)
an operator is a person who works at a telephone exchange or on the switchboard of an office or hotel.
an operator is also someone who is employed to operate or control a machine.
an operator is also someone who runs a business.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] اپراتور، مجری، گرداننده، متصدی
[شیمی] اپراتور، عملگر
[سینما] متصدی دوربین فیلمبرداری - متصدی به کار انداختن دوربین - فیلم بردار
[عمران و معماری] عمل کننده - اپراتور - عامل - عملگر
[کامپیوتر] اپراتور، عملگر، متصدی .
[برق و الکترونیک] متصدی، عملگر 1. کسی که عمل کردن، تنظیم کردن و نگهداری قسمتی از تجهیزاتی مانند کامپیوتر یا فرستنده وظزقه اوست . 2. نمادی که نشان دهنده ی عملیات ریاضی است . - کاربر، عملگر، متصدی
[مهندسی گاز] عامل، کارگردان، متصدی دستگاه
[زمین شناسی] عملگر، گرداننده، عمل کننده، متصدی، عامل
[ریاضیات] عملگر
[پلیمر] مجری
[آمار] عملگر
[آب و خاک] عملگر

مترادف و متضاد

عامل (اسم)
operative, agent, factor, operator, doer, assignee, procurator, spy, propellant, operant, propellent

متصدی (اسم)
superior, head, manager, director, foreman, superintendent, warden, chief, operator, overseer, boss

ماشین چی (اسم)
operator, engine driver, pressman, engine man

ماشین کار (اسم)
operator, pressman, engine man, machinist

عمل کننده (اسم)
operative, operator, functor, processor

اپراتور (اسم)
operator

گرداننده (اسم)
operator

تلفن چی (اسم)
operator, telephonist

جملات نمونه

a telephone operator

تلفنچی، اپراتور تلفن


1. difference operator
عملکرد تفاضلی

2. differential operator
تفاضلی

3. a telephone operator
تلفن چی،اپراتور تلفن

4. a cia black operator
مامور سری سیا

5. the bank telephone operator kept me on hold for five minutes
تلفنچی بانک مرا پنج دقیقه منتظر نگهداشت.

6. She had worked as a call centre operator making cold calls for time-share holidays.
[ترجمه ترگمان]او به عنوان یک اپراتور مرکزی تلفنی کار کرده بود که خواستار تماس های سرد برای تعطیلات با زمان شد
[ترجمه گوگل]او به عنوان یک اپراتور تماس گیرنده تماس تلفنی سرد برای تعطیلات زمان به حال کار کرده است

7. The operator will put you through.
[ترجمه ترگمان]اپراتور شما را به اینجا خواهد راند
[ترجمه گوگل]اپراتور شما را از بین می برد

8. Hello, operator? Could you put me through to Room 31?
[ترجمه ترگمان]سلام، اپراتور؟ میشه من رو بذاری تو اتاق ۳۱؟
[ترجمه گوگل]سلام اپراتور می توانید مرا به اتاق 31 ببرید؟

9. Dial 100 for the operator.
[ترجمه ترگمان]شماره ۱۰۰ برای اپراتور فشار دهید
[ترجمه گوگل]100 برای اپراتور شماره گیری کنید

10. Our holiday was cancelled when the travel operator went bankrupt.
[ترجمه ترگمان]تعطیلات ما زمانی لغو شد که اپراتور مسافرتی ورشکست شد
[ترجمه گوگل]تعطیلات ما زمانی که اپراتورهای سفر ورشکسته شدند لغو شد

11. Ring the operator and ask for Freefone 892
[ترجمه ترگمان]اپراتور را حلقه کرده و for Freefone را درخواست کنید
[ترجمه گوگل]اپراتور را متوقف کنید و از Freefone 892 بخواهید

12. We rationalized the production system so that one operator could control all three machines.
[ترجمه ترگمان]ما سیستم تولید را توجیه می کنیم به طوری که یک اپراتور می تواند هر سه دستگاه را کنترل کند
[ترجمه گوگل]ما سیستم تولید را تصدیق کردیم تا یک اپراتور بتواند تمام سه ماشین را کنترل کند

13. Operator, you've connected me to the wrong person again!
[ترجمه ترگمان]تلفنچی، دوباره منو به یه آدم اشتباهی وصل کردی!
[ترجمه گوگل]اپراتور، شما دوباره به فرد اشتباه وصل کرده اید!

14. He told the telephone operator that his call was a matter of life and death.
[ترجمه ترگمان]او به تلفنچی تلفنی گفت که تماس او مساله مرگ و زندگی است
[ترجمه گوگل]او به اپراتور تلفن گفت که تماس او موضوع زندگی و مرگ است

15. An operator wearing earphone was sitting in the telephone exchange.
[ترجمه ترگمان]تلفنچی روی earphone در مقابل تلفن نشسته بود
[ترجمه گوگل]اپراتور تلفن همراه در دفتر تلفن نشسته بود

16. He dialled the operator and put in a call for Rome.
[ترجمه ترگمان]تلفنچی را صدا زد و فراخوانی رم را داد
[ترجمه گوگل]او اپراتور را شماره گیری کرد و برای رم تماس گرفت

پیشنهاد کاربران

a person or company that runs a particular business

operator ( ریاضی )
واژه مصوب: عملگر
تعریف: نگاشتی از یک مجموعه بر مجموعۀ دیگر که هریک از آنها دارای ساختار معینی هستند

کارگزار

متصدی

مسئول مستقیم عملیات میدانی
بهره بردار
پیمانکار
شرکت عامل
شرکتی که راسا یا به نمایندگی، عملیات صنعتی یا نفتی را انجام میدهد.

عملگر

کارگر

راه انداز ، کارانداز

کارورز ، نیروی کار ، نیروی کاری ، نیروی درگیر

عامل ارائه دهنده خدمت

کارگر: کار گر
( علمگر از آمیختگی دو واژه بیگانه و پارسی به دست آمده است، از این رو، "کارگر" بهترین نمونه است، چه شما را به یاد کارگرهای ساختمان
بی اندازد چه نی اندازد )

تلفنچی


متصدی
عملگر
اپراتور

operator
کارپَرداز، کاروَر، کاروَرز ، کارگُذار، کارداز ( داز یدن= کردن )
اَفراستار ، اَفرایشوَر
اَف : این پیشوند افزون بر مینه به سوی بالا ، می رساند که کار به زیر مانده یا انجام نداده را به بالا یا رو آوردن و آن را انجام دادن .
راست و رای = به مینه راست و ریست کردن کار است.
پسوند های - " آر " و " وَر" = کُننده ، انجام دهنده

لوکوموتیوران


کلمات دیگر: