کلمه جو
صفحه اصلی

psychologist


معنی : روانشناس
معانی دیگر : روان شناس

انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: one trained in psychology.

- A psychologist is helping him overcome his intense anxiety.
[ترجمه یسنا صفائی] یک روانشناس به اون کمک می کند تا بر اظطراب و استرس شدید خود غلبه کند
[ترجمه ترگمان] یک روانشناس به او کمک می کند تا بر اضطراب شدید خود غلبه کند
[ترجمه گوگل] یک روانشناس کمک می کند تا او بر اضطراب شدید خود غلبه کند

• expert in psychology, one who treats mental illnesses, one who studies mental processes

مترادف و متضاد

روانشناس (اسم)
psychologist

جملات نمونه

1. a clinical psychologist
روان شناس بالینی

2. He passed himself off as a senior psychologist.
[ترجمه ترگمان]اون خودش رو به عنوان یه روانشناس ارشد قبول کرد
[ترجمه گوگل]او خود را به عنوان یک روانشناس ارشد منتقل کرد

3. He has enlisted the help of a sports psychologist for the team.
[ترجمه ترگمان]او به کمک یک روانشناس ورزشی برای این تیم کمک کرده است
[ترجمه گوگل]او کمک یک روانشناس ورزشی را برای تیم جلب کرده است

4. He is now a consultant psychologist with a major London hospital.
[ترجمه ترگمان]او اکنون یک روانشناس مشاور با یک بیمارستان بزرگ لندن است
[ترجمه گوگل]او اکنون یک روانشناس مشاور با یک بیمارستان بزرگ لندن است

5. An assessment by an independent educational psychologist was essential.
[ترجمه ترگمان]ارزیابی توسط یک روانشناس آموزشی مستقل ضروری بود
[ترجمه گوگل]ارزیابی یک روانشناس مستقل آموزشی ضروری بود

6. He practises as a clinical psychologist.
[ترجمه ترگمان]او به عنوان یک روانشناس بالینی عمل می کند
[ترجمه گوگل]او به عنوان یک روانشناس بالینی عمل می کند

7. Her psychologist turned out to be a fake.
[ترجمه ترگمان] روانشناس اون تبدیل به یه جعلی شد
[ترجمه گوگل]روانشناسی او تبدیل به یک جعلی شد

8. Last night a top criminal psychologist cast doubt on the theory.
[ترجمه ترگمان]دیشب یک روانشناس ارشد جنایی در مورد این نظریه تردید کرد
[ترجمه گوگل]شب گذشته یکی از روانشناسان جنایی جنایی این نظر را زیر سوال برد

9. Skinner was the psychologist who popularized behavior modification.
[ترجمه ترگمان]اسکینر یک روان شناس بود که رفتار رفتار را رواج داد
[ترجمه گوگل]اسکینر روانشناس بود که اصلاح رفتار را محبوب کرد

10. They called in a psychologist to give an independent opinion.
[ترجمه ترگمان]آن ها از یک روانشناس درخواست کردند که نظر مستقلی بدهد
[ترجمه گوگل]آنها یک روانشناس به نام یک نظر مستقل دادند

11. He's a psychologist - or rather, a psychoanalyst.
[ترجمه ترگمان]او یک روانشناس است - یا یک روانکاو …
[ترجمه گوگل]او یک روانشناس است یا نه یک روانکاوی

12. She spent 15 years as a clinical psychologist with the Northumberland Health Authority.
[ترجمه ترگمان]او ۱۵ سال به عنوان روان شناس بالینی با اداره بهداشت جهانی هزینه کرد
[ترجمه گوگل]او 15 سال به عنوان یک روانشناس بالینی با اداره بهداشت نورتامبرلند گذراند

13. Every psychologist is an object of psychological discourse, as well as an agent of it.
[ترجمه ترگمان]هر روان شناس یک موضوع از گفتمان روانشناسی و همچنین یک عامل از آن است
[ترجمه گوگل]هر روانشناس یک شیء از گفتمان روانشناختی است، و همچنین عامل آن است

14. UC-Berkeley psychologist Robert MacCoun may be the only person on earth as clear-eyed on this subject as I am.
[ترجمه ترگمان]UC برکلی - برکلی، (Robert MacCoun)ممکن است تنها فردی باشد که روی کره زمین است، همان طور که من هستم
[ترجمه گوگل]روبرت UC-Berkeley رابرت مک کون ممکن است تنها فردی باشد که بر روی زمین به عنوان روشنفکر در مورد این موضوع شناخته شود

15. Of this argument Max Hammerton, an experimental psychologist, is a good recent example.
[ترجمه ترگمان]از این برهان، مکس hammerton، یک روانشناس آزمایشی، نمونه خوبی است
[ترجمه گوگل]از این استدلال، حداکثر Hammerton، یک روانشناس تجربی، مثال خوبی است

پیشنهاد کاربران

an expert or specialist in psychology

mental doctor

روانشناس

Sb who works and majors in how people's minds work

Psychologist:noun
A person who studies psychology

The person who studies the mind

Somebody who studies how people's Minds work and health affects their behaviour

somebody who studies how people's minds work and how this affects their behavior

Who treat Mental illnessor روانشناس

psychologist it means dr crazy


کلمات دیگر: