کلمه جو
صفحه اصلی

binding


معنی : انقیاد، جلد، شیرازه، صاحفی، اجباری، الزام اور
معانی دیگر : بست، (هر چیزی که ببندد یا وصل کند) بند، باندپیچی (زخم و غیره)، (خیاطی - روبان یا نواری که برای استحکام بیشتر بر حاشیه یا سجاف یا درز دوخته شود) مغزی، لبه، جلد و پشت دوزی کتاب، صحافی، ته دوزی، الزام آور، به قوت خود باقی، (عمل شخص یا دستگاه) بسته بندی، بستگری، ماده ی چسبان یا همبند (برای جلوگیری از وارفتن)

انگلیسی به فارسی

(عمل شخص یا دستگاه) بسته‌بندی، بستگری


الزام آور، اجباری، به قوت خود باقی


بست، (هر چیزی که ببندد یا وصل کند) بند، باندپیچی (زخم و غیره)، (خیاطی - روبان یا نواری که برای استحکام بیشتر بر حاشیه یا سجاف یا درز دوخته شود) مغزی، لبه


جلد و پشت‌دوزی کتاب، صحافی، شیرازه، ته‌دوزی


الزام آور، انقیاد، جلد، شیرازه، صاحفی، اجباری، الزام اور


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of fastening, securing, and holding tight or together.

- The binding of her ankle helped it heal.
[ترجمه ترگمان] اتصال قوزک پایش به آن کمک کرد تا بهبود یابد
[ترجمه گوگل] اتصال مچ پا به بهبودی او کمک کرد
- I've always been interested in the printing and binding of books.
[ترجمه مرتضی داستان] من همیشه علاقمند به چاپ و صحافی کتاب ها بوده ام.
[ترجمه ترگمان] من همیشه به پرینت و binding کتاب ها علاقه مند بودم
[ترجمه گوگل] من همیشه علاقه مند به چاپ و اتصال کتاب ها هستم

(2) تعریف: a cover securing papers or pages of a book.

- The binding has come loose and some of the pages have fallen out.
[ترجمه ترگمان] صحافی سست شده است و برخی از صفحات از بین رفته اند
[ترجمه گوگل] ملزومات شلوغ و برخی از صفحات از بین رفته اند

(3) تعریف: a decorative or protective strip of fabric fastened to the edge of a piece of clothing, curtain, or the like.
مشابه: border

- The tablecloth will look finished once it has its binding around the edges.
[ترجمه ترگمان] رومیزی زمانی تمام خواهد شد که اتصال آن در اطراف لبه ها به پایان برسد
[ترجمه گوگل] سفره به نظر می رسد که یک لایه در اطراف لبه دارد

(4) تعریف: a fastening device attached to a ski, designed to grip the ski boot.

- When he fell, his boots detached from the bindings.
[ترجمه ترگمان] وقتی افتاد، پوتین هایش از bindings جدا شدند
[ترجمه گوگل] هنگامی که او سقوط کرد، چکمه های خود را از بندگی جدا کرد
صفت ( adjective )
(1) تعریف: uncomfortably restrictive.

- He found the new uniform binding around his arms and shoulders.
[ترجمه ترگمان] یونیفرم جدیدی را که دور دست ها و شانه هایش پیچیده بود پیدا کرد
[ترجمه گوگل] او یک لباس جدید را در اطراف آغوش و شانه اش یافت

(2) تعریف: requiring compliance; compulsory.
مشابه: compulsory, obligatory

- The contract is legally binding.
[ترجمه عادل] این قرارداد الزام قانونی دارد
[ترجمه ترگمان] قرارداد به طور قانونی الزام آور است
[ترجمه گوگل] این قرارداد قانونی است
- This agreement will be binding on both you and your heirs.
[ترجمه ترگمان] این قرارداد هم برای شما و هم وارثان شما لازم الاجرا خواهد بود
[ترجمه گوگل] این توافق نامه به شما و شما وارثان شما بستگی دارد

• front and back covering of a book; fastening, connecting; link between a communications protocol and a network adapter (computers); fastenings on a ski to secure the boot (sports); strip sewn along or over an edge as reinforcement or decoration; bandaging, act of applying a bandage
obligatory, compulsory; that binds, executed with proper legal authority; constipating, causing constipation
if a promise or agreement is binding, it must be obeyed or carried out.
the binding of a book is its cover.
see also bind.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] دورپیچی
[برق و الکترونیک] اتصال
[حقوق] الزام آور، لازم الاتباع، لازم الرعایه
[نساجی] پیوند - نوار دوزی لبه پارچه

مترادف و متضاد

necessary


انقیاد (اسم)
submission, subjection, sufferance, binding, subjugation

جلد (اسم)
case, volume, shell, cover, covering, jacket, binding, skin, copy, tome, sheath, epidermis, holster, integument, tegument

شیرازه (اسم)
binding, headband

صاحفی (اسم)
binding

اجباری (صفت)
binding, compulsory, compulsive, mandatory, coercive, forcible, de rigueur, obliging

الزام اور (صفت)
imperative, obligatory, binding, mandatory

Synonyms: bounden, compulsory, conclusive, counted upon, essential, imperative, incumbent on, indissoluble, irrevocable, mandatory, obligatory, required, requisite, unalterable


confining


Synonyms: attached, enslaved, fastened, indentured, limiting, restraining, tied, tying


Antonyms: alterable, breakable, revocable, unbinding, unconfining, unnecessary


cover; something which fastens


Synonyms: adhesive, belt, fastener, jacket, tie, wrapper


جملات نمونه

durable leather binding

(کتاب) جلد چرمی با دوام


1. ski binding
گیره ی روی اسکی (که کفش اسکی در آن قرار می گیرد)

2. durable leather binding
(کتاب) جلد چرمی با دوام

3. i liked the book's binding and gilt lettering
از صحافی و حروف مطلای کتاب خوشم آمد.

4. an old law that is still binding in california
یک قانون قدیمی که هنوز در کالیفرنیا به قوت خود باقی است

5. this clause of the contract is binding on both parties
این ماده ی قرارداد برای طرفین الزام آور است.

6. The panel'sdecisions are secret and not binding on the government.
[ترجمه ترگمان]اعضای این هیات سری هستند و برای دولت الزام آور نیستند
[ترجمه گوگل]تصمیمات پانل مخفی هستند و به دولت مجوز نداده اند

7. The contract was not signed and has no binding force.
[ترجمه ترگمان]قرارداد امضا نشد و هیچ نیروی الزام آور ندارد
[ترجمه گوگل]این قرارداد امضا نشده است و هیچ مجوزی ندارد

8. The judge said the document was not legally binding.
[ترجمه ترگمان]قاضی گفت که این سند به طور قانونی الزام آور نیست
[ترجمه گوگل]قاضی گفت این سند قانونی نیست

9. Both sides in the dispute have agreed to binding arbitration .
[ترجمه ترگمان]هر دو طرف اختلاف توافق کرده اند که داوری را به پایان برسانند
[ترجمه گوگل]هر دو طرف در اختلاف قرارداد داوری را توافق کرده اند

10. The decisions of the European Court are binding on the United Kingdom.
[ترجمه ترگمان]تصمیمات دادگاه اروپا در مورد پادشاهی متحده لازم الاجرا است
[ترجمه گوگل]تصمیمات دادگاه اروپا برای انگلستان الزامی است

11. The agreement will be legally binding.
[ترجمه ترگمان]این توافقنامه به طور قانونی لازم الاجرا خواهد بود
[ترجمه گوگل]این توافق نامه قانونی خواهد بود

12. A document signed abroad is as legally binding as one signed at home.
[ترجمه ترگمان]سندی که در خارج از کشور به امضا رسید قانونا به عنوان یک سند امضا شده در خانه است
[ترجمه گوگل]یک سند امضا شده در خارج از کشور همانطور که در یک خانه امضا می شود، قانونی است

13. This agreement shall be binding upon both parties.
[ترجمه ترگمان]این قرارداد برای هر دو طرف لازم الاجرا خواهد بود
[ترجمه گوگل]این توافقنامه برای هر دو طرف اجباری است

14. He is binding a new book.
[ترجمه ترگمان]او در حال بستن یک کتاب جدید است
[ترجمه گوگل]او یک کتاب جدید را پیوند می دهد

15. She hurriedly untied the ropes binding her ankles.
[ترجمه ترگمان]او با عجله طناب را باز کرد
[ترجمه گوگل]او به تدریج طنابهای مچ پا را خم کرد

16. Talks resume next week in Bonn on legally binding emission reduction targets that Washington has rejected.
[ترجمه ترگمان]مذاکرات هفته آینده در بن در مورد کاهش قانونی انتشار گازهای گلخانه ای که واشنگتن آن را رد کرده است، ازسر گرفته می شود
[ترجمه گوگل]واشنگتن واشنگتن را رد کرد

17. However, if the additional constraint is binding, the median voter would no longer be able to choose E
[ترجمه ترگمان]با این حال، اگر محدودیت اضافی الزام آور باشد، رای دهندگان میانه دیگر قادر نخواهند بود E را انتخاب کنند
[ترجمه گوگل]با این حال، اگر محدودیت اضافی الزام آور باشد، رای دهنده محرکه دیگر قادر نخواهد بود E را انتخاب کند

I liked the book's binding and gilt lettering.

از صحافی و حروف مطلای کتاب خوشم آمد.


ski binding

گیره‌ی روی اسکی (که کفش اسکی در آن قرار می‌گیرد)


an old law that is still binding in California

یک قانون قدیمی که هنوز در کالیفرنیا به قوت خود باقی است


This clause of the contract is binding on both parties.

این ماده‌ی قرارداد برای طرفین الزام‌آور است.


پیشنهاد کاربران

جوش خوردن ( در استخوان یا مفصل )

الزام آور

وابستگی

پیوند ، بستگی

صحافی کردن

لازم الاجرا

قید و بند

در عمران چسبنده
به عنوان مثال مصالح چسبنده binding materials

نگارش کتاب، تالیف،

نگارش کتاب، تالیف، ویرایش

نگارش، تالیف، ویرایش

اتصال یا اتصال دهنده

an agreement must be honored

وا دارد/ مجبور کند

الزام آور , لازم الاجرا ؛ صحافی ( کتاب ) ؛ بند

# binding agreement
# The contract is legally binding
# I'm interested in the printing and binding of books
# The binding of her ankle helped it heal

چفت و بند

binding of Isaac
ذبح اسحاق

binding ( رمزشناسی )
واژه مصوب: ترابست
تعریف: 1. فرایند ایجاد تناظر بین دو عنصر اطلاعاتی مرتبط 2. تأیید ارتباط شناسة یک هستار با کلید عمومی آن توسط یک نهاد مورد اعتماد


کلمات دیگر: