کلمه جو
صفحه اصلی

admittance


معنی : ورود، دخول، تصدیق، بار، اجازهء دخول، گذرایی، هدایت ظاهری
معانی دیگر : راه یابی، پذیرش

انگلیسی به فارسی

هدایت ظاهری


پذیرش، ورود، دخول، بار، اجازهء دخول، تصدیق، گذرایی، هدایت ظاهری


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act or process of entering or admitting.
متضاد: exclusion
مشابه: entrance

- The restaurant bars admittance to customers who are not properly attired.
[ترجمه ترگمان] این رستوران به مشتریان اجازه ورود به رستوران را می دهد
[ترجمه گوگل] رستوران می تواند به مشتریان دسترسی پیدا کند که مناسب نیستند

(2) تعریف: permission to enter; right of entry.
مشابه: access, entrance

- Her admittance to medical school was a cause of celebration.
[ترجمه ترگمان] ورود او به دانشکده پزشکی علت جشن گرفتن بود
[ترجمه گوگل] پذیرش او به مدرسه پزشکی موجب جشن شد

• act of bringing in; right to enter
admittance is the act of entering a place or the right to enter it.

دیکشنری تخصصی

[برق و الکترونیک] ادمیتانس، گذرایی - ادمیتانس ( وای ) معیاری از احتی عبور جریان متناوب از یک مدار . ادمیتانس وارون امپدانس است و بر حسب زیمنس بیان می شود . بخش حقیقی ادمیتانس، کندکتانس و بخش موهومی آن سوسپانس است .

مترادف و متضاد

ورود (اسم)
entry, entrance, accession, arrival, importation, influx, ingress, entree, admittance, infare, ingression, inning, introgression, introit

دخول (اسم)
admission, entry, accession, arrival, inclusion, ingress, entree, admittance, infare, incoming

تصدیق (اسم)
affirmation, admission, validity, acknowledgment, authentication, certification, verification, confirmation, ratification, avouchment, testimony, admittance, validation, intromission

بار (اسم)
charge, burden, bar, admittance, load, cargo, restaurant, alloy, audience, loading, barroom, fruit, brunt, fardel, freight, freightage, onus, ligature, encumbrance

اجازهء دخول (اسم)
admittance

گذرایی (اسم)
admittance

هدایت ظاهری (اسم)
admittance

permission to enter


Synonyms: access, entrance, entrée, entry, ingress, pass, passage, reception


جملات نمونه

1. no admittance
ورود ممنوع

2. to gain admittance to . . .
راه یافتن به . . .

3. They were unable to gain admittance to the hall.
[ترجمه ترگمان]آن ها قادر به ورود به تالار نبودند
[ترجمه گوگل]آنها نتوانستند به سالن پذیرش دست یابند

4. There is no admittance without a pass.
[ترجمه ترگمان]بدون مجوز ورود بدون مجوز قانونی وجود نداره
[ترجمه گوگل]بدون پذیرش وجود ندارد

5. Gaining admittance to the club was no easy matter.
[ترجمه ترگمان]ورود مجدد به باشگاه آسان نبود
[ترجمه گوگل]پذیرش پذیری به باشگاه آسان نیست

6. We had not been able to gain admittance to the flat.
[ترجمه ترگمان]ما قادر به بازگشت به آپارتمان نداشتیم
[ترجمه گوگل]ما نمی توانستیم به تخت برسیم

7. No admittance to unauthorized personnel.
[ترجمه ترگمان]اجازه ورود به افراد غیر قانونی نداره
[ترجمه گوگل]عدم دسترسی به پرسنل غیر مجاز

8. The children battered away at the door for admittance.
[ترجمه ترگمان]بچه ها به محض ورود به در، از در بیرون رفتند
[ترجمه گوگل]بچه ها برای پذیرش در خانه به ضرب گلوله کشته شدند

9. He was refused admittance into the country.
[ترجمه ترگمان]او از ورود به کشور خودداری کرد
[ترجمه گوگل]او اجازه ورود به کشور را نداشت

10. No admittance keep out!
[ترجمه ترگمان]هیچ کس اجازه ورود به بیرون را ندارد!
[ترجمه گوگل]بدون پذیرش

11. They were refused admittance.
[ترجمه ترگمان]آن ها اجازه ورود به آنجا را رد نکردند
[ترجمه گوگل]آنها مجاز به پذیرش نبودند

12. Hundreds of people were unable to gain admittance to the hall.
[ترجمه ترگمان]صدها نفر قادر به ورود به تالار نبودند
[ترجمه گوگل]صدها نفر قادر به پذیرش در تالار نبودند

13. The ticket will allow you admittance to the theatre.
[ترجمه ترگمان]این بلیت به شما اجازه ورود به تئاتر را می دهد
[ترجمه گوگل]این بلیط به شما اجازه می دهد که به تئاتر برسید

14. Those who gained admittance were fortunate.
[ترجمه ترگمان]کسانی که به او اجازه ورود دادند، خوشبخت بودند
[ترجمه گوگل]کسانی که به پذیرش رسیدند خوش شانسی بودند

15. No admittance except on business.
[ترجمه ترگمان]هیچ کس اجازه ورود به آنجا را نداشت مگر به کار
[ترجمه گوگل]بدون پذیرش جز در کسب و کار

to gain admittance to ...

راه یافتن به ...


no admittance

ورود ممنوع


پیشنهاد کاربران

ضریب هدایت

admittance ( مهندسی برق )
واژه مصوب: رهدهی
تعریف: معیار سهولت شارش جریان در یک مدار


کلمات دیگر: